تکه های روح من
سلام فرشته های زمینی من
حالتون چطوره اوضاع به کامتون هست ؟سلامت هستید ؟در چه حالید؟
امیدوارم هرجا که هستید سلامت باشید و شادمانه ترین لحظه های زندگیتون رو تجربه کنید یادتون باشه هیچ فرصتی رو برای شاد بودن ، مهربان بودن، عشق ورزیدن و زندگی کردن از خودتون و عزیزانتون دریغ نکنید
همیشه با خودتون و اطرافیانتون صادق باشید مبادا که صفای کودکانتون رو با دنیای مادی معامله کنید روح پاکتون رو اسیر نکنید همیشه آزاد باشید و رها که در اوج بمانید و سربلند باشید و مایه افتخار
بهترین ها رو برای شما پاره های قلبم و تکه های روحم از خداوند زمین و آسمان می خواهم که همیشه نگهدار و حافظ شماست
باز هم دو هفته گذشت واقعا نمی رسم بشینم پای نت حجم کارم بالاست توی خونه هم دیگه نه صاحب گوشی ام نه لپتاپ دو کوچولو که همه دنیای منند شدند مالک بلامنازع من و ما و خونه و اختیارمون صد در صد دست اوناست
مائیم و یه خونه به هم ریخته و دو وروجک شیطون و ماشالا پرانرژی که از در و دیوار بالا میرن دعوا می کنن به هم محبت می کنن به هم خوراکی میدن یواشکی غذای همدیگه رو می خورن همدیگه رو نصیحت می کنن میان شکایت همو می کنن .... اما تحمل یه لحظه جدایی از هم ندارن
دنیای این روزای ما خیلی خیلی شیرینه پر از تجربه های جدیده هر لحظه مادری من مورد امتحان قرار می گیره خیلی هاشو رد میشم چون صبر و حوصله ام کمه و بسیار شرمنده کودکانم هستند بعد از هر لحظه سخت بشدت از برخورد تلخم پشیمان می شوم امیدوارم خدایم مرا ببخشاید و کودکانم که همه دنیای من هستند
زبان شیرین شما اما درهای تازه ای را به روی من گشوده همه اش لذت است و شیرینی........... مارا به اوج قصه می برد و بدون بال پرواز می کنیم
در این مدتی که گذشت یک روز رفتم اهواز برای دوخت لباس فرم های جدید بقیه اش هم مشغول اداره بودم و شماها و خونه مامان جون بعضی اوقات
حال و اوضاع روحیم در این مدت زیاد مساعد نبود و متاسفانه حوصله هیچی رو نداشتم روحیات من به طور ناخودگاه در رفتارم جاری شده بود و بچه ها نازنینم درگیر آشفتگی من بودند و من هم مثل همیشه شرمنده کودکانم و خدای مهربانم که می دانم از من انتظار داشت به پاس این همه موهبت و خوبی که در حق من و عزیزانم رواداشته خوددارتر باشم
خدای بزرگم مثل همیشه نگاهم به دستان پرمهر توست و همه چیز را به تو می سپارم که تو آفریننده همه خوبی های دنیای منی
تارا دیروز اومده به باباش میگه بابا یه عنکبوتی دیدم نکشیدمش ( نکشتمش )بیا اینجا برات توضیح بدم
رفتیم خونه مامانم موقع چای عصر به مامان جونش میگه ما قند نداریم چایی نداریم ششکر نداریم بابام میگه از بس به این بچه قند نمیدی اینطور میگه
رفتیم سوپر خرید کنیم به فروشنده که کاملا می شناسدمون میگه ما تو خونه موبایل نداریم فلفل هم نداریم بیسکویت هم نداریم
لپتاپو روشن می کنه میگه مامان بزار کارامو انجام کنم
