دی نامه
سلام سلام سلام
حال و احوالتون چطوره اول کار بگم این ویروس وب زدگی به ما هم سرایت کرده ........هی این صفحه مدیریت رو بالا پائین می کنم رفرش می کنم هی به خودم هشدار میدم که بابام جان بیا بنویس ولی نوچ نمیشه که نمیشه هی آخر سر شرمنده خودم میشم و دردونه ها
القصه امروز بعد سه هفته روزانه ننویسی یه تکونی به خودم دادم ببینم تا کجا پیش میرم ببینم این دی نامه رو می تونم بنویسم یانه
خدمت فرشته های نازنینم بگم اولین ماه فصل زمستون امروز تموم میشه و با توجه به نوشته روی تقویم 59 رو تا پایان سال بیشتر نمونده
پرونده امسال داره یواش یواش بسته میشه وااااااای که چقدر زود و سریع می گذرن این روزها ............حس و لذت خیلی چیزها رو به دل آدم می گذارند این ثانیه های شتابان
منم و گذر روزها و شیطنت و شیرینی بی مثال شما اگر در توانم بود تک تک لحظه ها را در مشت می فشردم مبادا که بروند و در آغوش زمان گم شوند ولی هیهات ...........
کوتاهی روزها ما را خانه نشین کرده بعد از اداره و مهد کودک فقط و فقط خانه ایم و از سر و کول هم بالامی رویم
کودکانم به لطف خدا همیشه پرانرژی اند و شاداب خدا را هزار مرتبه شکر که نیروی تمام نشدنی کودکی را در وجود نازنینشان به ودیعه گذاشته
من هستم فقط به لطف حضور کودکانم .....خسته ام و ......... روحم خسته تر از جسمم
چشم به آینده دارم و منتظر یک لحظه خوب و بی تکرارم
خدای مهربانم همیشه شکرگزار تو بوده و هستم و خواهم بود و ایمان دارم که همیشه بهترین ها را به من عطا خواهی کرد
انقدر در نوشتن تنبلی کردم که خیلی چیزها یادم رفته توی هر لحظه سورپرایزی برامون دارید بس که ماشالا شیرین زبانید
مربی مهد خدا رو شکر راضیه ازتون شعر و سوره و بعضی کلمات انگلیسی و بعضی پایتخت ها رو یاد گرفتید
توی خونه هم مدام مشغول بازی هستید و به همان نسبت دعوا ......میانجی گری فایده ای نداره دور کردنتون از هم به همین صورت فدای این دل معصوم و پاکتون برم که کینه و دلخوری درش جایی نداره خوش به حالتون که روح پاکی دارید و بد به حال ما که چقدر روحمون اسیر کینه و بدی شده
توی اوج دعوا و گریه همدیگه رو نوازش می کنید عاشق این بده بستانهای کودکانتون هستم از خدا می خوام که تا ابد و برای همیشه رابطتون همینطوری گرم بمونه و هیچ خدشه ای بهش وارد نشه
توی این ماه یعنی چهارشنبه گذشته اردوی مادر و کودک مهدتون برگزار شد و رفتیم پارک خانواده جمع شاد و شوق و ذوق کودکانه بچه ها چنان لذتی بهم داد که توی اون 4 ساعت سردی هوا رو فراموش کردم ولی تمام مدت سرپا بودم و دنبال شما که گربه های پارک هم از دستتون آرامش نداشتند دیگه داشتم از نفس می افتادم که مدیرتون به دوتا از کمک مربی ها گفت حواسشو جمع باشه تا بتونم یه ذره بشینم خیلی خوش گذشت اونقدر با بچه ها بالا و پائین پریدم که مربی ها می گفتند کاشکی بیایید توی مهد کار کنید حالا قراره دو شغله هم بشم به سلامتی ( زندگی خرج داره دیگه )
برگشتن هم بابا ایمان اومد دنبالمون و توی ماشین از هوش رفتید بس که شیطونی کردید
آخرهفته هم عمه جان از شمال تشریف آوردن و ما خونه مامان جون تشریف داشتیم
روز پنجشنبه هم رفتیم که طبق قولی که داده بودم براتون دفتر و مدادشمعی بگیرم رفتم و دوسری خریدیم امااااااااااااااا ناگهان چشم باربد خان افتاد به ماشین ها و دیگه قدم از قدم برنداشت و حتی حیله پس دادن مدادشمع ها هم کارگر نشد و ایشون مصر بودن بر معاوضه ماشین و اعلام اینکه اصلا خرابش نمی کنم و من نقاشی دوست ندارم
نشون به اون نشون که یک ساعت بعد گله کنان اومد و گفت من مداد شمعی می خوام و من با لبخند فاتحانه که مگه خودت نگفتی عوضش کن خودت ماشین خواستی پس به قول معروف دبه نکن پسرک من
تارا اما محو نقاشی و رنگ کردن و سرش به کار خودش دخملکم عاشق نقاشیه و توی این مدت خدا رو شکر هر دوشون بالاخره رنگا رو یادگرفتن البته هنوز هم اشتباهاتی دارند
ترتیب اتفاقات از ذهنم رفته و کمی دارم درهم برهم می نویسم ببخشید
