تارا خانوم گل منتارا خانوم گل من، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره
باربد خان قند عسل منباربد خان قند عسل من، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره

تارا و باربد عزیزای دل مامان و بابا

مغز بادوما

1390/7/19 12:46
نویسنده : مامان انیس
462 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به شیطون بلا های مامان

حالتون خوبه .دیروز وقتی رسیدم خونه مامان جون گفت تا ساعت 11 خواب بودین در عین حال که خوشحال شدم از بعد از ظهر ترسیدم که شما با این ذخیره انرژه چه خواهید کرد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

ساعت 3 بیدار شدین ناهار خوردین و رفتین سراغ اسباب بازیها و انجام وظایف روزانه تا ساعت 5 که خدا رو شکر تارا خوابید.من و باربد  هم خاله جون رو بردیم کلاس زبان. سر راه مقادیری سبزی هم خریدیم برای استفاده های مختلف ( چشمتون روز بد نبینه)

وقتی برگشتیم خونه تارا بیدار بود.منم سرپا سبزیها رو گذاشتم رو میز که پاکشون کنم. عمه خانم هم تماس گرفت و گفت می خواد بیاد در این گیرودار خونه تبدیل شده بود به یه مهد کودک بزرگ از شدت ریخت و پاش اسباب بازی . عمه جون اومد کمکمون کرد تا سبزیها رو پاک کنیم. دستش دردنکنه شماها هم البته کمکمون کردین سرپا ایستادین از زیر میز ساقه های سبزی رو ریختین رو زمین. بعد از کارها یه جاروی حسابی خونه رو کشیدم و همه جا تمیز شد. شماها مشغول بازی و سر و کله زدن با همدیگه

یه چیز جالب وقتی تارا باربدو اذیت می کنه بهش چشم غره میرم یا بهش تذکر میدم بهم نگاه می کنه و قبل از اینکه کارشو تکرار کنه بهم نگاه معنی داری میندازه. دیروز همینطوری شده بود. مرتب میرفت موهای باربدو می کشید یا شیشه شیرو از دهنش در میاورد خندم گرفته بود.آخه مادر ماشالا چقدر شیطونی

موقع شام هم آویزون به میز و صندلی بودین تارا اومد روی میز و نوشابه باباییشو ریخت روی میز

دیگه داشتین زیاده روی می کردین .خاموشی مطلق دادیم شاید بخوابین از ساعت 10:30 ولی بی فایده بود نور چراغ حیاطو می دیدین و بیه طرف در ورودی رفتین و شروع کردین به در زدن

باباجون اومد کلی باهاتون بازی کرد ظاهرا ً خسته شدین ولی نه اینطور نیست!!!!!!!!!!

با با ما خوابمون میاد صبح زود باید بیدار شیم!!!!!!!!!!!!!!!!!!

ساعت از 11:30 هم گذشت ولی همچنان بیدار بودین و مشغول شیطنت اگه می خوابوندیمتون سریع بلند میشدین و اگه مانعتون میشدیم گریه می کردین.در اتاقو بستم شاید از اتاق نرید بیرون .که بلله در اتاقو باز کردین.انگار نه انگار یه مامان و بابای خسته در انتظار خوابیدن شما هستن

حدود 12 به کمک مامان جون خوابیدین و صبح امروز هنوز خواب بودین که اومدم اداره .فرصت نداشتم که تماس بگیرم با مامان جون و خبری ازتون بگیرم.ولی امیدوارم زیاد شیطونی نکنید تا پشیمون نشه از نگهداری شما ( شوخی کردم شماها عشق همه ما هستین و تمام حرکاتتون رو دوست داریم)

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

مامان سارا
19 مهر 90 13:34
ما شا اله چي نازين ولي چه طوري نگهتون مي دارن واي خداي من يه دونشم سخته اون وقت دو قلو