با تسلط کامل سی دی های مورد علاقه خودشو میزاره و می بینه به باربد که سی دی ماشیناش تو دستشه میگه باربدی این خرابه و با زرنگی تمام سلیقه اشو به داداشش تحمیل می کنه
روز پنجشنبه خیلی شیطونی کردن و مرتب با هم دعواشون میشد منم دیگه خسته شدم گفتم اگه یه بار دیگه صدای دعواتون بیاد و شکایت کنید هر دوتون رو تنبیه می کنم چند دقیقه بعد صدای گریه باربد بلند شد شد بدون اینکه مستقیم برم طرفشون نگاشون می کنم دست باربدو گاز گرفته داره دستشو ناز می کنه بهش میگه شش ششش آروم باش گریه نکن
باز هم روز پنجشنبه من توی آشپزخونه مشغول بودم و به طرز مشکوکی خبری از هیچ کدومشون نبود رفتم توی اتاق می بینم رشته های ماکارونی رو خرد می کنن در حالیکه نشستن روی تخت تا منو دیدن شاباششون کردن توی هوا ...........یعنی به طور متوسط من هر 10 ساعت یکبار خونه رو جاروی کامل می زنم
فرستادمشون توی اتاقشون بهشون میگم هرکاری می خواید همین جا بکنید نباید بقیه خونه رو به هم بریزید تارا میگه خواهش می کنم من دختر خوبی ام
چند روز پیش خاله جون اومد پیشمون شب بردم برسونمش حال نداشتم کفشامو بپوشم همینطوری با دمپایی رفتم توی راه باربد مرتب میگه بستنی آب میوه میگم هواسرده نمیشه سرما می خوریم
سر خیابون بعدی میگه خوب بستنی زمستونه میگم مامانی کفش نپوشیدم روم نیست برم توی فروشگاه بزارین تا فردا تارا خانم میگه خب بریم کلوچه بخریم دلم می خواست موهامو بکنم در ضمن خنده ام هم گرفته بود
یکی از مشکلات این روزای من با خانوم کوچولو اینه که وقت بیرون رفتن اول شرط می کنه کلاه نمی پوشم پالتو نمی خوام بعد میره سراغ لباسای بندی تابستونه اش میگه اینو می خوام یعنی ما همیشه و هر روز روی انتخاب لباس با خانم خانما باید مذاکره کنیم البته آقا کوچولو هم اینجوریه کل لباساشو از زیر تا رو خودش باید نظر بده و البته من عاشق این استقلالشون هستم و تا اونجا که بشه نظراتشون رو اجرا می کنم
دیروز خونه مامان اینا بودیم برای ناهار خوراک مغز درست کرده بود اگر شما ذره ای چشیدید ما هم همینطور قربونشون برم تمامشو خوردن نوش جونتون باشه الهی
خواهرم به همسری میگه خوشم میاد هر چقدر تو بدغذایی بچه هات جبران کردن
این همسری ما نه که ته تغاری بوده کلا سلیقه اش خاصه توی غذا خوردن ..... حالا البته بهتر شده ولی خب این سابقه اش خرابه
دیشب هم بعد مدتها رفتیم رنگین کمان و یه خورده بازی کردن و بعدش هم رفتیم خرید هفتگی خانم و آقا کوچولو
هفته پیش آخر شب می خوایم بخوابیم باربد میگه مامان غذا بده براش غذا گرم کردم خورده میگه حالا بیا کوشینگا کنیم ( منظورش کاراته بود ) میگم بلد نیستم میگه بیا ماشین سواری
مامانم از باربد می پرسه پسرم غذا چی خوری میگه کباب میگه بهش برای من چرا نیاوردی بعد همش از من جایزه می خوای .............بهش میگه مامان جون کباب نداریم تموم شده دیگه
توی خیابون داریم میریم میگه مامان موافقی بریم پیتزا بخوریم یا اسنک
خدایا شکرت به خاطر همه چی و می دونم که همیشه هوای ما رو داری ما رو محروم نکن از نگاه پر مهرت