تارا خانوم گل منتارا خانوم گل من، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره
باربد خان قند عسل منباربد خان قند عسل من، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره

تارا و باربد عزیزای دل مامان و بابا

خانه ما در هفته اي كه گذشت....

سلام سلام سلام ني ني هاي خوشگلم چند روزه براتون مطلب ننوشتم آخه نازنينا تو خونه كامپپيوتر دربست در اختيار شماست مگر ساعت 2 شب به بعد كه ديگه حالي برام نمي مونه از خستگي تو چند روز گذشته اتفاقات متعددي افتاده كه تا اونجا كه يادم مونده براتون مي نويسم. اول اينكه باربد در حال راه رفتنه و ديگه ترسش كم كم داره ميريزه . تارا هم كه شيطون و پر سروصدا از در و ديوار راست ميره بالا راستي باربد هم ديگه راحت از مبل ميره بالا بعد سرپا وايميسه و از پشتي مبل هم ميره بالا پرده رو مي كشه و با دستاي كوچولوش به شيشه پنجره مي كوبه باربد ديگه از ميز شيشه اي هم بالا ميره بعد ميره رو مبل و بر مي گرده قربونش برم هنوز بلد نيست از رو مبل بياد پائين ...
6 آبان 1390

طليعه آبان

سلامي چو بوي خوش زندگي به دلبنداي عزيزم حالتون خوبه فداتون بشم من امروز اول آبانه و اين ماه، ماه تولد شما فرشته هاست.ديگه بايد تدارك جشن تولد شما رو ببينيم اگه خدا بخواد . هفدهم اين ماه همون روز موعوده كه خدا در رحمتش رو باز كرد و به ما پدر و مادر منتظر عنايتتون كرد . البته اگر بخوام از اول اول بگم روز 27 اسفند 88 كه جواب قطعي آزمايش خون من اومد و 14 فروردين 89 كه دكتر تو سونوي اول گفت شما دوقلو هستين روزهاي فراموش نشدني زندگي من هستند. بطور خلاصه براتون بگم هنوز اينترنت اداره قطعه و من الان از فرصت كوتاه خواب عصر شما استفاده كردم و بالاخره تونستم بعد چند روز بيام سري به وبتون بزنم. دلم براي همه دوستان ني ني وبلاگي تنگ شده بود. ...
1 آبان 1390

جابجائي

سلام سلام سلام حالتون چطوره نوگلاي من  خوش مي گذره سرحالين انشالا؟ اول بابت تأخيرم بگم .كه  از اول اين هفته من مشغله زيادي داشتم ادارمون جابجا شده و امروز صبح مراسم افتتاحيه انجام شد و همه پرسنل شديدا درگير كار بودن ديگه اينكه هنوز تو اداره جديد امكان استفاده از اينترنت پرسرعت  فراهم نشده بنا براين تو اداره امكان سر زدن به وبتون وجود نداره بعد از ظهرها هم كه حسابي با شما مشغولم و وقت آزادي ندارم.جونم براتون بگه تو اين چند روزه اتفاقات ريز و درشت زيادي افتاده اول اينكه شنبه بعد از ظهر رفتيم بيرون تا برا پاسپورتتون عكس بگيريم ماشالا بهتون انقدر خوشگلين تو عكسا كه خدا مي دونه .بايد از عكاس فايلتون رو بگيرم اگه او عكاس مه...
26 مهر 1390

جوجه توپولی ها

سلام به نفسای مامی حالتون خوبه شیطونیهاتون چطوره وقتایی که خوابین و ما زیارتشون نمی کنیم سلام گرم ما رو بهشون برسونید دلتنگشون میشیم جونم برای گلام بگه روز به روز ماشالا دارین شیرین تر از قبل میشین مدام در حال راه رفتن هستین ) البته باربد در ابتدای راهه و حدود ٣ قدم بر میداره بعدش تند میشینه مبادا بیفته الهی فداش بشم بس که محتاطه ) دخملی هم که دیگه وقتی می برمش تو حیاط دوست داره رو زمین راه بره و لذت می بره از قدم برداشتناش بالا رفتن از میزو صندلی که نگو جرأت نداریم یه صندلی رو از دور میز بکشیم بیرون سریع تارا نمیره سروقتش و سه ثانیه بعد رو میز سرپا ایستاده ارتباطتون با هم خوبه همدیگه رو صدا می کنید تا مشترکا در یک صحنه حاضر...
23 مهر 1390

