تارا خانوم گل منتارا خانوم گل من، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره
باربد خان قند عسل منباربد خان قند عسل من، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره

تارا و باربد عزیزای دل مامان و بابا

نفساي من و بابا

سلام به عزيزاي دلم حالتون چطوره خوش مي گذره ؟ قربونتون برم من براتون گفته بودم يه خورده كسالت دارين.پنجشنبه شب برديمتون دكتر بهتون دارو داد با شير خشك مخصوص بهتر شدين ولي كاملا خوب نشدين الهي هميشه سلامت باشيد و هيچ وقت مريضي و ناراحتي نداشته باشين دكتر وزنتون كرد باربد 10150 بود تارا 9150 . باربد 50 گرم نسبت به دو هفته پيش كمتر بود و تارا همينقدر بيشتر شده بود. اين دندوناتون اگه بيان بزودي زود چقدر خوب ميشه شما هم از درد گاه بيگاه لثه هاتون خلاص ميشين و وزنتون دچار نوسان نميشه جونم براتون بگه حسابي شيرين شدين و با هم بازي مي كنيد دنبال هم مي دوين سر اسباب بازيها رسما دعواتون ميشه البته ماهم بهتون مي خنديم چون خيلي بامزه ميشين. ريخت...
6 آذر 1390

مامان سحر خيز

يه سلام خيلي خيلي سحرخيزانه به شما دو تا گوگولي حالتون خوبه عرضم خدمت انورتون الان ساعت هنوز 6 نشده و من بعد از اينكه از ساعت 4 با نوازشهاي !!!!!!!!!!!!!!!!!! لگد مبارك باربد از خواب بيدار شدم و دو سه بار سرويس دهي كردم به ايشون خواب از سرم پريد و اومدم به وبتون سر بزنم البته اگه يه دفعه سر و كلتون پيدا نشه.تازه ديشب ساعت 2 خوابيدم با اين حساب حال و روز امروز من ديدنيه ولي خوب دلم براي دوستاي گلم تنگ شده بود اومدم ببينم تو نت چه خبرههههههههههه توي هفته اي كه گذشت ما اومديم خونه خودمون و مامان جون صبحا مياد پيشتون شما ها هم كه ماشالا به جونتون حسابي شيطونو بلا شدين و بازيگوش ديگه هيچ نقطه اي تو خونه از دست شما ا در امان نيست و وسايل داخل...
3 آذر 1390

بازم جشن تولد

سلام شيطون بلاها خوبين گلاي من خوش مي گذره حسابي با شيطونيهاتون كه گاهي اوقات از حد و مرز رد ميشه و غير قابل كنترل ميشين آخه تلويزيون بيچاره چه گناهي كرده كه مدام روشن و خاموشش ميكنيد ديگه بايد يواش يواش بريم خونه خودمون مامان جون ديگه كفري داره ميشه خونه زندگيشو ريختين به هم طفلي نمي دونه وسايل خونه رو كجا بذاره از دستتون جونم براتون بگه تقريبا باربد هم به خوبي تارا راه ميره البته دستاشو جلو مي گيره كه نيفته از مبل و ميز هم خودشو مي كشه بالا دندوناي رديف پائينش هم دارن ميان ماشالا خوش اشتهاس و از اين بابت مشكلي وجود نداره تارا ماشالا در حال دويدن و كوهنوردي با داد و فرياد كمي غذا مي خوره و البته براي خوردن ميوه خيلي با اشتهاس ...
27 آبان 1390

واكسن

سلام شيطون بلا ها حالتون چطوره؟ امروز صبح رفتيم مركز بهداشت براي واكسن يكسالگي .مركز شلوغ بود .صبر كرديم تا نوبتمون شد. كلي بچه هاي بزرگتر از شما اومده بودن برا واكسن همشون كلي از ترس آمپول گريه مي كردن اتاقو تو سرشسن گذاشتن. من نمي دونم چرا بعضي از پدر و مادرا انقدر بچه ها رو از دكتر و آمپول مي ترسونن. درسته كه درد داره ولي خوبيش اينه كه سريعتر بيماري برطرف ميشه ولي كلا رفتار تربيتي مناسبي نيست كه بچه ها رو از دكتر و دارو مي ترسونن. يه پسربچه 6 ساله چنان گريه هايي مي كرد كه دل سنگ آب ميشد.به خانمه گفت اصلا مگه تو بلدي آمپول بزني ؟ خلاصه نوبت ما شد و فرشته هاي گلم فقط همون لحظه تلقيح واكسن گريه كردن و بعدش آروم شدن الهي فداشون...
23 آبان 1390

