82 ماهگی
سلام و صد تا سلام به دردونه های قشنگم ...امروز هفده شهریور ماه ۹۶ هشتاد و دو ماهه شدید ....چقدر زمان زود می گذره هنوز من شتاب عمر رو نمی تونم باور کنم که وروجک های چهل و چند سانتی من انقدر بالیدن و بزرگ شدن و امسال هم میرن کلاس اول ...چه سعادتیه مادر شما بودن و چه لطف بزرگی خدای مهربون در حق من کرد با دو گلی که برای من فرستاد که هستی و زنده بودن من رو معنای تازه ای بخشیدید ...خدای مهربونم از میون تندباد حوادث ما رو به اینجا رسوندی ازین به بعدش هم سپرده به دستان مهربان تو هستیم ...سلامتی و عاقبت بخیری و براورده شدن ارزوهای قشنگی که برای دردونه هام دارم رو از تو می خوام ...این روز به شما و به خودم مبارک باشه ..هشتاد و دو ماه از روزی که مادر شدم گذشت و این رو مدیون لطف بی پایان الهی و حضور سبز شما هستم ...
وروجکها تو کارهای خونه بهم کمک می کنن هر چند آخرش به دعوا ختم شد ولی ته دلم قیلی ویلی رفت از این حس مسیولیت پذیریشون ....از ته دل ذوق دارم وقتی کسی میاد و اتاق مرتب شما رو می بینه و تعحب می کنه از اینکه انقدر مرتبید ...عاشقتونم دردونه های نازنینم