جوجه های طلایی

نازگلای مامان و بابا سلام

چند روزیه که فرصت نداشتم تا خاطرات روزانتون رو بنویسم باید منو ببخشید چون خیلی سرم شلوغ بوده . جونم براتنون بگه این روزا خیلی خیلی بلا شدین . تارا گل مامان دیگه وقتی رو زمینه غیر قابل کنترله و کنجکاوی فوق العاده ای داره به همه جا سرک میکشه و باید مدام مراقبش بود. شیطون بلا دیروز تونست بالاخره از سکوی آشپزخونه بدون کمک بیاد بالا و بره طرف کابینتها چندروزیه که تمرین نشستن هم می کنه خلاصه بلایی شده برای خودش خانوم خانوما یه کمی هم برادرشو اذیت میکنه یعنی تا فرصت پیدا می کنه میره طرف باربد و موهاشو محکم می گیره و می کشه .

باربد عزیز دل مامان هم داره یواش یواش سینه خیز میره زانوهاشو جمع می کنه کمی از روی زمین بلندشون می کنه مدام درحال تمرینه و پشتکارش هم بالاست. ناقلا سروصداش هم زیاده .

بچه های گلم وقتی بزرگ شدین و تونستین این خاطراتو بخونین داستان شیرینکاریهاتون حتما براتون جالب خواهد بود. ضمناً دلیل شروع خاطرات روزانه با تارا اینه که تارا چند ثانیه بزرگتره و حق بزرگتریش محفوظه.

بچه های خوشگل من شما با اومدنتون روحیه همه رو عوض کردین مامان بزرگ باهاتون حسابی مشغوله بابا بزرگ اونقد با شما بازی میکنه که متوجه گذشت زمان نمیشه راستی پریروز داشت باهاتون چهار دست و پا می رفت . نوگلای من امیدوارم همیشه باعث شادی اطرافیان باشید. راستی دندوناتون تو راهن  و بعضی اوقات اذیتتون می کنن ولی در عوض آماده میشید تا با بزرگترا غذا بخورید. راستی شیطونکا شما عاشق میز غذا هستید و اگه بغل مامان و بابا باشید اونقد رو میز میزنید که چند چیزو حتما میندازید پائین

راستی یه مطلب دیگه براتون بگم که که همه فامیل اخبار شما رو ازطریق همین وبلاگ پیگیری می کنن .ناقلا ها کلی محبوب شدین برا خودتون هاااا