خداحافظ بهار
سلام و صدتا سلام به عزیزای دلم حالتون چطوره آلبالوهای خوشمزه من
خوش و سلامت هستید انشالا .... هر جا هستید امیدوارم که چرخ روزگار به مراد دلتون بچرخه
امروز آخرین روز بهاره و فردا فصل گرم تابستون شروع میشه
عرضم خدمت شما که توی ماهی که امروز آخرین روزشو سپری می کنیم مهد کودکتون تعطیل شد و خونه مامان جون بودید به صرف بازی و شیطنت و آتیش سوزوندن
برنامه کاری ما توی این ماه به خاطر تغییر ساعت کاری و حضور در ساعت 6:30 صبح این بوده که از شنبه تا چهارشنبه خونه مامان جونیم و آخر هفته ها تشریف می بریم منزل به خاطر اینکه اون بنده خداها نیاز به تمدد اعصاب دارند و من می دونم با این وروجکا چی می کشن
گاهی اوقات صبحا با باباجون میرید بیرون اگرچه هوا گرمه و نفس آدم بند میاد ولی حسابی بهتون خوش می گذره کیف دلتون خاکبازی می کنید ...
بعضی روزها هم پیش مامان جونید و کلا دکوراسیون خونه رو تغییر میدید هزار ماشالا به انرژیتون که تمومی نداره و خسته نمیشید انگار .........خواب عصر هیچی به هیچی شبا هم با دردسر می خوابید
بعضی عصرا هم میریم بیرون اگر گرمای هوا اجازه بده و من که سردردام توی این ماه تقریبا هر روزه شده
جرأت ندارم پیاده ببرمتون بیرون در هر مغازه ای می ایستین و سفارش خرید میدید دیگه بهتون میگم پول ندارم می فرمایید برو از بانک بگیر میگم حقوق ندادن میگین برو از مامان جون بگیر میگم اونم نداره با اطمینان می فرمایید بللللللللللله داره
لجبازی این روزها بیشتر توی رفتارتون هست نمی دونم به خاطر سنتونه یا اینکه به زبان ساده لوس و ننر هستید که وای به حال من
دعوا و بزن بزن هم که همیشگیه و همچنین خرابکاری نمی دونم بقیه بچه ها اینجورین یا فقط شما اینطورین به لطف دستای کوچولوی شما عمر یه اسباب بازی بیشتر از سه روز طول نمی کشه یا خراب میشه یا دیگه از چشمتون می افته و دستور خرید یه مدل جدید رو میدین
فکر کنم نسل ما برای تربیت بچه هامون ازون ور بوم داریم می افتیم غرقن توی امکاناتی که شاید توی دوران بچگی آرزوشو داشتیم حالا وروجکای فسقلی من برای خودشون سفارش لپتاپ و تبلت میدن هییییییییییی روزگار
یکی از توانمندی های من در این روزها اینه که زبان اشاره وروجکا رو متوجه بشم یعنی می فرمایند اونو بده هرچی بگم چیو می خوای میگه اون............... میگم توضیح بده میگه یه وسیله ایه حالا من باید بشینم آنالیز کنم تا ایشون اراده خواست چه چیزی رو فرمودن
بسیااار بسیار شیرین زبون هستید و می خوام درسته بخورمتون بس که بامزه حرف می زنید و سوالای فراوون می پرسید از جمله دیروز تارا می پرسه مامان این خونه رو کی خاسته ( ساخته )
مامان من نی نی بودم هنوز به دنیا نیومده بودم ؟
هرشب می پرسن شب که خوابیدیم فردا نمیریم مهد کودک تو نمیری اداره ما رو با خودت ببر اداره
روزهایی هم که میان اداره چنان بلایی به روزگارم میارن که نگو و نپرس
تارا عاشق نقاشیه و باربد عاشق دوچرخه و انگار باید دوچرخه بزرگتری براش بگیریم
البته قراره کلاس موسیقی هم برن منتظریم که مربی مربوطه اطلاعی بهمون بده
این روزها خیلی به کارتون های آموزشی علاقمند شدن کار کردن مقدماتی با کامپیوتر رو دارن یاد می گیرن و البته می فرمایند ما می خوایم بریم دانشگاه مثل خاله آذین
وقتی میریم بیرون بس که بدو بدو می کنن و شیطونی بخصوص تارا مدام می افته چشم غره میرم بهش پا میشه خودشو می تکونه میگه چیزی نشد که دردم نیومد و دوباره شروع می کنه به دویدن
دو هفته پیش دچار اسپاسم عضلات شدم و کمر درد شدیدی گرفتم شب که دکتر اومد و بعد خواستند آمپولامو بزنن اومدن بالای سرم میگن انیس گریه نکنی یواش می زندت دردت نمیاد اومدن با دستای کوچولوشون کمرمو ماساژدادن صبح مدام ازم پرسیدن کمرت خوب شد ؟
وقتایی که سردرد دارم میرن برام قرصامو میارن میگن بخور خوب بشی بریم بیرون قربونتون برم الهی .............خدای بزرگ من شکر دیگه بالاتر از این نعمت و لحظه های شیرین مگه هست که به ما عنایت کردی
هر روز سفارش مداد رنگی و ماژیک و کاغذ رنگی دارن و چیزای خوب دیگه
روز پنجشنبه صبح بیرون کار داشتم بردمشون با خودم توی بانک اول اونقدر شیطونی کردن یکی از کارمندا صدام زد گفت نوبتت شماره چنده گفتم 13 – 14 نفر جلومن گفت بفرمایید من براتون انجام میدم بعد رفتیم یه بانک دیگه شلوغ شلوغ سیستم نوبت دهی خراب بود اینجا بازم صدام کردن و کارم راه افتاد حالا درسته بکن نکن زیاده ولی انگار بردن بیرون شما یه جورایی کارمو راه می اندازه
هفته پیش بابام بچه ها رو برده بود بیرون به یه امامزاده هم سرزده بودن طبق معمول باربد توی باغچه ها حسابی خاکبازی کرده بود وقتی اومدم خونه تارا برام تعریف می کنه تا رفتیم بسم الله باربد رفت توی گلا هی صداش کرذم گوش نکرد
قربونش برم حسابی حواسشو میده بهش ولی خب به وقتش حالشو هم می گیره
باربد میگه می خوام برم دستشویی تارا میگه می خوای بیام بشورمت باربد مواظب باش خودتو خیس نکنی
موقع غذا میگه بیا من بهت غذا میدم و در نتیجه این سرویس دهی پسر کوچولوی ما بسیار تنبل شده و یه لیوان آب هم باید بدی دستش دیشب بهشون خوراکی دادم ظرف باربد ریخت روی زمین با گریه اومده میگه ریختن.... میگم جمعش کن میگه بلد نیستم توجه نکردم رفته سراغ تارا با گریه ازش می خواد که بیا برام جمع کن من بلد نیستم یعنی خدا به داد عروس آینده ام برسه و البته من که روح و روانم قشنگ مورد التفات قرار میگیره اگه این اخلاقشو عوض نکنم....
گفتنی ها زیاده عزیزای دلم با قلب پاکتون برای دلهای زنگار گرفته ما بزرگترا دعا کنید از خدا بخواید که ما رو از نظر لطف و مرحمتش محروم نکنه
خدای بزرگ من همیشه پشت و پناه دردونه های نازنینم باش