شیرین تر از شهد

سلام به نازنینا حالتون خوبه شیطون بلا های مامانی دیروز ظهر که از اداره رفتم خونه شما خواب بودین کمی بعد بیدار شدین ناهار و بازی و شیطونی وووووو .موقع خواب اونقدر گریه کردین که نگو . منم براتون نوبت گرفتم تا ببریمتون دکتر.تو راه توی ماشین خوابتون برد .از تو پارکینگ باربد بیدار شد ولی تارا تو بغلم خواب بود.تو اتاق انتظار باربد کلی خندید و با بچه های دیگه ارتباط برقرار کرد حتی تو مطب دکتر هم بسیار خوش اخلاق بود. تارا هم وقتی گذاشتمش رو ترازوی دکتر بیدار شد تارا : وزن : 8750  قد : 72 باربد : وزن: 9900  قد : 74 قربون قد و بالاتون برم .قدتون رو دکتر دیگه به حالت ایستاده اندازه گرفت درنتیجه این اندازه درست تره .از وضعیت ک...
20 مهر 1390

مغز بادوما

سلام به شیطون بلا های مامان حالتون خوبه .دیروز وقتی رسیدم خونه مامان جون گفت تا ساعت 11 خواب بودین در عین حال که خوشحال شدم از بعد از ظهر ترسیدم که شما با این ذخیره انرژه چه خواهید کرد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ساعت 3 بیدار شدین ناهار خوردین و رفتین سراغ اسباب بازیها و انجام وظایف روزانه تا ساعت 5 که خدا رو شکر تارا خوابید.من و باربد  هم خاله جون رو بردیم کلاس زبان. سر راه مقادیری سبزی هم خریدیم برای استفاده های مختلف ( چشمتون روز بد نبینه) وقتی برگشتیم خونه تارا بیدار بود.منم سرپا سبزیها رو گذاشتم رو میز که پاکشون کنم. عمه خانم هم تماس گرفت و گفت می خواد بیاد در این گیرودار خونه تبدیل شده بود به یه مهد کودک بزرگ از شدت ریخت و پاش اس...
19 مهر 1390

یازده ماهگی

سلاممممم مبارک باشه یازده ماهگی الهی قربونتون برم من ماشالا به جونتون که به چشم به هم زدنی دارین قد می کشین و بزرگ میشین دیگه تا یه سالگی چیزی نمونده از الان باید برنامه ریزی کنیم برا جشن تولدتون انشالا. بابا ایمان و باباجون خیلی اصرار دارن جشن تولد مفصلی برگزار بشه.ببینیم تا خدا چی می خواد این هفته از روز شنبه خونه مامان جون هستیم. دوباره اومدیم مهمونی . روز شنبه ظهر که برگشتم خونه خوابیده بودین ساعت 3 بیدار شدین بعد شروع کردین به شیطنت و فضولی .مامان جون می گفت تارا مرتب از رو صندلی رفته رو میز و اومده پائین و همه چیو به هم ریخته . بعد از ظهر هم حواسم به تارا بود می رفت رو میز ناهار خوری نمکدونو بر عکس می گرفت ریختن نمکارو تماشا...
18 مهر 1390

عجب روز تعطیلی

سلام به جوجه های نازنازی من حالتون خوبه شیطونیهاتون چطورن .سرحالین ؟؟؟؟؟؟ ماشالا به جونتون روز پنجشنبه بعد از ظهر تا تونستین شیطونی کردین و ریخت و پاش .  منم در سکوت کامل شما و خونه ای که هر لحظه به هم ریخته تر میشد نگاه می کردم تا ساعت 4 که باربد خوابید ساعت 5هم تارا خوابید .منم مشغول جمع و جور شدم. آخه ساعت 7 بلیط گرفته بودیم بریم برنامه خاله شادونه.شما دو تا هم ماشالا غرق خواب از یه طرف دلم نمیومد بیدارتون کنم از طرف دیگه داشت دیر میشد.حدود شش و نیم بیدار شدین سریع آمادتون کردیم که بریم بیرون .وقتی رسیدیم به سالن مربوطه وای وای چه ازدحامی چقدر شلوغ  مدیر برنامه با عدم مدیریت اجرا رو برده بود تو یه سالن کوچیک با سانسای محدود...
16 مهر 1390

بابا شماها دیگه کی هستین ؟!!!!!!

سلام به شما !!!!!!!!!!!!!!!!!!!! آخه چی بهتون بگم وروجکا آتیش پاره ها نمکدونا یا....................؟ دیروز ظهر بعد اینکه من از اداره اومدم خونه و مامان جون رفت ناهار خوردیم و شما مشغول فضولی این بار دیگه خیلی خیلی .............. تشریف بردین تو اتاق ما و کشو های میز توالت رو تخلیه فرمودین بعد که دیدین چیزی نیست رفتین طرف کامپیوتر و طبق معمول ریختینش به هم ( موس و کیبورد و هندس فری ، مودم و..... همگی آویزون از میز کامپیوتر ) من هم امیدوارانه خیره به شما که کی خسته میشین و لالاتون میگیره . بله ساعت 4 این اتفاق مبارک افتاد و خوابیدین تازه کشوها رو مرتب کرده بودم که تارا بیدار شد. با خواهش و تمنا نیم ساعت دیگه خوابید تا حدود 5 که هر...
14 مهر 1390