همه هستی من
سلام به جوجه های قشنگم
حالتون چطوره مامانی ها دیروز فرصت نشد براتون بنویسم آخه سرم شلوغ بود.ولی براتون میگم که روز جمعه بعد از ظهر رسما پوست منو کندین انقدر نق و نوق کردین که حد و حساب نداشت . تازه ساعت 12:30 شب به زور خوابیدین ولی تارا تا صبح دو سه بار با گریه شدید از خواب بیدار شد در نتیجه صبح مجبور شدم یه ساعتی مرخصی بگیرم تا شما رو ببرم خونه مامان جون اینا ولی خدارو شکر تا ظهر که اومدم بهتر شده بودین و حسابی مشغول شیطنت
دیشب هم عروسی دوست بابا ایمان بود ما هم که رسما دعوت شده بودیم ولی شما جیگیلی ها ساعت 9 خوابیدین ما هم یواش یواش داشتیم مهمونی رو کنسل می کردیم که ساعت 10 بیدار شدین سریع آماده شدیم تا برسیم سالن که خارج شهر بود ساعت حدود 11 بود رسیدیم به آخر شام یه ساعت بعد هم اومدیم خونه شما شیطونا تو ماشین حسابی گریه زاری راه انداختین وقتی اومدیم خونه شروع کردین به بازی و شیطنت( مامانی ها باید ساعتتون دوباره تنظیم بشه روز و شبتون به هم ریخته )ساعت یک و نیم خوابیدین امروز صبح وقتی اومدم هنوز خواب بودین
الهی فداتون بشم دیشب تو لباسای جدیدتون خیلی خوشگل و خوش تیپ شده بودین .تارا که حسابی با مهمونا مشغول بود و دس دسی می کرد اما باربد با اینکه باربد اولش خدا رو شکر خوش اخلاق بود ولی با شنیدن صدای بلند موزیک به گریه افتاد طفلکم کلی ترسیده بود .منم بردم تحویل عشقش دادمش ( بابا ایمان )آخه پسمل گلم باباییه
خلاصه جونم براتون بگه :
همه هستی من شماها هستین.............