بپرس نظرت چیه
سلام سلام سلام
یه سلام گرم تابستونه 11 تیرماهی خدمت شما و همه دوستای عزیزم امیدوارم به همگی شما خوش بگذره ... اینجا گرما بیداد می کنه والا راستی اول کاری ماه مهمانی خدا رو تبریک میگم امیدوارم بهره مندان ازین خوان نعمت الهی برای بازماندگان راه دعا بفرمایند....
عرض خدمت فرشته های خودم می رسیم به اهم اخبار
از اول هفته ای که توش هستیم یعنی 7 تیر ماه فرشته های من دوباره میرن مهد شیفت صبح مهمانی خونه مامان جون اینا به سلامتی تموم شد و برگشتیم سر خونه زندگی خودمون بچه ها عادت کردن دوباره خدا رو شکر ظهر هم بعد مهد یکی دو ساعت میرن منزل مامان جون تا تایم ما تموم بشه
شیطنت و شیرین زبونی همچنان ادامه داره کنجکاوی و خرابکاری ایضا دعوا ی تام و جری هم به همین صورت ولی خوبیش اینه به لحظه اس .. دعوا می کنن گریه شون در میاد بعد از هم دلجویی می کنن همو می بوسن و دوباره همه چی از اول شروع میشه منم که گرما و سردرد این روزها از پام انداخته شبها خوب نمی خوابم با این ساعت کاری مشعشع و به خاطر آماده کردن کوله بچه ها و... از 5:30 بیدارم و عملا تا 1 شب نمی خوابم و در نتیجه این روزها همش احساس یه کتلت وارفته رو دارم
هفته پیش تارا داشت با گوشیم بازی می کرد بعد چند دقیقه آوردش دیدم یه خط طولی توی lcd مبارک پیدا شده و کار نمی کنه میگم چرا اینجوریه می فرمایند کار نکرد منم پرتش کردم حالا درستش کن کلی عصبانی شدم تارا رو دعوا کردم مامان گفت حالا که چی بچه رو دعوا کردی اصلا تقصیر خودته چرا دادی دستش خواهرم می خنده میگه ببین از بس گوشیتو عوض نکردی و ماههاست در صددی بیچاره خودکشی کرده
فرداش بابام میگه چرا گوشیت خاموشه میگم تارا شکوندش میگه شکونده که شکونده چرا دعواش کردی حواستو بده رفتارت اصلا با این بچه ها خوب نیست ببینم دعواشون کردی با من طرفی خیلی هم جدی گفت من طفلی بغضم گرفت خلاصه بنده شدم مقصر ماجرا و بانی همه مشکلات نوع بشر از ابتدای خلقت تا کنون گوشی رو بردم تعمیر و مبلغی هم پیاده شدیم سر هیچ برای عوض کردن تاچ گوشی تازه شب تارا خانم می فرمایند چرا درستش کردی می انداختیش توی سطل زباله یکی دیگه می خریدی
روز پنجشنبه گذشته صبح در یک اقدام ضربتی بچه ها رو بردم مهد ثبت نامشون کردم بعد رفتیم برای خرید وسایل و به معنای واقعی کلمه باربد سرویس فول آپشنی از حال من درآورد بس که بهانه گرفت و اسم تک تک وسایلی که اونجا بود آورد یه فصل هم گریه کرد..برای ماشین گیتار تفنگ و هر چی که دید منم که خونسرد به روی مبارک نیاوردم بقیه اینا رو که نمیبینن که در خلوت چه بلایی به روزگارم در میارن بازخواستم می کنن به خاطر دعوا کردنشون والا به خدا
روز جمعه بعد یه هفته تشریف مبارکمون رو بردیم منزل و رفتم توی آشپزخونه و انجام کارها از ساعت 10 مرتب از آقاتی همسر خواستم زباله ها رو ببره بیرون و طبق عادت بقیه آقایون تا یه ساعت بعد لفتش داد منم نمی دونم چرا مثل همیشه خودم نبردمشون خب گذشت تا فردا صبح که اومدم توی حیاط خواستم کفشامو بپوشم دیدم کیسه کفشای من و تارا که روز قبل از خونه مامانم آوردم غیب شده آقا رو بیدار کردم میگم این کیسه بغل جا کفشی کجاست ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اذیتتون نکنم کیبسه رو همراه آشغالا گذاشته بود دم در و کفشای مبارک رفتن که رفتن کفشامو تازه گرفته بودم یه بار فقط پام کرده بودم ... تارا هم کفشاش جدید بودن و حالا دوباره باید بخریم ........... دیگه شد درس عبرت تا بدانم و آگاه باشم که که عاقا ترک عادت موجب مرض است و همون خودم آشغالا رو ببرم بیرون ضررش کمتره اعصابم هم خرد نمیشه و از همه مهمتر یکی دیگه طلبکار هم نمیشه .............