عجب مهمونی خوبی

سلام به دردونه ها حالتون خوبه گلای من. ایشالا همیشه سالم و سرحال باشین.براتون بگم که جمعه شب به سلامتی مهمونی جشن تولد شما تو خونه مامان جون برگزار شد. خیلی خیلی بهمون خوش گذشت البته یه تعدادی از مهمونایی که دعوت کرده بودیم نیومدن ولی خوب در کنار همه عزیزانی که لطف کردن و اومدن لحظات خوشی داشتیم.مهمونی از ساعت ٧ شب شروع شد تا حدود ١٢ البته آخرین مهمونا ساعت ١ نصفه شب رفتن بعدش ما موندیم یه خونه پر از بادکنک و کاغذای رنگی و میز و صندلی هایی که باید جمع میشد و بچه هایی که حاضر نبودن بخوابن.جای دوستان خیلی خالی بود . دخملم حسابی مجلس گردونی کرد والبته باربد خان هم از بغل بنده نیومدن پائین اگه می اومد پائین شروع می کرد به گریه بعد از شام ه...
22 آبان 1390

تداركات جشن تولد

سلام گلدونه هاي مامان حالتون چطوره .اگه خدا بخواد فردا قراره جشن تولد يكسالگيتون رو برگزار كنيم. هرچي از دست من و بابا  بر مياد سعي مي كنيم كوتاهي نشه و همه چيز به بهترين شكل ممكن انجام بشه ديروز بعد از ظهر من و خاله جون و باربد رفتيم دنبال كيك و تزئينات و لباس و ... امروز هم بابايي رفته دنبال بقيه كارا مهموناي عزيزمون رو هم دعوت كرديم .ايشالا كه ميان و به شادي همه چي برگزار بشه و به هممون خوش بگذره . امروز من دير تر از هميشه اومدم چون همكارام مأموريت رفته بودن و بايست به جاشون مي موندم .وقتي اومدم خونه بقيه حضرات رفتن بيرون و من و بچه ها باهم تنها بوديم بعد از كلنجار فراوان با خواب سرانجام ساعت 4:30 خوابيدن و من...
19 آبان 1390

.................يكسالگي

سلام فرشته هاي كوچولوي من تولدتون مبارك باشه ماشالا به جونتون امروز يكساله شدين و خداوند بزرگ و مهربون رو شكر ميگم به خاطر الطاف بيكرانش كه نازنينايي مثل شما رو بهمون عطا كرد. عزيزترين عزيزانم تك تك لحظات امروز براي من خاطره شيرين 17 آبان سال گذشته رو زنده مي كرد همش داشتم به سال گذشته فكر مي كردم كه چفقدر كوچولو بودين و امروز ماشالا برا خودتون قد كشيدين و در حال بزرگ شدن هستين. چه سالي بود با تمام پستي بلنديهاش تلخي و شيرين هاش گذشت و من از خداوند عزيز مي خوام كه لذت ديدن روز هاي زندگي شما رو از من نگيره و بتونم شاهد به ثمر رسيدن شما باشم. اميدوارم خداي بزرگ من و بابايي رو  در راه تربيت شما فرشته ها موفق كنه. تو اين ر...
18 آبان 1390

تب تارا

سلام به شيطون بلا ها حالتون خوبه الهي فداتون بشم من كه روزبروز ماشالا شيرين تر ميشين. بازم چند روزه براتون چيزي ننوشتم. تو اين هفته متاسفانه روز يكشنبه كه از اداره اومدم ديدم تارا بشدت تب داره و بيحاله بهش قطره و شربت دادم و اونروز طفلكم 4 ساعت خوابيد ولي وقتي بيدار شد هنوز بيحال بود شب برديمشون دكتر هر دوشون رو معاينه كرد و دارو تجويز كرد  . روز بعد كمي بهتر شد و لي تبش مرتب ميره و بر مي گرده امروز دوباره مي برمش دكتر. البته جونم براتون بگه با اينكه بيحال بود ماشالا يه ذره از شيطنتاش كم نشده و به امر شريف خرابكاري و ريخت و پاش به همراه داداش شيطونش تمام وقت مشغولن. روزي چند بارتمام خونه رو به هم ميريزين .كارمن فقط مرتب كردن و ...
11 آبان 1390

رشته مرواريد

سلام به عزيزاي دلم حالتون چطوره گلاي من ديروز غروب رفتيم خونه خاله من برا شام اونجا بوديم بعدش برگشتيم خونه مامان جون شما يه ذره تو ماشين خوابالو بودين وقتي رسيديم خونه تارا به اندازه نيم ساعت خوابيد و باربد هيچي. قبل سريال ستايش باربد خوابيد و ساعت حدود 11 اومديم خونه خودمون البته با اعتراض شديد بابا جون مواجه شديم كه بابا اين هفته نوبت شماست و امكان نداره بزارم بريد و ازين حرفا ولي خب حرف ما چربيد و اومديم خونه تقريبا قبل از 12 خوابتون برد البته منم بيهوش شدم. امروز صبح وقتي رفتم اداره هنوز خواب بودين تا ساعت 9 .بعد صبحونه و بازي دوباره 11 خوابيدين تا 1 منم ساعت 2 اومدم خونه . امروز تو اداره آرشيدا هم اومده بود. بهتر شده خدا ...
7 آبان 1390