سال نو مبارک
سلام سلام سلام
سال نو همگی مبارک امیدوارم سال جدید نوید بخش روزهای خوب و زیبایی باشد که همه ما آرزویش را داریم
حالتون چطوره دلم یییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییههههههههههههههههههه عااااااااااااااااااااااااااااالمه براتون تنگ شده به این صفحه ... به دوستان مجازی که دیگه بعضی هاشون واقعی شدن عادت کردم توی این مدت هر بار خواستم ننویسم به دلایل مختلف به خودم گفتم انیسه مگه می تونی این صفحه ارغوانی رو فراموش کنی که فراموش نشدنیه ولی خب به دلایل مختلف کم کار و تنبل شدم توی نوشتن خودم می دونم و امیدوارم منو ببخشید قول قول توی سال جدید که دیگه تنبلی رو بزارم کنار .........
سال 92 گذشت با همه بالا پائین و بد و خوبش .....لحظه هایی رو درش تجربه کردم که ترجیح میدم دیگه تکرار نشن ولی هر چه بود گذشت و امیدوارم به خوبی ختم بشه
امیدوارم به سال نو و همه لحظه های خوبی که خدای مهربان به همه هدیه میده و این رو با همه وجودم حس می کنم و از خداوند بزرگ می خوام که آرامش رو به مردم عزیز ما برگردونه
توی این مدت شما به لطف خدا حسابی بزرگ شدید و فهمیده و شیرین هستید هر بار که می بینمتون نمی دونم با چه زبونی خدا رو شکر بگم به خاطر لطف و موهبتش و این که ما رو از داشتن دو فرشته محروم نکرد
شیطنت و بازیها لجبازی ها و دعوا های کودکانتون همچنان ادامه دارد و تمام نشدنیست از شما چه پنهون زدید روی دست من و خواهرم
اونقدر همو گاز گرفتید که دیگه نمی تونم چی بگم دست و کمر وشونه هاتون خال مخالی شده عین پلنگ
با این وجود طاقت یک ثانیه بی هم بودنو ندارید و از خدا می خوام این علاقه و وابستگی تا ابد وجود داشته باشه و هیچ موضوعی بهش خدشه ای وارد نکنه
شیرینی حرف زدنتون اما فوق العادس ما رو می بره به یه دنیای دیگه اصلا مگه بالاتر از این هم لذتی هست ضربان قلبم چند برابر میشه وقتی می بینمتون دارید بزرگ میشید و با سرعت هر چی بیشتر از نیازهای کودکانه فاصله می گیرید قدرت استقلال و تصمیم گیریتون هر روز بیشتر میشه و اطرافیان رو به تسلیم وادار می کنید
نمی گم که همش خوبه ولی برای شروع یک زندگی خوبه کم و کسری هاش رو بعدا یاد می گیرید که به کی نه بگید و چه جوری تصمیم درست بگیرید
توی اسفند ماه بیشتر از قبل خونه مامان جون بودیم و من بر می گشتم خونه برای خونه تکونی
یکی دو روزی هم وقت صرف شد تا تمام آثار هنریتون از روی دیوار خونه مردم پاک شد ولی خونه تقریبا تمیز شد و البته یکی دو کار مونده که مربوط به یه آدم دل گنده است که خودش باید انجام بده ما هم به روی مبارک نمی آوریم.....
سفره هفت سین امسال رو هم به سلامتی چیدیم و به لطف بچه های گلم 24 ساعتی دوام آورد و بعد جمعش کردیم
چند جا عیددیدنی رفتیم و یکی دو بار هم بیرون و پارک تا آقا و خانوم کوچولو به اردکا غذا بدن
روز پنجم هم اومدم سرکار .... برنامه مسافرت هم که نداشتیم مهد بچه ها تا 16 فروردین تعطیله و می مونن پیش مامان جون و تا می تونند شیطونی می کنن و بعد هر خرابکاری فرار می کنن میرن توی اتاق بابام
قدرت خدا یه ذره جذبه پدر مادری نداریم که هیچ مامان و بابا هم صدامون نمی کنن جوری میگن انیس و ایمان انگار همکلاسی های مهدشون رو صدا می زنن هر جا رفتیم برای همه جالب بوده حالا زیر زیرکی می خندن بهمون یا نه نمی دونم ولی ما که ذوق مرگ میشیم با این صدا زدنشون ولش کن مامان و بابا نگن......
