تارا خانوم گل منتارا خانوم گل من، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره
باربد خان قند عسل منباربد خان قند عسل من، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره

تارا و باربد عزیزای دل مامان و بابا

سوغاتي

1390/10/11 18:48
نویسنده : مامان انیس
457 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به شیطون بلاهای خودم

حالتون چطوره خوش می گذره ؟ عرضم خدمت جوجه های خودم که پنجشنبه شب مادربزرگ و عمه من اومدن ما هم رفتیم فرودگاه استقبالشون تا مامان بزرگم از در اومد بیرون تارا رو گذاشتم تو بغلش اونم حسابی بوسیدش و گفت خدارو شکر که بالاخره بچه هاتو دیدم.بعدش رفتیم خونه باباجون تا پاسی از شب اونجا بودیم بعد چون که غیر قابل کنترل شدین و اصلا نخوابیدین ما هم برگشتیم خونمون حدود ساعت ٢ شب

روز جمعه ساعت ١٠ بیدار شدین بابا ایمان بردتون حمام بعد صبحونه و کمی شیطونی خوابیدین ساعت ١:٣٠ چون برا ناهار دعوت بودیم رفتیم دوباره خونه مامان جون اینا کلی سوغاتی گیرتون اومد البته جنس زنونه و دخترونه غالب بود تارا کلی پیرهنای خوشگل موشگل گیرش اومد و همچنین عروسک باربی باربد هم لباس و ماشین . مامان بزرگم براتون دو ژاکت خوشگل بافته آخه بافتنیش حرف نداره طفلی الان چشماش ضعیف شده وگر نه مطمئن بودم بیشتر از اینا می بافه. براي هديه تولدتون هم چون ايران نبوده الان حسابي شرمندمون كرد . دستت درد نكنه بي بي جون

جمعه تا نصفه شب اونجا بودیم و یه خبر خوب هم شنیدیم بله خبر نامزدی دختر عمه ام کلی خوشحالی کردیم و ....

روز شنبه اول صبح مامان جون اومد بابایی هم وقتی کارش تموم شد رفته دنبالتون و دیروز برا ناهار اونجا بودیم ( طبق معمول ) دیشب هم که تولد عمه من بود و غروب با هم رفتیم برای خرید و بچه ها حسابی بیرون شیطنت کردن وقتی برگشتیم باربد تو ماشین خوابید تا حدود ١٠ شب هم خواب بود ولی تارا با اینکه خیلی خواب آلود بود زیر بار خوابیدن نرفت تا وقتی که برگشتیم خونه

امروز هم بابایی موند پهلوتون تا وقتی بیدار شدین ببردتون خونه مامان جون.شما بلاها هم تا ساعت ١١:٣٠ خواب بودین بابایی به زور بیدارتون کرده بعد اومدین سراغ من .

منم یک ساعت مرخصی گرفتم تا به کارامون برسیم خدا رو شکر یک مقداریشون انجام شد. برا ناهار اومدیم خونه مامان جون بعد ناهار باربد خوابید ولی تارا رفت بیدارش کرد. منم مامان بزرگ رو بردم خونه عمه جان وقتی اومدم به اتفاق بچه ها و مامان رفتیم بیرون البته اول رفتم بانک بعدش رفتیم خرید باربد عاشق رانندگی مرتب می خواست بیاد پشت فرمون بشینه بابا ایمان از دست تو که باربد رو بد عادت کردی وقتی تو صندلیش نیست بیاد جلو .آخه متأسفانه صندلی هاتون تو ماشین خودمون هستن .

عرضم خدمتتون برای خرید مجبور شدم ماشین رو جای دوری پارک کنم و با جناب باربد یک مسیر سربالایی رو پیاده برم دیگه از بقیه اش نگم ولی خوب وقتی اومدم بعد از یک ذره نق و نوق باربد هم مثل خواهرش خوابید الان هم خونه مامان جونیم و شما تو خواب نازین منم سریع اومدم این پستی رو که از صبح شروع کردم به نوشتنش تموم کنم. راستی امروز اول ژانویه و آغاز سال نو میلادیه وهمچنین تولد امام موسی کاظم (ع) ایشالا همیشه ایام جشن و شادی و سرور باشه.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

مامان محمد پارسا
11 دی 90 19:21
سلام عزیزای خاله نازشون برم من خوش به حالتون چقدر سوغاتی های خوب خوب گرفتین شما قربونتون بره خاله
سارا
13 دی 90 11:10
سلام انیسه جون خوبی؟قربونت برم با این وروجکا خوشبحالتون سوغاتی منم میخواما عزیزم ما تو لینکا نیستیم؟شرا آخه؟
سمیرا مامان آنیتا
14 دی 90 10:55
سلام عکسهای پست پائینی خوشگلاتو دیدم ... وای هزار ماشالا به این بچه های ناز .. و هزار آفرین به مامانشون که دو تا دوقلو داره مثل دسته گل .. بوسسسسسسسسسس از طرف من و آنیتا