تارا خانوم گل منتارا خانوم گل من، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره
باربد خان قند عسل منباربد خان قند عسل من، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره

تارا و باربد عزیزای دل مامان و بابا

تاسوعا و عاشورا

1390/9/16 16:15
نویسنده : مامان انیس
518 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به بچه هاي نازم حالتون كه خوبه ماشالا به جونتون با اين فضوليهاتون

ديروز و پريروز به خاطر تاسوعا و عاشورا ( شهادت امام حسين (ع)) تعطيل بود و ما از روز يكشنبه بعد از ظهر اسباب كشي كرديم خونه مامان جون اينا تا شايد طبق سنت گذشته بريم بيرون ولي خوب به عرض مباركتون برسونم كه از خونه نزديم بيرون تا ديشب و تمام وقت در كنار هم بوديم.

يادش بخير سالهاي گذشته هميشه تو اين روزا و شبا بيرون ميرفتيم براي تماشاي مراسم عزاداري ولي انگار هر چي بزرگتر ميشيم همه چيز تغيير مي كنه و انگار صفاي سالهاي گذشته هيچ وقت بر نمي گرده

بگذريم تو اين چند روز  شما  حسابي از خجالت خونه مامان جون دراومدين و ديگه فكر نكنم كاري مونده باشه كه انجام ندادين از سرپا ايستادن روي مبل و حمله به تلفن و تلويزيون و رفتن توي آشپزخونه گرفته تا ريخت و پاش تو اتاق مامان جون و خاله جون كه ديشب چشمم به جمال يه چشمه ديگه از شيرينكاريهاتون روشن شد :

بله تارا خانم موفق شد بالاخره از صندلي بره بالا و بره رو ميز ناهار خوري .خانم كوچولو برام تمام ميز و دور ميزنه بپر بپر مي كنه و مي خواد بپره از رو ميز پائين البته يه بار بهش نرسيدم و از رو ميز افتاد به صورت البته كمي ترسيد و البته اصلا براش درس عبرت نشد . تازه رو صندلي هم كه ميره مثل چتر بازا مي پره پائين. البته بابا ايمان هم تو بچگي ( 3-4 سالگي ) با لباس خلباني از رو ميز ناهار خوري پريده پائين و اين موضوع سبقه تاريخي داره تو اين خاندان معظم

باربد بلا هم كه سرعت راه رفتنش زياد شده دنبال تارا مي دوه كه مثلا بگيردش صبحا كه از خواب پا ميشه اول ميره بالا سر تارا و از خواب بيدارش مي كنه تا روز رو به مباركي و شيطنت شروع كنن با اين شيطونيهاتون ديگه صداي مامان جون هم در اومده گاهي اوقات دعواتون مي كنه  ديگه جرأت اعتراض هم ندارم................

تارا ميره نزديك بخاري يا هر وسيله اي كه داغه انگشت اشارشو بلند مي كنه ميگه اوف اوف جالب اينجاست اگه باربد بره طرف بخاري سريع ميره طرفش و با انگشت بهش هشدار ميده اووف

بازي كلاغ پر و كاملا بلد هستين با اتل و متل البته باربد پانتوميمشو اجرا مي كنه تارا هم اگه ميلش نباشه همه پر ميزنن از كلاغ و كبوتر گرفته تا مامان و بابا

دو شنبه شب ساعت 2 از خواب بيدار شدم ديدم باربد رفته پيش بابا جون تو هال داره باهاش بازي مي كنه كمي بعد خودش اومد تو بغلم و خوابيد ساعت 6 بيدار شدم ديدم تارا نيستش دنبالش گشتم ديدم با شيشه شيرش رفته پيش بابا جون رفتم بهش شير دادم و بعد خوابيد اين فرشته هاي كوچولو عاشق باباجونشون هستن چون مرتب باهاشون بازي مي كنه و خيلي خيلي دوسشون داره انگار دوباره جوون شده

ديشب كمي رفتيم بيرون يه سر رفتيم خونه خاله هاي من اونجا باربد خوابيد تو راه برگشتن تارا هم خوابيد وقتي اومديم خونه كمي بعد باربد بيدار شد لباساشو عوض كردم تارا هم حدود 8:30 بيدار شد هر دوتون مشغول فضولي بودين تا آخر شب اونقد تارا دور خودش چرخيد كه بردمش تو يه اتاق تاريك بخوابونمش از شما چه پنهون با هر صدايي كه شنيده سرش رو بالا گرفته ديگه داشت مي خوابيد البته هر چي لالايي بلد بودم براش خوندم ديگه داشت كارم به جاهاي باريك كشيده مي شد و داشتم كلمات بي معني رو كنار هم ميزاشتم كه بابا ايمان اومد و خواست از چهره مبارك تارا خانم بوس ببره كه بله چشماش باز شدن و من هر چه رشته بودم پنبه شد  و دوباره مشغول لالايي شدم تا خانم بخوابه

كلا مدل خوابيدن تارا و باربد متفاوته باربد خودشو كاملا ريلكس مي كنه تا آروم آروم بخوابه ولي تارا اكثرا اينطور نيست  و بايد يه جوري خوابوندش

امروز گويا ساعت 10 بيدار شدين منم ساعت 1:30 اومدم خونه ماشالا اونقد فضولي كردين كه حد و اندازه نداشت موقع ناهار خيلي خوشگل ناهارتون رو خوردين و ساعت 3 بالاخره خوابتون برد منم الان از فرصت استفاده كردم اومدم سراغ وبتون چون تو دو روز گذشته اصلا فرصت پيدا نكردم .

خدايا اين فرشته هاي زندگي رو به خودت مي سپارم هميشه پشت و پناهشون باش و سلامت نگهشون دار به حق بزرگيت

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

مامان رادین
17 آذر 90 21:29
سلام انسیه جون.خدا نگهداره این کوچولوی نازو.راستش من همیشه دوست داشتم دوقلو داشته باشم همیشه وقتی میام وبلاگ شما و شیطونی های این کوچولوها رو می خونم کلی کیف می کنم اما وقتی خودمو می ذارم به جای شما و موقعت رو تصور می کنم می بینم من یکی که از پس این همه مسئولیت بر نمیومدم همیشه شاد باشید