آقای باربد خان در راستای اینکه بگن حرف حرف خودشه هر جا خواستیم بریم هر لباسی گذاشتم براش گفته نه و نپوشیده باورتون نمیشه روز اول عید دیدنی بالباس تو خونه اش رفته بیرون من همش حرص خوردم ولی انگار نه انگار دو تا از شلوارکاشو که اصلا نپوشیده میگه هوا سرده بدشون به هستی ( نوه خاله ام )
هر جا هم که میریم میگه کاپشنمو بیار حالا توی زمستون من چه حرصی خوردم باهاش تا لباس گرم بپوشه حالا که هوا خوبه لباس آستین بلند می خواد و کلاه و کاپشن...........
در طول روز اونقدر شیطونی می کنند که با التماس می خوابونمشون هر وقت خونه مامانم هستیم حداقل 4 بار لباساشون و عوض می کنم بس که میرن توی حیاط و بعد توی باغچه
یعنی عشقشون خاک بازیه و بعد آب بازی
هر نیم ساعت یه بار هم میان میگن یه چیز خوشمزه بیار بخوریم به تمام خزانه های نهفته شیرینی و شوکولات و آجیل خونه ما و مامان جون واردن و واقعا نمی دونم برای چی قایمشون می کنیم
هر بار میرن توی آشپزخونه روی کابینت ایستادن و مشغول جستجو برای شوکولات قرمز و آبی هستن
توی این تعطیلات هر جا رفتیم اونقدر شوکولات خوردن که هر کی نمی شناختمون خیال می کرد هیچی بهشون نمیدیم حالا خوب بود جای غریبه هم نرفتیم هااااا جوری به میزبان نگاه کردن و براشون زبون ریختن که خودشون ازین کوچولوها پذیرایی کردن
توی آشپزخونه که مشغول کار باشه حین بازیشون بارها و بارها دعوا می کنن دیگه والا عادت کردم و خیلی اوقات دخالت نمی کنم اما تارا میاد گزارش لحظه به لحظه میده از وقایع اتفاقیه
اومده میگه ممطئنم ( مطمئنم ) باربد خط کشیده یه دفعه برگشتم میگم کجا رو ؟ می خنده میگه روی دستاش
روزی دوتا نقاشی می کشه می اندازه توی کیفم برای خاله نیکی جونش
اومده میگه بریم پارک به خاله و آرشیدا هم بگیم بعد میگه اون یکی آرشیدا هم بیاد ( دختر عموش )
هفته پیش با وروجکای سه قلو اول رفتیم پارک کمی بازی کردن و طفلی آرشیدا افتاد و لباسش خیس شد دستش هم خراش برداشت رفتیم لباساش رو عوض کرد و برای شام رفتیم بیرون کلی بهمون خوش گذشت این سه قلو ها هم اونقدر دویدن که خسته شدن
پریشب هم رفتیم رستوران جدیدی که کنار رودخونه دز افتتاح شده تارا و باربد اونقدر رفتن و اومدن گفتم الاناس که در خراب بشه بندازنمون بیرون
به ورودی رودخونه رسیدیم تارا میگه اینجا مال بابا جونه ( نه که تابستون با بابام رفتیم شنا یادش مونده )
پارک سر کوچه مامانم اینا رو مال مامانم میدونه از بغلش رد شدیم چند بچه مشغول بازی بودن به مامانم میگه مامان جون اومدن توی پارکت
پای مامانم درد می کنه رفتن بهش گفتن مامان جون ما میریم پارک تو پات درد می کنه نمی تونی بیای
تارا از ترامبولین می ترسه بهش می گه آمبولا وقتی می خوایم بریم پارک میگه من آمبولا دوست ندارم