بچه ها چند روز پیش داشتن تی وی می دیدن یک خرس با بچه هاش بود باربد میگه این مامانشونه تارا میگه نه !!!!!باربدی باباشه........ مامانشون رفته اداره
هفته پیش با تارا رفتیم آرایشگاه و موهای دخملی کوتاه شد قربون اون صورت ماهش برم که نفس منه
مامانم ازشون می پرسه تارا عشق کیه میگه مامان انیس بعد می پرسه باربد عشق کیه اونم میگه مامان انیس................ تارا اعتراض می کنه میگه نه باربد عشق بابا ایمانه من عشق مامان انیسم.... نفس بابا ایمانم .......باربد جیگر مامان انیسه
هر دوشون دیگه رسما ما رو به اسم کوچیک صدا می کنند و چه قندی توی دلم آب میشه وقتی کشدار صدام می کنند انییییییییییییییییییییییس
باربد وقتایی که سر ذوقه میاد میگه موافقی با هم صحبت کنیم میگم به راجع به چی میگه من یه ماشین خیلیییییییی دراز می خوام
باربد چند روزه یاد گرفته می گه دوچرخه ............سبیل بابات می چرخه خیلی بامزه میگه بعد به جای بابا اسم بقیه رو برد رسید به خاله جونش بهش میگم آقایون سبیل دارند تو و بابا ایمان و بابا جون ... تارا هم بهش میگه باربد سبیل مال پسراست دخترا م.ی.ش دارند. ...... من که رفتم توی افق محو شدم و صدام درنیومد
روز شنبه بعد مهد فرستادمشون توی حمام کمی آب بازی کنند بعد چند دقیقه رفتم سراغشون توی این فاصله کوتاه توی حمام پر کف شده بود فسقلی ها مایع دستشویی رو کاملا توی حمام خالی کرده بودندو با افتخار می گفتند شستیم حمامو مامان انیس
از حمام اومدن بیرون از خواب که خبری نبود الحمدالله وتا آخر شب که بخوابند بنده چندباری به مرز جنون رفتم و برگشتم
دیروز هم که به مناسبت تولد پیامبر اعظم (ص ) تعطیل بود و بدو بدو رفتیم خونه مامانم اینا
بعد ناهار باربد میگه مامان من گشنمه کمی غذا بیار بخورم میگم چی می خوای میگه پلو با خورش با ماست میگم پلو ندارند آبگوشت بیارم میگه نه شله زرد بیار
خلاصه انقدر گفت و گفت تا غروب مامانم براش دست کرد
شب موقع اومدن خاله جون بهشون میگه یکیتون بمونه پیش من هر دو میگن من بمونم........ منم از خدا خواسته!!!!!!!!!!! خاله جون گفت نه!!!!!!! یکی یکی............ هر دو چنان مشغول نقاشی بودند که نگو.......... تارا که داشت لباساشو در می آورد باربد هم میگه مامان بزار من کارامو انجام کنم تو برو تا من بیام
بابا ایمان کامپیوتر رو آورده خونه تارا با ذوق میگه آخ جون بابا ایمان کامپیتون منو آوردی دیگه سی دی ببینم !!!!!!!!!!!!بیچاره لپتاپ کامپیوتر محسوب نمیشه..........
مامانم به تارا میگه شب می مونی پیش من انیس و ایمان و باربد برن خونه میگه آره بهش میگه پیش من می خوابی یا بابا جون میگه خاله آذین
به خاله جونشون میگن خاله اجازه میدی با مووایل خیلی بزرگت بازی کنیم ؟
وقتی دعواشون میکنم یا کار اشتباهی می کنند سریع میان میگن (بگشید )ببخشید معذرت می خوام و روزی هزار بار معذرت می خوان ولی کار خودشون رو می کنن
همچنان با لباس پوشیدن تارا مشکل دارم بشدت علاقمند به پیراهن و لباسای دخترونه اس و زیر بار پوشیدن شلوار نمیره و میگه جوراب شلواری بپوشم
یه روز صبح که دیر از خواب بیدار شدم تارا رو صدا کردم بعد شستن دست و روش بهش گفتم لباسات توی اتاقه برو بپوش........... اومدم می بینم سه تا شورت روی هم پوشیده یه لباس بندی هم دستشه میگم اینا چیه ؟؟؟؟؟میگه مامان شورت کیتی کت پیدا کردم!!!!!!!!!!!!!!!!!!! عاشق کیتی کته
بعضی روزها از مهد میاید اداره و اگه وروجک سوم یعنی آرشیدا گلی هم حاضر باشه که نور علی نور میشه و هر سه اداره رو روی سرتون میزارید هزارماشالا به وجود هر سه تون که تمام امید و زندگی ما هستید........
خیلی چیزها مونده که ننوشتم وقت نیست و انشالا در اولین فرصت از خجالتتون در میام
براتون همیشه بهترین ها رو آرزو می کنم و خودمون رو همیشه به خدای مهربان می سپارم و ازش می خوام بهترین ها رو برامون رقم بزنه و گشایشی کنه در کار همه بندگان نیازمندش