تارا خانوم گل منتارا خانوم گل من، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره
باربد خان قند عسل منباربد خان قند عسل من، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره

تارا و باربد عزیزای دل مامان و بابا

پايان ده ماهگي

1390/6/17 17:41
نویسنده : مامان انیس
394 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نقل و نباتم  ده ماهگيتون مبارك باشه ايشالا هميشه سلامت باشيد. شيطونكا

دوره نوزاديتون با سرعت نور داره سپري ميشه و شما وارد دنياهاي جديدتري ميشين و به لطف خدا آماده ميشين تا طي سفر با سفينه زمان خودتون رو برسونيد به دنياي بزرگترا

هميشه يادتون باشه كه معصوميت و صداقت كودكانتون رو تو دوره كودكي جا نزارين و با خودتون همراه بياريدش. به اميد رسيدن به دنيايي دور از دروغ و كينه و حرص و طمع

از ديروز براتون بگم كه كلي شيطوني كردين و تو سر و كله هم زدين نمي دونم چرا وقتي سر يه چيزي دعواتون ميشه من كلي خندم مي گيره جوري كه تا چند دقيقه نمي خوام ديدن اين صحنه ها رو از دست بدم.

ديروز عصر شما دو تا سرگرم بازي بودين كه تارا يه شار‍ژر خراب رو كه گذاشته تو اسباب بازيهاش ( همونطوري كه قبلا گفتم اسباب بازي هاي شما وسايل بزرگونه اس ) گرفت دستش و راه افتاد به سمت ديگه اتاق . چون دخملي عادت كرده موقع دويدناش چند وسيله رو حتما دستش مي گيره . بعد رسيدن به باربد . پسر ناقلا سر دوم سيم رو محكم گرفت تو دستش وقتي تارا مي خواست دوباره راه بيافته سر سيمو مي كشيد مانع ميشد. چند باري اين حركات تكرار شد .تارا هم با تعجب به دور و برش نگاه مي كرد كه علتشو بفهمه.

دوم اينكه ديروز بابايي براتون دو بسته سك سك خريد تو يكي از بسته ها به شيپور كوچولو ( ووووزلا ) بود كه وقتي صداشو در مياريم مثل اينكه ترسناك ترين صحنه زندگيتون رو ديده باشين از شدت ترس به گريه مي افتين من نمي دونم اين اسباب بازي برا سرگرم كردن بچه هاست يا ترسوندنشون.خلاصه تاشب كلي شيطوني كردين.

دو سه شب بود كه مي خواستيم يه سري بزنيم خونه خاله بابا ايمان. ديروز تا خواستيم بريم شماها خوابيدين در نتيجه گذاشتيمتون پيش مامان جون. گويا دقيقاً بعد رفتن ما باربد بيدار شده و كلي گريه كرده و يكي دوساعتي طول كشيده تا بخوابه ولي تارا از ساعت 9 شب تا 5 صبح خواب بود.

تارا خانم نزديك پنج صبح خوش و خندان بيدار شد و اول رفت دماغ باباييشو كشيد و بيدارش كرد بعد بردم لباسشو  عوض كردم شير خورد و خوابيد منم خوابيدم . چند دقيقه بعد سرم رو بالا كردم ديدم تارا سر جاش نيست دنبالش گشتم ديدم مثل آدم بزرگا نشسته رومبل داره با كنترل تلويزيون ور ميره و خاموش و روشنش مي كنه نمي دونستم بخندم يا نه .تا صداش كردم بهم لبخندي زد و گفت بااااااا باااااااااااا

دو تاتون تا ساعت 9 خواب بودين بعد بيدارشدن و خوردن صبحونه قدري بازي كردين برنامه خردسالان ديدين تا ظهر كه نيم ساعتي خوابتون برد

بعد از ظهر تارا خوابيد باربد هم با باجونش رفت حمام و الان دخمر گلم بيدار شده مشغول شيطنته يكي يكي اسباب بازيهاشو ميبره تو هال و بعد مياره تو اتاق . باربد الان  خوابيدس بعد كلي شيطوني

امروز قرار بود شما رو برا پايش ده ماهگي ببريم دكتر ولي چون بابايي قدري كار داشت قرار دكترتون مي افته برا روز شنبه انشالا

منم بايد تا چند دقيقه ديگه تارا رو ببرم حمام . پس فعلا باي باي ني ني هاي كوچولوي ده ماهه من

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

مامان قندعسل
18 شهریور 90 15:01
سلام عزیزم الهههههههههههههی دورشون بگردم خیلی بامزه ان پت و مت خالهههههههههههخیلی قشنگ مینویسی انسیه جون دلم غنج میره با شیطنتاشونده ماهگیشون مبارکههههههههههه ایشالله 1000 ساله بشن خدا حفظشون کنه
مامان احسان
19 شهریور 90 0:10
تارا جون باربد کون 10 ماهگیتون مبارک ایشالله زنده باشین
مامان رادین
19 شهریور 90 0:36
سلام ممنون که به رادین منم سر زدید. وای که من عاشق بچه های دوقلوام. کاشکی از این دو تا وروجک بیشتر عکس میذاشتید. خوش به سعادتتون داشتن این دو تا فرشته.