تارا خانوم گل منتارا خانوم گل من، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه سن داره
باربد خان قند عسل منباربد خان قند عسل من، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه سن داره

تارا و باربد عزیزای دل مامان و بابا

از همه چی ، از همه جا

1392/9/24 13:18
نویسنده : مامان انیس
1,088 بازدید
اشتراک گذاری

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام

سلام به روی ماه گلدونه های نازنینم حال و احوالتون خوبه در چه حالین خوش می گذره هرجا که هستید آرزوی من سلامت و شادی شماست  و بزارین اول کاری یه ماچ گنده ببرم از لپاتون .......... عذر تقصیر دارم مجددا دلیلش هم واضح و مبرهن است و اعتراض وارد نمی باشد والا به خدا

حدود 20 روزه که مطلب ننوشتم روزا عین برق و باد می گذرن بعضی وقتا احساس می کنم مثل چارلی چابلین توی یک ماشین نشستم و همه چی با دور تند در حال انجامه ( اسم فیلمو یادم نیست همون که مسواکش می زدن غذا تو دهنش می گذاشتن آخر سر هم قاطی کرد ترکید ) حالا خدا کنه عین فیلمه سرمون در نیاد

جونم براتون بگه دو هفته پیش یعنی دقیقا شنبه 9 آذر صبح زود بابا ایمان به قصد یک سفر کاری رفت شیراز با وجودی که خیلی دلم هوای سفر رو داشت نشد ما بریم و ایشون به تنهایی تشریف بردن مسافرت ما هم شال و کلاه کردیم به سمت خونه مامان جون و مثل همیشه هوار شدیم روی سرشون اینو که میگم بی تعارفه چون ما اونجاییم نه خواب دارن نه استراحت نه سکوت طفلی ها نوه دار شدن با شرایط مشقت بار رو تجربه می کنن

اون موقع هنوز مجلس روضه خونه خاله ام برپا بود در نتیجه کسی نبود پیشش بمونید و من هم اجبارا یه ساعتی مرخصی می گرفتم می اومدم دنبالتون مهد بعد مامانو می بردم خونه خاله ام ما هم می رفتیم خونه خودمون تا غروب به کارای خونه می رسیدم و شب بر می گشیم خونه مامان جون

چهارشنبه بابا ایمان اومد با سوغاتی دستش درد نکنه .....البته کادوی تولد بنده در قالب سوغاتی ماستمالی شد و رفت و صد البته کادوی تولد ایشون تا زرنگ بازی درنیارن ..........

از وسط همین هفته دوباره متأسفانه سرما خوردگی بچه ها شروع شد و درمان خونگی نتیجه نداد و پنجشنبه صبح رفتیم دکتر از ترس اتفاق دفعه پیش بازم هم سهم باربد آمپول بود و تارا شربت توی این 17 روزی که گذشته هنوز که هنوزه سرفه های باربد خوب خوب نشده  خیلی سینه اش حساسه .....

قبل از اینکه برسیم به دکتر تارا خانوم چند بار اعلام کرد من آمپول نمی زنم کهخدا رو شکر تشخیص دکتر هم همین بود

عصر پنجشنبه هم تشریف بردیم منزل تا اهل خونه کمی استراحت کنن

روز شنبه رو هم مرخصی گرفتم تا این بچولا کمی استراحت کنن البته استراحت که چه عرض کنم از ساعت 7:30 بیدار بودن و عروسکاشونو به صف کردن و درسشون دادن حاضر غایبشون کردن و تا تونستند ریخت و پاش کردند زندگی در جریان و ما هم در حال جنب و جوش و تکاپو و بدو بدو بودیم

روز یکشنبه هم تولدم بود به سلامتی و میمنت و خدا رو شکر به خاطر همه نعمکتهایی که به من عنایت کرده .........

