تارا خانوم گل منتارا خانوم گل من، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره
باربد خان قند عسل منباربد خان قند عسل من، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره

تارا و باربد عزیزای دل مامان و بابا

خانه ما در هفته اي كه گذشت....

1390/8/6 16:37
نویسنده : مامان انیس
469 بازدید
اشتراک گذاری

سلام سلام سلام

ني ني هاي خوشگلم چند روزه براتون مطلب ننوشتم آخه نازنينا تو خونه كامپپيوتر دربست در اختيار شماست مگر ساعت 2 شب به بعد كه ديگه حالي برام نمي مونه از خستگي

تو چند روز گذشته اتفاقات متعددي افتاده كه تا اونجا كه يادم مونده براتون مي نويسم. اول اينكه باربد در حال راه رفتنه و ديگه ترسش كم كم داره ميريزه .

تارا هم كه شيطون و پر سروصدا از در و ديوار راست ميره بالا راستي باربد هم ديگه راحت از مبل ميره بالا بعد سرپا وايميسه و از پشتي مبل هم ميره بالا پرده رو مي كشه و با دستاي كوچولوش به شيشه پنجره مي كوبه

باربد ديگه از ميز شيشه اي هم بالا ميره بعد ميره رو مبل و بر مي گرده قربونش برم هنوز بلد نيست از رو مبل بياد پائين بر مي گرده روي ميز.

روز دو شنبه  از اداره اومدم خونه مامان جون برگشت خونه هنوز درآسانسور و نبسته بود كه ديدم هر دوشون روي ميزن رفتم طرف باربد كه نيفته چون تازه كاره كه يه دفعه تارا با عجله خواست دوباره بره بالاي ميز كه پاش سر خورد و بالاي لبش با شيشه پاره شد الهي فداش بشم خيلي ازش خون اومد و گريه كرد انگار توي دلم خنجر زدن .تو اين اوصاف كه سعي مي كردم خودمو كنترل كنم باربد هم خوابش مي اومد و گريه كنان دنبالم بود حدود نيم ساعت طول كشيد تا اوضاع به حالت عادي برگشت. روي لب تارا يك كيسه يخ گذاشتم وقتي بهش دادم كيسه رو گذاشت تو دهنش و آروم شد و شروع كرد به شيطنت.عصر اون روز هم يكي دو ساعتي خوابيدين.

البته تا شب دو دفعه ديگه تارا بصورت افتاد زمين و دوباره از جاي زخمش خون اومد.بميرم براي طفلكم

شب يبا با بابا ايمان رفتيم شهررنگين كمون تا كمي بازي كنيد اولش مبهوت محيط جديد شدين ولي يواش يواش عادت كردين و رفتين سراغ وسيله هاي بازي .اونجا فهميدم كه اصلا بچه هاي ناسازگاري نيستين و اگه بچه ديگه اي مي اومد پيشتون خيلي راحت باهاش ارتباط برقرار مي كردين بدون اينكه ناراحت بشين و وسيله بازيتون رو با ديگران شريك مي شدين

يه ساعتي اونجا بوديم شب موقع برگشتن تو ماشين خوابيدين.

روز بعد كه رفتم اداره خاله نيكي آرشيدا و پرستارش رو آورده بود اداره. مقاديري اداره رو روي سرش گذاشت .طفلي خوابش مي اومد و حسابي به مامانش وابسته .نزديك ظهر رفتم خونه و شما رو با خودم بردم اداره سه تائيتون كمي باهم بازي كردين .خيلي راحت با پرستارش سرگرم شدين.تو اتاق هم با اسباب بازي هاي آرشيدا حسابي بازي كردين. ولي مجبور شدم تو اين نيم ساعت تمام وسايل اتاقو از رو زمين جمع كنم تو اين چند روز آرشيدا طرفشون نرفته ولي تارا خدمتشون مي رسيد اگه جمعشون نمي كردم .

اونروز آرشيدا زياد حالش خوب نبود. حسابي گريه و زاري كرد و بعد از ظهر كه با مامانش صحبت كردم گفت تب  كرده .روز پنجشنبه هم نيومدن انشالا كه حالش خوب خوب بشه

روز پنجشنبه ظهر كه از اداره اومدم خونه بيدار بودين بعدبازي كردين و براي هزارمين بار تمام خونه رو به هم ريختين.در نظر بگيرين كه برا شام هم مهمون داشتيم.از خدا مي خواستم يه ذره بخوابين تا بتونم خونه رو مرتب كنم. برا شام هم بابا ايمان بطور كامل مسئوليتش رو پذيرفت و گفت تو فكر نباش اون با من!!!!!!

شب مهمونا اومدن و ماشالا به بچه هاي گلم كه چقدر فهميده هستن و چقدر خوشحالي كردين الهي فداتون بشم هيچ اذيتم نكردين و ساعت 10 شب هم خوابيدين.مهمونا تا ساعت يك و نيم  شب پيشمون بودن بعدش بابا ايمان برد برسوندشون.منم بعد از مرتب كردن خونه دوربينو دستم گرفتم تا عكسا رو ببينم كه نمي دونم بمدت چند ثانيه خوابم گرفت با صداي گريه باربد از خواب پريدم و رفتم بهش شير دادم بعد رفتم به تارا سر بزنم ديدم از تو تختش انگار افتاده چون رو زمين خوابيده بود هر چي فكر مي كنم كه چه جوري افتاده كه من نفهميدم يا خودش بيدار نشده فكرم به جايي قد نميده.بابا ايمان ميگه احتمالا از خواب بيدار شده اومده پائين دوباره رو زمين خوابش برده .نمي دونم شايد.............

راستي بچه ها يه كلبه دارن كه گذاشتمش بين تختاشون .تارا از روتخت ميره بالا بعد سرشو از پنجره كلبه مياره داخل مي خنده قربونش برم فكر كنم با دندوناي مباركش ترتيب كلبه رو بده بزودي

ديشب ساعت 3 خوابيدم 6 صبح بيدار شدم. آخه مي دونين من روزاي تعطيل معمولا سحرخيزم چون لازم نيست اول صبح برم اداره بدنم واكنش نشون ميده

تارا 8:30 . باربد 9:30 بيدار شدن بعد صبحانه شما مشغول بازي شدين.منم رفتم مشغول اتوكشيدن شدم به اندازه يك مزون لباس اتو نشده داشتيم. برا ناهار هم اومديم خونه مامان جون و الان دارم از كامپيوتر خاله جون استفاده مي كنم به همرا تذكرات گاه و بيگاه خاله كه : كي تموم ميشه كار دارم

راستي امروز يه مرواريد ديگه تو دهن تارا اومده بيرون دندون سوم رديف پائين الهي فداش بشم. فكر كنم تا چند روز ديگه دندون باربد هم بياد به سلامتي

خدايا به خاطر اين فرشته ها تا هميشه زندگيم سر تعظيم بر آستان تو فرود مي آورم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)