تارا خانوم گل منتارا خانوم گل من، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره
باربد خان قند عسل منباربد خان قند عسل من، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره

تارا و باربد عزیزای دل مامان و بابا

عجب روز تعطیلی

1390/7/16 11:09
نویسنده : مامان انیس
447 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به جوجه های نازنازی من حالتون خوبه شیطونیهاتون چطورن .سرحالین ؟؟؟؟؟؟

ماشالا به جونتون روز پنجشنبه بعد از ظهر تا تونستین شیطونی کردین و ریخت و پاش .  منم در سکوت کامل شما و خونه ای که هر لحظه به هم ریخته تر میشد نگاه می کردم تا ساعت 4 که باربد خوابید ساعت 5هم تارا خوابید .منم مشغول جمع و جور شدم. آخه ساعت 7 بلیط گرفته بودیم بریم برنامه خاله شادونه.شما دو تا هم ماشالا غرق خواب از یه طرف دلم نمیومد بیدارتون کنم از طرف دیگه داشت دیر میشد.حدود شش و نیم بیدار شدین سریع آمادتون کردیم که بریم بیرون .وقتی رسیدیم به سالن مربوطه وای وای چه ازدحامی چقدر شلوغ  مدیر برنامه با عدم مدیریت اجرا رو برده بود تو یه سالن کوچیک با سانسای محدود.

مردم که قربونشون بردم عجلشون از بچه ها بیشتره .آدم بزرگا بیشتر حریص بودن برن تو سالن. تو این گیرو دار هر دوتون به گریه افتادین منم گفتم اصلا مهم نیست حالا هر کی می خواد باشه از خیرش گذشتیم.ولی هیچ کدوم از مردم راضی نبودن و اعتراض داشتن با این پولی که بابت هر بلیط پرداخت شده چرا برنامه ریزی ناقصی صورت گرفته .خودمو سرزنش کردم که چرا پیش بینی این موردو نکردم که هجوم مردم اصلا ماهیت وجودی چنین برنامه هایی را زیر سوال می بره خلاصه برگشتیم رفتیم به خاله های بابایی سر زدیم .حسابی ناز و ادا نشون دادین و واقعا خانم و آقا بودین الهی فداتون بشم.بعدش رفتیم خونه یکی از اقوام باربد خوابید تارا هم حسابی تو حیاط خونشون که دلبازه شروع کرد به راه رفتن و دویدن

ساعت 11 برگشتیم شما دو نینی خوشگل خوابیدین .

روز جمعه من ساعت 5:30 از خواب بیدار شدم و یکسری کار عقب افتاده انجام دادم تا حدود 9 که بیدار شدین بعد صبحونه شروع کردین به بازی بعدش غر غر که ساعت 11 باربد خوابید تارا هم با وجودی که از ساعت 10:30 لا لا داشت ساعت 1:30 خوابید .منم از خدا خواسته شکرگزار این نعمت بودم که بله بعد چهل دقیقه تارا بیدار شد بعدش هم باربد. ناهار خوردیم فضولی کردن تا ساعت 4 که باربد خوابید. منم برا اینکه بیدار نشه تارا رو بردم تو اتاقشون که با اسباب بازیهاش سرگرم بشه .انقدر از سرو کولم بالا رفت و موهامو کشید و انقدر رفت رو ی تختش و اومد پائین که خدا می دونه . دیدم نشست پای کمدش کشو رو بازکرد گفتم خدا رو شکر لباساشو میخواد بریزه بیرون دیدم نشست تو کشوش بعد چند دقیقه دیدم کشوی بالایی بوفه رو باز کرده رفته نشسته توش خندم گرفت.مامانی این همه انرژی رو از کجا آوردی قربونت برم.

دیگه ساعت 5 باتری خانم خانما رو به اتمام منم البته دست کمی ازش نداشتم.

ساعت 7 بیدار شدین و دوباره همه چیز آغاز شد. دیروز تا تارا رو ولش کردم رفته رو صندلی بعد روی میز و از اونجا روی کانتر آشپزخونه سیرپا مونده .

ساعت 10بود فکر کنم که تارا خوابید البته باربد ساعت 9 خوابش برد.منم هم یهوش شدم.

تو تاریخ زندگیم به یاد ندارم که روز جمعه از ساعت 5:30 صبح بلند شم . این بچه ها همه غیر ممکن ها رو ممکن کردن

خدایا شکرت به خاطر این بچه های سلامت شیطون . اونها رو همیشه سالم و سرحال نگهدار

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

مامان آرشیدا قند و عسل
16 مهر 90 11:51
شیطونکای خاله روز جهانی کودک بر شما مبارک.
سارا
16 مهر 90 22:53
تارا و باربد عزيزم کودک که بودیم هیچ کس روزمان را تبریک نگفت اما حالا من روز کودک را به تو که سادگی و صداقت و صفای وجودت همچون کودکان است تبریک میگویم