از فرداش گلودردم شروع شد عصر رفتم خونه مامان و با خواهر رفتیم بازار چه پوستی کنده شد ازم خدا می داند

طبق عادت که به مریضی خودم محل نمیدم گلودرد مختصر روز سه شنبه تبدیل شد به آنفلوآنزا ظهر رفتم دکتر سه تا آمپول خفن زدم بعدش رفتم جلسه مهد بچه ها سه ساعتی اونجا بودم بعد رفتم خونه مامانم و جفت بخاری غش کردم

شب هم برگشتیم خونه شب بچه ها تب کردن صبح دیگه بیدارشون نکردم و خودم رفتم اداره و باربد از خجالت باباش دراومده و تا تونسته غر زده بود  ظهر رفتم مأموریت و تا رسیدم خونه و البته آمپول باقیمانده رو زدم شد حدود 5

5 شنبه و جمعه هم خونه بودیم به سلامتی و به مقدار فراوان از نق نق ها و بهانه گیری های باربد مستفیض شدیم یعنی رسما سرویس می کنه آدمو بس که غر می زنه  و الکی گریه می کنه البته مریضیش هم بی تأثیر نیست ولی دیگه امون نمیده به آدم یکسر در حال سرویس گرفتنه مامان آب بده آب پرتقال بده شربت آبیلو بده ماست می خوام پلو خورش می خوام جیش دارم بغلم کن مامان تارا منو هل داد مامان ماشینمو برد بگیرش مامان مامان مامان مامان چی می کنی یه چیز خوشمزه بده غذا رو ببینم شیر بده لواشک بده وووووووووووووووووووووووووووووووو  قصه بهانه گیری های پسرک همچنان ادامه دارد تا بخوابد

دیروز بهش میگم باربد مغزمو خوردی مامان میگه مامان مغز می خوام ............

جمعه از ظهر تصمیم گرفتیم بریم بیرون و چون ارادمون خیلی قویه و بچه ها همکاری می کنن ساعت 9 شب رفتیم پارک بچه ها کلی بدو بدو کردن و با اردکا حرف زدن و ....... یه دفعه تارا ایستاد میگم چی شده میگه انگار موبایلم زنگ می خوره ایستادیم نگاش کردیم از توی جیب شلوارش گوشیو درآورده خیلی جدی شروع کرد به حرف زدن

قربونش برم الهی

چند روز پیش یه شیر پاک خورده ای- جناب آقای پدر رو عرض می کنم -  بازی پو رو روی گوشی من و خودش نصب کرده بچه ها عاشق بازی شدن متأسفانه .... و همین شده  موجبات درگیری بیشتر و دعوا روی برنامه زمالنبدی باید بازی کنن هر کدوم 10 دقیقه تارا نوبتشو بازی می کنه بعد با اکراه گوشیو میده به باربد اونقدر دورش موس موس می کنه تا گوشیو ازش بگیره

حالا اینا به کنار بازی لامصب قطع نمیشه که تو اداره ام آلارم میاد پو گرسنشه پو خوابش میاد پو می خواد بره حموم یعنی دیدن بچه داری ما خوبه تو عالم مجازی هم باید بچه داری کنیم

این روزا تمام وقتم غیر از کارای خونه صرف میانجی گری بین تام و جری میشه یعنی سر همه چی دعوا می کنن دیگه گاهی اوقات کم میارزم دلم می خواد گریه کنم

تمام روز همش دارم نوک می زنم جمع و جور می کنم ولی ظرف سه سوت همه چی سر جای خودشه انگار نه انگار

روز جمعه به اندازه یک دقیقه با خاله نیکی صحبت کردم تلفنو که قطع کردم دیدم وروجکا ماسک مو رو برداشتند حالا هر چی روی مبل سابیده بودن فدای سرشون کله شونو هم کامل زده بودن عین شامپو جفتشون رو بردم حمام و از دردسر حمام و لباس پوشیدن بعدش بشین سرما نخوری و بیا موهاتو خشک کنم و آره و نه و اینا که بگذریم شدن عین دو دسته گل که باربد بعدش سریع خوابید

این روزا من خیلی خستم اصلا زمانی برای استراحت و کارای خودم ندارم چند روز کمر و پام به شدت درد می کنه انگار دیگه جدیه باید فکری کنم به حالش و برم دکتر