چند روز پیش بهشون گفتم بزارین کارای خونه رو انجام بدم میریم رنگین کمان ذوق زده شدن اما چون باربد ظهر نخوابیده بود داشت خوابش می برد هر بار رفته بهش گفته باربد نخوابی می خوایم بریم بیرون هر بار هم اومده گفته کاراتو انجام کردی الان شب میشه
البته باربد خوابید منم شرمنده شدم و کلی معذرت خواهی کردم در عوض شب با بابا ایمان رفتیم بیرون
همسایه ما یه طوطی دارن وقتایی که میارنش توی حیاط بچه ها می دون سراغش عاشقش شدن و کلی بهش تخمه دادن
هر بار که آقای همسایه میاد توی حیاط صداش می کنن طوطی رو نمیارید ؟؟؟
خاله نیکی گل بهشون عروسک و ماشین هدیه داده باربد اونقدر ذوقشون رو داره که توی این چند روز همه جا برده با خودش و البته کلی با هم ماشین بازی می کنیم خدا خیرت بده خاله ما رو ازون کامیون خلاص کردی چون اوایل عید به اتفاق کامیون باربد می رفتیم عید دیدنی
تارا هم عاشق خرگوششه و اسمشو گذاشته ترانه
هر وقت چیزی ناغافل ازدهنمون می پره باربد میگه حرف زشت نزن شمکت ( شکمت ) سوراخ میشه
پیک نوروزیشون رو ندادم بهشون گذاشتم برای روزای آخر تا پاره اش نکنن هر روز صبح تارامیگه مامان نمیریم مهد کودک میگم نه تعطیلیم توی خونه نقاشی کنید
نقاشی بچه ها خیلی پیشرفت کرده واقعا دست مربی هاشون درد نکنه
هر بار که یکیشون شیطونی می کنه اون یکی میگه پارک و مهمونی کنسله لباساشو پس بده ( بس که این حرفا رو از من شنیدن از بر شدن )
باربد خان ما عادت داره وقتی که نشستم یادش میاد چی می خواد و منو بلند کنه حالا برای آب غذا اسباب بازی و... قبول هم نمی کنه کس دیگه ای به جای من انجام بده و مرتب میگه انیس بلند شو گاهی که حال ندارم بهش میگم من نمیرم و شروع می کنیم به کل کل طفلی دخترم پا میشه میگه باربد من برات میارم
الهی فدات بشم عشق من که خانوم شدی....بزرگ شدی و نفس من هستی
بعضی وقتا یه حرفایی می زنید بابا میگه انیس اینا از کجا یاد گرفتن میگم والا نمی دونم
باربد به باباش گفته برا خودم تبلت بخر برای تارا نخری
به من میگه مامان عکسمو گذاشتی توی فیس بوک ؟؟؟
کامپیوترو روشن کردم باربد میگه بنویس دات کام بریم توی اینترنت
توی خونه خاله بابایی با عموزادگان محترم در حال بازی و شیطنت بودن آرشیدا اومده
میگه خاله تارا یه حشره رو کشت میگم خاله تارا نمی ترسه ازین چیزا میگه آخه بدبخت گناه داشت
وقتی باربد میره توی حیاط صدام میزنه انیس بیا کفشام ولنگ ولنگه ( لنگه به لنگه )
قبل عید رفتم خرید و یکی دو وسیله برای آشپزخونه خریدم از جمله یه ماهیتابه دوطرفه رفتم خونه مامانم خوشش اومد دادم بهش حالا هر وقت میریم اونجا باربد میگه مامان جون این ماهیتابه ماست
دیگه سرتون رو درد نیارم برم دنبال کارم باز هم سال نو رو به همه دوستان عزیزم تبریک میگم اگه تک تک نرفتم پیششون عذرخواهی می کنم و برای خودشون و عزیزانشون لحظه های خوبی آرزو دارم راستی عکسای بچه ها توی دوربینه و هنوز نرسیدم خالیش کنم عکسای جدیدو بزودی میزارم
خدا نگهدار شما باشه عزیزان من