تارا خانوم گل منتارا خانوم گل من، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 14 روز سن داره
باربد خان قند عسل منباربد خان قند عسل من، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 14 روز سن داره

تارا و باربد عزیزای دل مامان و بابا

چه خبراااااااااااااااا

1390/10/8 8:53
نویسنده : مامان انیس
376 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گلای من حالتون چطوره بازم یه هفته گذشت سراسر شیطنت و فضولی و تعدادی خرابکاری که نتیجش شده جمع کردن تعدادی از وسایل خونه و تلمبار شدنشون تو اتاق مامان و بابا اگه یه دفعه نا غافل در اتاق باز بمونه شما وروجکا تو سه سوت پیداتون میشه الهی من فدای شیطنتاتون بشم بعضی وقتا دیگه شورشو در میارین

تو این هفته بهتر شدین البته هنوز مقداری از داروهاتون باقی مونده ساعت خوردنشون که می رسه کلافه ام می کنید میلی هستین بعضی وقتا خوب می خورین گاهی اوقت هم می ریزینشون

تو اين هفته دندون جديد در آوردين تارا دو دندون آسياب كوچولو تو لثه هاي پائين واز بالاهم يه نيش كوچولو ديدم البته نميزاره درست داخل دهنشو نگه كنم.باربد كه چهارمي پائين رو در آورده و بقيه لثه هاش بشدت متورمند. مباركتون باشه شيطونكاي من

 

جونم براتون بگه حسابی شیرینکاری های با مزه می کنید و البته گاهی اوقات خطرناک.باربد میره روی تخت یا صندلی سرپا می یسته اونم برعکس خدا بهش و البته به ما خیلی رحم می کنه. گاهی اوقات کارایی می کنه که تارا هم با تعجب بهش نگاه می کنه داره یواش یواش آمار فضولیها از تارا می زنه جلو

بعض از لغات رو می گید.باربد از سه روز پیش کاملا کلمه بده رو سر جای خودش به کار می بره تارا هم که مرتب می پرسه این کیه این چیه 

وقتي مي خوام لباساتون رو عوض كنم ميگين دد ددد وقتي يكي مي گه مي خوام برم باهاش باي باي مي كنين. البته تو اين هفته ولي يادم نيست چه روزي وقتي لباسامو پوشيدم كه صبح برم اداره تارا چشماشو باز كرد و باهام باي باي كرد.

وقتی یکیتون خوابه حوصلتون سر میره و هر کاری انجام می دین تا دومی بیدار بشه

پریروز وقتی از اداره اومدم شما تازه بیدار شدین بعد ناهار مشغول ریخت و پاش شدین ساعت ٥ یه خورده خوابیدین دوباره اوضاع خونه به همون منوال بود تا ٩ شب که بابد دیگه داشت بیهوش میشد و خوابید تا ساعت ١٠ که بیدار شد تارا شاید ١٠ بار رفته طرفش که بیدارش کنه و من نزاشتم البته با سروصدا و کلنجار رفتنای ما بالاخره بیدار شد.خانمی حدود ١١ خوابید ولی باربد اونشب خیلی فضولی کرد به حد غیر قابل کنترل اونقدر رفت تو تخت تارا و پتوشو کنار زد که تارا هم ساعت یه ربع به دوشب بیدار شد منم که اخم و تخم به بابایی طفلکی که اگه تلویزیونو خاموش می کردی این بچه می خوابید. جونم براتون بگه ساعت حدود ٣ خوابیدین منم ساعت ٦ بیدار شدم.

دیروز کمی اوضاعتون بهتر بودالبته دیگه بعد از ظهر یه ساعتی خوابیدین بعدش رفتیم بیرون خونه مامان جون من از شدت خستگی اونجا دیگه بیهوش شدم ساعت ١٢ زدیم بیرون یکی دو جا کارداشتیم تو ماشين حسابي از خجالت فرمون و راهنما و برف پاك كن هم در اومدين چون ديشب استثنائاً تو صندليهاتون نبودين وقتی اومدیم خونه و لباساتون رو عوض کردم عین فرشته ها خوابیدین.

امروز هم پنج شنبه است و مثلا خونه هستم اینکه میگم مثلا چون که با وجود هماهنگی هایی که با رئیس محترم داشتم هفته پیش رو برام مرخصی رد کرده انتظار داره از این حق قانونیم استفاده نکنم انگار به مذاق آقایون خوش نمیاد خانما ساعات کاری کمتری داشته باشن و حسابی دو بهم زنی می کنن و اصلا به این موضوع فکر نمی کنن که بابا همه خانمای کارمند دو شغله هستن که تازه شغل دومشون ساعت کاریش نامشخصه ولی خوب منم امروز نرفتم اداره تا بعد ببینم چی میشه اگه بازم مرخصی رد کرد وایییییییی به حال اداره

تو این هفته دوشنبه شب عمه و دختر عمه من با آرام کوچولو اومدن پیشمون شما سه تا وروجک وضع خونه رو دیدنی کردن از بس ریخت و پاش کردین و خرده نون این ور و اونور ریختین. اونشب تا ساعت ٢ من مشغول تمیز کاری بودم چون شما خواب بودین و البته سایر همسایگان محترم و نمیشد نصفه شبی جارو روشن کرد.

راستی مژده مادر بزرگ من تو این هفته اومدایران و امشب پرواز داره برای اینجا دیشب باهاش صحبت کردم گفت انقدر تو این مدت دلش می خواسته شما رو ببینه که حد و حساب نداره آخه جونم براتون بگه این مامان بزرگ البته به گفته خودش و بقیه فرزندانش از بین نوه هاش بنده حقیر رو خیلی دوست داره و بچه های من هم که بلللللله حسابشون جداست. البته شوخی کردم همه بچه ها و نوه هاشو خیلی خیلی دوست داره

خلاصه تا امشب که انشالا به سلامتی برسه و ما هم بعد از حدود١٦ ماه ببینیمشون البته فکر کنم دوباره ٤-٥ ماه دیگه برای چکاب باید برگرده اونجا حسابی حوصلش سر رفته و هوای دیار کرده بود عمو جان هم فرستادتش ایران

یه خبر دیگه اینه بالاخره با پیگیریهای خاله نیکی اینترنت اداره وصل شد وکارشناس امروز میره برای راه اندازی سیستم دیگه راحت تر میشه بهتون سر زد ( مرسیییییییییییییییییییییییییییییی خاله جون)

خوشگلاي من به خداي مهربون مي سپارمتون و هميشه براتون سلامتي و عاقبت بخيري آرزو مي كنم خدا جون هزاران بار ممنونم به خاطراينكه با اومدن اين فرشته ها رنگ و نواي زندگي ما رو عوض كردي............

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

رادین
8 دی 90 13:58
وای خدا این دوتا چقدر شیرینن. تارا خانم و اقا باربد دندونای نو مبارک باشه