چند روز پیش پای لپتاپ بودم تارا اومد کمی بازی کرد و یه دفعه خاموشش کرد جهت پیشگیری از تکرار بهش گفتم خراب شده باید بدیمش تعمیر حالا هر جا میریم میگه لپتاپو خراب کردم باید بدیم عمو تعمیرش کنه

تمام روز در حال شیطونی و زبون ریختن هستن منم عاشقشونم و دم به دم قربونشون میرم

خیلی هاش یادم میره متأسفانه روزبروز کلمات جدیدی یاد می گیرن و حتما بکار می برنش

دیشب رفتیم خونه خاله های بابایی بچه ها کلی ذوق کردن دخملم که طبق معمول جایی که میریم یه خانوم به تمام معناست و آرومه اونوقت بهم میگن چطوزر میگی این بچه فضوله از جاش که تکون نمی خوره حالا باربدو میگی یه چیزی ولی قربونش برم باورشون نمیشه تارا آتیشپاره ای برای خودش

چند روز پیش تارا اومده پیشم پشتی صندلیشو که شبیه بال پروانه است آورده می گه برام ببندش بستم و دیدم رفته بالای پله و دستاشو باز کرده و پریده پائین و تمرین پرواز می کنه برای من

یه روز خونه مامانم بودن خوراک مغز داشتن تارا فکر کرده با آجیل طرفه گفته من مغز می خوام پسته بده مامان جون

چند روز پیش میگن بریم خونه خاله بهشون میگم مریض هستید بزارین بهتر بشید بعدا تارا میگه مامان آرشیدا مریض شده رفته دکتر آمپول زده میگم نه مامان شما مریضید نه اون..... فرداش خاله میگه آرشیدا رو برده دکتر انگار تله پاتی داره باهاشون

توی ماشین میگه می خوام رانندگی کنم بهش میگم نه خطرناکه میگه این بابا ایمان منه عشکه ( عشقه) منه

وقتی باباش نیست میاد میگه ایمانم کجاست

دیشب رفتیم سوپر خرید یه پسربچه اونجا بود بهش میگه این مامان منه

دیروز قبل از اینکه بریم بیرون چون همه جا ریخت و پاش بود سه تائیشون رو مجبور کردم به جمع و جور نمی دونم چکار کرد باباش دعواش کرد رفته توی اتاقش بلند بند میگه من با بابا ایمان دوست نیستم با مامان انیسه دوست نیستم با مامان جون و بابا جون هم دوست نیستم

 البته همیشه ما انیس و ایمان هستیم و بندرت مامان و بابا و خیلی هم با نمکه من خوشم میاد

باربد که اکثر اوقات قربونش برم در حال حرف زدنه و چاشنی نق هم این روزا بهش اضافه شده البته مریضی و داروخودن های متوالی  بی تأثیر نیست  موقع خوردن دارو حتما باید اسم شربتو بهش بگم و تکرار کنه

یه وقتایی حال حرف زدن نداره هر چی ازش بپرسم با سرش جواب میده بهش میگم باربد مگه زبونتو خوردی سرشو به نشانه نه تکون میده میگم پس کو ؟؟ زبون می کشه

بابا ایمان موهاشو ماشین کرده قربونش برم قیافش مثل کلاس اولی ها شده

به قول بابا ایمان شده نگهبان من یعنی تا می بینه من و باباش داریم حرف می زنیم تندی خودشو می رسونه  میشینه وسطمون

بابا ایمان از شیراز براش یه ماشین بزرگ  آورده که حسابی خوشش می اومد تارا هم بهانه گرفت می خوام و ماشینو برمی داشت اینم مرتب گریه می کرد جوری شد که عصرش بابا ایمان رفت و یه ماشین دیگه گرفت خدایا یعنی فقط دو روز با این ماشنا سرگرم بودن الان جفت تختشون پارک شده اگه شما دیدین اینا هم ماشینا رو دستشون  گرفتن

روز پنجشنبه غروب رفتیم خونه مامانم اینا باربد انقدر نق زده و گریه کرد که همه ما رو کلافه کرده  دیگه نمی دونستیم چه کنیم و تا بخوابه کچل شدیم دسته جمعی

