تارا خانوم گل منتارا خانوم گل من، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره
باربد خان قند عسل منباربد خان قند عسل من، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره

تارا و باربد عزیزای دل مامان و بابا

شنگول و منگول

جوجوهای من سلام از بعد از ظهر که بیدارشدین دیگه نخوابیدین وروجکا                                                                                                   ...
3 خرداد 1390

روز مامانا

                                                                    بچه های عزیزتر از جانم سلام اول اول یه خبربدم که دیروز یه دندون تاراخانم اومد. وقتی از سر کار اومدم بابایی بهم نشونش داد.همه ما فکر می کردیم که اول دندون باربد بیاد . مبارکت باشه دخمل گلم ...
3 خرداد 1390

اول قصه

سلام بچه هاي گلم چند روز پيش اين وبلاگ رو براتون درست كردم تا وقتي بزرگ شدين از خاطرات روزانه سالهاي اول زندگيتون با خبر باشيد . ولي مامي سرش خيلي شلوغه و فرصت كافي نداره چند روز پيش 6 ماهه شدين و من دوباره رفتم سركار اين روزا خيلي خيلي شيرين شدين و صبحا پيش مامان بزرگ هستين .تاراجون دختر گلم ماشالا خيلي شيطون شده چهاردست و پا راه مي ره و به همه چي كار داره و سعي مي كنه به خوبي همه چيو به هم بزنه ولي باربد پسر نازم آقاست خيلي آرومه . من و بابايي هميشه خدا را به خاطر  شما فرشته هاي قشنگ زندگي شكر مي كنيم.                     &nb...
2 خرداد 1390

عسل و نفس

بچه هاي نازنينم سلام الان كه دارم اين مطلبو مي نويسم ساعت 7 و 15 دقيقه بعد از ظهره هر دو تون خوابيدين و سكوت  تموم خونه رو فرا گرفته . با اين همه فضولي به سرو صدا و شيطوني هاتون عادت كردم وقتي خوابيدين دلم براي شيرينكاريهاتون تنگ ميشه . پسر بلا و دختر طلايي من وقتي تو خواب ناز هستين ، آرامش معصومانه چهرتون تمام خستگي من و بابا رو از تنمون بيرون مي كنه .مخملي هاي من امروز دقيقا 6 ماه و نيمه شدين .از خداوند مهربون مي خوام سلامت و عافيت را نثار تموم كودكان دنيا بكنه .بچه هاي معصومي كه وجودشون سرشار از شادي و آرامشه و از تموم پدر و مادرهاي دنيا مي خوام كه لذت وقت گذراني با بچه هاي گلشون رو با هيچ چي عوض نكنن. تارا و باربد...
1 خرداد 1390

جوجه های طلایی

نازگلای مامان و بابا سلام چند روزیه که فرصت نداشتم تا خاطرات روزانتون رو بنویسم باید منو ببخشید چون خیلی سرم شلوغ بوده . جونم براتنون بگه این روزا خیلی خیلی بلا شدین . تارا گل مامان دیگه وقتی رو زمینه غیر قابل کنترله و کنجکاوی فوق العاده ای داره به همه جا سرک میکشه و باید مدام مراقبش بود. شیطون بلا دیروز تونست بالاخره از سکوی آشپزخونه بدون کمک بیاد بالا و بره طرف کابینتها چندروزیه که تمرین نشستن هم می کنه خلاصه بلایی شده برای خودش خانوم خانوما یه کمی هم برادرشو اذیت میکنه یعنی تا فرصت پیدا می کنه میره طرف باربد و موهاشو محکم می گیره و می کشه .                ...
1 خرداد 1390

گلهاي باغ زندگي

بچه هاي نازنازي من سلام امروز ساعت 10 از خواب بيدارشدين و تا الان كه ساعت تقريبا 4 بعد از ظهره مشغول شيطنت بوديد ولي چند دقيقه پيش باتري تارا تموم شده و الان خوابيده. و باربد گلم تو بغل بابايي داره سر و صدا مي كنه . امروز من و بابايي به اين نتيجه رسيديم كه يه جوري بايد تارا رو ببنديم به خودمون چون كه ماشاله زياد ورجه  وورجه مي كنه شايد 10 بار سرشو به در و ديوار و كمد و.. كوبيده با اين حال بازم فضولي رو ادامه داده .باربد ناقلا چند روزيه كه شست پاشو تا نزديك دهنش مي بره                           &nbs...
26 ارديبهشت 1390

نی نی های گلم

بچه های عزیزم سلام امروز صبح وقتی اومدم اداره هنوز خواب بودین مامان بزرگ اومده پیشتون شما ها اونقد دیشب فضولی کردین که از شدت خستگی بیهوش شدین و ماشالا هنوز خوابین. دیروز دو تاییتون روروک سواری کردین تارای بلا که تا سوار میشی دور زدنو شروع میکنی و باید همه چیو از جلوت بردارم .باربد خان تو هم داری راه می افتی .میگن تا دو سال دیگه حسابی شیطون میشی و تلافی این مدتو در میاری راست میگن مامانی .....؟                                          &n...
26 ارديبهشت 1390

شيطونكا

سلام بچه هاي عزيزم ا مروز بعد از ظهر هر كدومتون دو سه ساعتي خوابيدين ولي تارا تو امروز حسابي آتيش سوزوندي چند بار وسايل زير تختو بهم زدي اسباب بازيهاتو اينور و اونور انداختي و با اون چهار دست  پا رفتن تمام خونه رو دور زدي حتي تلاش كردي از سكوي آشپزخونه بياي بالا كه تقريبا با كمك بابايي موفق شدي جوجوي خوشگلم دارم به روزاي نزديك آينده فكر مي كنم كه به حجم شيرينكاريهات اضافه مي شه باربد قشنگم جند روزيه كه انگار روي دندون افتادي بعضي اوقات بي تابي ولي داري يواش يواش مامانو صدا مي زني صداي قشنگ تو دلنوازترين ملودي زندگي منه تو هم يواش يواش داري جنب و جوش مي كني و از جات حركت مي كني   نازنيناي دلبندم مامان و بابا به عشق ...
25 ارديبهشت 1390