تارا خانوم گل منتارا خانوم گل من، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره
باربد خان قند عسل منباربد خان قند عسل من، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره

تارا و باربد عزیزای دل مامان و بابا

مامان سحر خيز

1390/9/3 6:20
نویسنده : مامان انیس
502 بازدید
اشتراک گذاری

يه سلام خيلي خيلي سحرخيزانه به شما دو تا گوگولي حالتون خوبه عرضم خدمت انورتون الان ساعت هنوز 6 نشده و من بعد از اينكه از ساعت 4 با نوازشهاي !!!!!!!!!!!!!!!!!! لگد مبارك باربد از خواب بيدار شدم و دو سه بار سرويس دهي كردم به ايشون خواب از سرم پريد و اومدم به وبتون سر بزنم البته اگه يه دفعه سر و كلتون پيدا نشه.تازه ديشب ساعت 2 خوابيدم با اين حساب حال و روز امروز من ديدنيه ولي خوب دلم براي دوستاي گلم تنگ شده بود اومدم ببينم تو نت چه خبرههههههههههه

توي هفته اي كه گذشت ما اومديم خونه خودمون و مامان جون صبحا مياد پيشتون شما ها هم كه ماشالا به جونتون حسابي شيطونو بلا شدين و بازيگوش ديگه هيچ نقطه اي تو خونه از دست شما ا در امان نيست و وسايل داخل كمد  ها و كشو روزي چند بار ريخته ميشن بيرون

جمعه شب رفتيم جشن تولد آرشيدا گلي دست مامان و باباش درد نكنه چه مهموني خوبي بود وليييييييي آرشيدا خانم كمي بد قلق بود وفقط تو بغل مامانش بود و حاضر نميشد پائين بياد فكر كنم آخراي مهموني كمي خنديد . البته مفصلشو ميزارم تا خاله نيكي خودش تعريف كنه. بنده هم مرتب عين يه اردك در حال راه رفتن دنبال بچه ها بودم كه زياد ريخت و پاش نكن ولي خوب تو جشن تولد ني ني ها شيطوني مجازه

توي اين هفته باربد كمي كسالت داشت كه هنوز كاملا خوب نشده فكر مي كنم دندون تو راه داره  و يه مقدار سيستماتيكشو ريخته بهم .تارا هم كه حسابي مشغول شيطنت و اي ن روز ها كمي در حال حرف زدن. : اين چيه   اين كيه     دوجه ( همون جوجه  البته نه به اين واضحي كه نوشتم .....) تازه وقتي براش شعر مي خونيم هموزن شعر كلمات مفهوم و نامفهومي رو بيان مي كنه ديشب خونه خاله بابايي باهاش لي لي حوضك رو تمرين كردن قربونش برم وقتي بخواد بازي كنه اول انگشتشو مي زاره كف دستش بعد يه دفعه انگشت شستشو مي گيره و ميگه بردش از پله اول مي پره پله آخر به پيشي هم ميگه بيشي البته وقت كلمه اي رو ميگه اگه ازش بخوام تكرار كنه توجه نمي كنه

باربد هم كم و بيش در حال حرف زدنه مامان بئيم (بريم ) بش ( بشين ) وقتي هم حوصله نداره عين طوطيها پشت سر هم ميگه مامان.............. اونقد كه مجبور بشم بغلش كنم. اين كوچولو كارشو خوب بلده رگ خواب مامان و بابا دستشه . عاشق ماشين بازيه و حتي با كنترل تلويزيون و موبايل ماشين بازي مي كنه تو ماشين هم دلش مي خواد جاي باباش بشينه و مرتب با دستگيره ها و... بازي كنه .البته از ديشب صندلي هاي ماشين افتتاح شدن و ديگه نمي تونن از جاشون جم بخورن الهي قربون اون حالت نشستنتون بشم من

تارا تا صداي آهنگ ميشنوه شروع مي كنه به ناناي كردن داداششو صدا مي زنه كه باهم بازي كنن اونا هم يا دنبال هم مي دون يا به انجام يه خرابكاري مشترك مي پردازن.چند روز پيش كلبه بازيشونو خراب كردن وقتي رفتم سراغشون ديدم دارن با ميله هاش شمشير بازي مي كنن

وضع و اوضاع غذا خوردنش زياد تعريف نداره بعضي روزا خوبه و بعضي روزا اصلا خوب نيست .غذاي ما رو از غذاي مخصوص خودشون بيشتر دوست داره. موقع غذا خوردن بايد دنبال خانم راه برم و بعد از غذا حتما يا بايد جارو بكشم يا دستمال البته لباسامون رو هم بايد عوض كنيم. البته باربد ماشالا خوش خوراكه وخيلي خوب غذا مي خوره تا سير نشده از جاش بلند نميشه كثيف كاري هم نميكنه

صبحا كه ميخوام برم اداره اگه بيدار باشن دوتائيشون پشت سرم گريه و داد و فرياد راه ميندازن

ديگه براتون بگم دو سه شب پيش رفتيم خونه دائي من تارا و باربد عشق كردن وقتي رفتن تو اتاق مائده دختر دائيم آخه پر از عروسك و اسباب بازيه و بچه ها هم كه عاشق اين وسايلن. خلاصه يه ذره تونستم سر جام بشينم .آخه وقتي جايي ميريم يا بايد چهارچشمي مراقبشون باشيم يا اينكه بغلشون كنيم راه بريم تا مبادا تو خونه مردم ريخت و پاش كنن

پزيشب آقاي باربد خان در حال شيطنت بود كه سيم اسپيكرو كشيد و يه دفعه افتاد رو سرش يه دفعه ديدم تمام پيشونيش و گوشش پر خونه دستپاچه شدم و بابايي رو صدا زدم باربدو بغل كرد و ارومش كرد ( مرسي بابايي ) زخمشو تميز كرد و ديديم يه كوچولو خراش خورده ضد عفونيش كرد و چسب زدش. پسري شد عين كماندار نوجوان با اون موهاي بلند تو صورتش انگار دور پيشونيش روبان بسته

خدايا به تمام بچه هاي اين مرز و بوم  سلامتي و عاقبت بخيري عنايت كن

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (4)

مامان محمد پارسا
3 آذر 90 8:55
سلام عزیزم من هر وقت میام می خونم تنها چیزی که می تونم بهت بگم اینه که خسته نباشی من اگه بودم فکر کنم تا حالا صبرم تموم شده بود ولی شیرین کاریهاشون خیلی با مزه است نازشون برم من مخصوصا شمشیر بازی شون انشاالله حال ناناز خاله خوب بشه و مروارید های قشنگش زودی در بیاد تا مامانی اذیت نشه
مامان محمدجان
3 آذر 90 15:00
ماشالله هزارماشالله به این دوتا وروجک خدا نیرو و توانت رو صد برار کنه ایشالللللللللللللللله
مامان رادین
4 آذر 90 21:10
سلام.امان از دست این کوچولوهای ناز با شیطنتای شیرینشون. ممنون که به ما سر زده بودی انسیه جون. کوچولوهارو از طرف من کلی ببوس در پناه حق
مامان بیتا
6 آذر 90 16:55
در محرّم، مردمان خود را دگرگون می کنند از زمین آه و فغان را زیب گردون می کنند گه به یاد تشنه کامان زمین کربلا جویبار دیده را از گریه جیحون می کنند فرا رسیدن ماه محرم تسلیت باد