حالا داره نق می زنه حواسش به مامانمه :مامان جون  چیز خوشمزه نداری آب پرتقال می خوام مامان جون لیمو شیرین بده مامان جون کیک مامان جون جایزه بخر  مامان جون بغلم کن طفلی مامانم صداش در نمیاد و همشو انجام میده من دیگه حرصم گرفت مامان ولش کن همش نق می زنه در جواب بنده بغلش کرده و می بوسدش قندعسلشو مهره مار داره پسرکم الهی فداش بشم من

چند روز پیش شیطنت کردن باباش فرستاده بودشون توی اتاقشون باربد گریه کرده تارا بهش میگه گریه نکن وگرنه میریم توی حیاط

براشون گفتم من رفتم دکتر آمپول زدم بعد برای باباش تعریف می کنه مامان رفته اداره بعد آمپول زده اون روز که مریض و خواب بودم مرتب اومدن پیشم مامان خوب شدی تب نداری و با دستای کوچولوشون تبمو گرفتن دستاتون شفاست قربونتون برم بوی بهشت میده بوی خوب پاکی و معصومیت

 

بعد از بازدیدشون از مرکز اتش نشانی حالا هر روز توی خونه می خونن شماره آنش شنانی ( نشانی ) صد و بیست و پنجه صبح بابا ایمان میگه بهشون میدونیبد شماره پلیس چنده ؟ براشون میگه و تکرار می کنن باربد می فرماید آقای پلیسو بگیم بیاد آتشو خاموش کنه

باربد اومده میگه مامان این چیزو بده ( یادم نیست چی بود و چی گفتم ) بعدش میگه مامان باید ثابت کنی

دیروز بچه ها گوشه اتاق نشسته بودن و من صداشون رو می شنیدم تارا به باربد میگه باربد شیر می خوای ؟؟؟؟؟ با عجله رفتم طرفشون می بینم پستونک عروسکو در آوردن نوبتی گریه می کنن الکی و میزارن دهنشون یادمه یه بار توی شکار لحظه ها یه همچین چیزی رو دیده بودم از یه دوقلو دیروز بچه ها به عینه اجراش کردن

همچنان و همچنان شبکه محبوب پرشین تون و کارتون محبوب تام و جریه

توی جلسه مهد مدیر از مادرا خواست که برنامه های نامناسب  تی وی رو نزارید نگاه کنند بهش می گم والا ما که همش کارتون می بینیم و کمی اخبار بهم میگه اتفاقا از بین بچه ها تو ساعت فیلم  تارا و باربد با دقت بسیار زیاد همیشه کارتون می بینن

هوا این روزا خیلی سرد شده چند شب پیش تا زیر صفر هم رفتیم ولی من با تارا سر پوشیدن پالتو و کلاه دردسر دارم زیر بار نمیره همیشه دعوامون میشه سر این موضوع  وقتی هم اصرار می کنم میگه مامان من مباسسم ( مواظبم ) تب نمی کنم

توی ماشین به باباش میگه ایمان بخاری رو روشن کن نمی دونی سرما خوردیم تب داریم

وقتی عصبانی میشه بهمون میگه اههه از دست تو اگه خیلی اوضاع بیریخت باشه یه بی ادب هم حوالمون می کنه

از بس به باربد میگم مامان صبر کن یه لحظه امونم بده وقتایی که زیادی گیر میده خودشم میگه امونم بده

تارا موقع مسواک کمی خمیر می خوره من بهش میگم بلا شدی باربد هم اینطوری شده و باید حتما بلا شدی رو بهش بگم

کلا تقلیدشون از هم فوق العاده زیاده حتی اگه همزمان بهشون غذا بدم باید ظرف و لیوانشون کاملا شبیه هم باشه

هر وقت می خوایم بریم بیرون تارا خانم هوس لباس عروسی می کنه و میره سراغ تابستونه ها و حداقل نیم ساعت صرف قانع کردن خانوم خانوما میشه که لباس گرم بپوشه

هفته پیش خاله جونش براش یه شلوار گرفته بود ظهر بهش نشون دادم نپوشیده میگه تنگه ( وقتایی که از لباسی خوشش نیاد اینو میگه ) خالش میگه عصر بریم عوضش کنیم گفت آره و رفتیم یه مدل دیگه انتخاب کرد و خیلی هم دوستش داره....