این هفته عصرا دیگه خونه ایم من یه اتاقو مرتب می کنم میام بیرون می بینم بچه ها وسایلشون رو کامل آوردن بیرون دوباره جمع و جور می کنم که بعد جارو بزنم می بینم کتاباشون ولوئه بعد از کتاب نوبت سی دی هاست و بعد ظروف آشپزخونه یعغنی این خونه مرتب نمیشه که نمیشه و 5 روزه می خوایم جارو و گردگیری کنیم و نشده
عصرها دلم می خواد بخوابم پریروز کمی دراز کشیدم شاید دو ساعت نشد ولی شمردم دقیقا 6 بار بلند شدم که فقط بردمشون دستشویی نفری سه بار تازه صدام می کنن به زور بلندم می کنن بعد میرن تو درو می بندن میگن نیا تو بمون پشت در حالا دقیقا فلسفه اش چیه که باید نگهبانی بدم هنوز در هاله ای از ابهام به سر می برد..........
در طول روز تی وی و لپتاپ کلا در اختیار بچه هاست یا برنامه کودک می بینن یا سی دی منم در یک اقدام ناگهانی پریروز عصر تی وی رو خاموش کردم و همچنین لپتاپو اول کمی نق زدن ولی بعد انگار نه انگار دیگه خدا رو شکر از صدای اضافی خلاص شدم ولی خب دوسه باری به گریه انداختنم بس که همه جا رو ریختن به هم تازه مامانم اومده میگه چکارشون داری بزار راحت باشن
دیروز ظهر دیگه بعد 5 روز رفتیم خونه مامان جون بچه ها که خوابیدن فلنگو بستم رفتم آرایشگاه دو ساعتی کارم طول کشید آخراش دیدم گوشیم زنگ می خوره توجه نکردم می دونستم مامانه اومدم خونه باربد می فرماید چرا گوشیتو جواب نداده بودی ؟ من زنگ زدم
مامان گفت بعد اینکه بر نداشتی گفته به آذین زنگ بزن ببین گوشی انیسو نبرده با خودش بیرون
بعد اومدیم خونه خودمون و سر راه کمی خرید کردیم بعد رفتیم پمپ بنزین مدتیه کارت ما گم شده آزاد می زنیم طبق عادت همیشه که میرم و به متصدی میگم آقا لطفا ....لیتر برام آزاد بزنید ، تا رسیدیم باربد داد می زنه آقا لطفا برامون 20 لیتر آزاد می زنید ؟؟
راستی دیشب یکی از دوستای قدیمی رو بعد مدتها از طریق واتس آپ پیدا کردم زنده باد تکنولوژی برتر
آخر شب هم رفتیم بیرون کمی رفتیم پارک بعد از سر زدن به اردکا به بچه ها میگیم بیاین بریم یه جای دیگه تارا میگه بپرس نظرت چیه بریم جای دیگه کپ کردیم منو باباش ولی پرسیدیم ..... جواب داد موافقم بریم ترامبولین
کمی بازی کردن و دنبال قورباغه ها دویدن و سوال و جواب پرسیدن باربد میگه بچه رو کلافه کردن میگم کدوم بچه رو میگه اونو ( اونو که حتما می شناسید باربد میگه اونو و توضیح هم نمیده )
هفته پیش همسری یه ماشین از دوستش گرفته بود که اگر خوب بود بگیریمش کمی مشکل داشت و مثل اینکه باتریش خراب بود برش گردوند باربد بعدش میگه مامان چرا بردش گفتم خراب بود باتریش روشن نمیشه باید تعمیر بشه میگه بریم یه نخ بیاریم ببندیم به ماشین هلش بدیم مدل اون ماشینو هر جا می بینه میگه اااا این ماشین ماست باید براش باتری بخریم تا ایمان استارت بزنه روشن بشه
این روزها سی دی مورد علاقه بچه ها مأمور ویژه اوسو هست و روزی چند بار می بینن ....
ازشون که می پرسی صبحا کجا میرید میگم مهد امیدمون میریم مربیشون رو هم خیلی دوست دارن خدا رو شکر
دیشب از بیرون اومدیم لباسمو عوض می کرم تارا میگه چراغو روشن کن بینم کدوم بلوزتو پوشیدی
از یه خیابونی رد شدیم بچه ها نمی شناختن تارا میگه اسم این خیابون جدیده که ما ندیدیم چیه
باربد میاد تو بغلم میگه منو دوست داری میگم عاشقتم میگه منم دوست دارم عاشقتم تارا رو هم دوست داری ؟؟؟
مرتب میگن ما دوست داریم نی نی بشیم میگم مامان دیگه هر روز که گذشت بر نمی گرده شما دیگه نی نی نمیشید گذشت اون موقع که کوچولو بودید و از پس خودتون بر نمی اومدید
بعضی اوقا تارا میاد میگه دوست دارم نی نی داشته باشیم کوچولو موچولو باشه بغلش کنم
تارا میاد میگه ببین قدرم ( قدم ) بلند شده یه مبل خونه مامان اینا وقتی که بچه ها نوزاد بودن هر دوشون رو می زاشتیم روش بخوابن الان دیگه قد بچه ها تقریبا اندازه اون مبل شده و اگه عکسا نبود باورم نمیشد اینا همون فرشته های چهل و چند سانتی هستند که با اومدنشون معنای لحظه هامون رو عوض کردن
شیرین زبونی های شما فراوونه امان ازین حافظه که دیگه افتاده به روغن سوزی منو ببخشید
از خدا می خوام که توی این روزهای عزیز آرزوی همه عزیزان به اجابت برسه و سلامت و عاقبت بخیری شما فرشته های من آرزوی همیشگی منه