امروز بعد مدتها تونستم بیام سراغ وبلاگتون  مأموریت نداشتم مثلا از اول صبح هم شروع کردم ولی الان تونستم تمومش کنم اگه میشد توی خونه پست بزارم چه خوب میشد ولی خب فرصتش توی خونه پیش نمیاد البته دو روز هم نی نی وبلاگ تعطیل بود

خلاصه عرض کنم عاشقتونم و می بوسمتون و باقی حکایات در پست بعدی



 


 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (15)

مامان نوژاجونی
24 آذر 92 13:51
انیسه جون چه داستانی داری با این دوقلوهای وروجک.خدا براتون حفظ کنه.تولدشماهم مبارک ای ناقلا ننوشتی چند سالت شده هاچقدرشیرین زبونن.خداروشکر که فسقلیها بهتر شند .ولی دوستم بنظرمن آمپول برای بچه ها اونم درموارد حاد توصیه میشه.ایشاله همیشه سلامت باشند
مامان انیس
پاسخ
زنده باشی ایشالا ممنونم از لطفت قربونت برم چرا نوشتم که 34 ساله شدم آره بهترن ممنونم حقیقتش باربد خیلی بد مریضه سریع سینه اش عفونت می کنه دکتر مجبور میشه تجویز کنهدیگه ما هم دوست نداریم والا ممنونم از محبتت خانومی گل دخملتو ببوس به جای من
خواهر فرناز
24 آذر 92 13:57
وای چه متن طولانی وجالبی عزیزمین ممنون بهمون سر زدین انیسه جونم راستی من یه وبلاگ طراحی کردم نمونه عکس های طراحی شده ام را توش گذاشتم اگه کسی میخواست تم طراحی کنه یا حتی عکس بهم خبر بدین تا براش انجام بدم برای شما دوست جونم مجانیه برای دوستای دوست جونمون با قیمت خیلی کم البته وبمون هنوز کامل همه را آپلود نکردم چون خیلی وقت میگیره ولی به زودی کلی عکس توش اپلود میشه اینم ادرسشه http://aksghashang.persianblog.ir/ راستی اگه دوست داشتین لینکش کنید
مامان انیس
پاسخ
قربونت بس که نمی نویسم تازه بعد ارسال پست هی یادم میاد چه چیزایی رو ننوشتم ممنون که با حوصله می خونی عزیزم خیلی عالیه حتما ممنون که بهم گفتی دستت درد نکنه به روی چشم
مامان آرشيدا قند عسل
24 آذر 92 15:03
اي خدااااااا اين منصفانه نيست يه كامنت بلند بالا بذاري بعد ني ني وبلاگ بفرمايند كه دقايقي بعد مراجعه فرمائيد خلاصه اش اينكه عاشقتونم فسقليهاي شيطون
مامان انیس
پاسخ
ما هم عاشقتونیم والا امان از قطعی یکباره اینترنت می بوسمتون
مامان آرشیدا کوچولو
25 آذر 92 12:03
سلام عزیزم راستی دزفول میشینید؟ به مرکز استعداد یانی دکتر بلوطی سر زدید ؟
مامان انیس
پاسخ
سلام به روی ماهت گلم آره عزیزم کجاست آدرسش همون مرکز امید رو میگی؟؟
متین
25 آذر 92 19:58
ماشالا انیس جون چه متن طولانی خدا بهت توان بیشتر بده من واسه چهار خط تنبلی میکنم ماشالا شما خوب زرنگی زنده باشین
مامان انیس
پاسخ
قربون شما آدم که تنبلی کنه همینه مجبوره یه عالمه بنویسه بقیه رو خسته کنه ممنون از اینکه خوندی و نظر لطفته خانومی گل
الهام مامان امیر علی و امیر حسین
26 آذر 92 9:22
الهی از دست این دوقلوهای وروجک. علت سرماخوردگی باربد هم رفتن به مهد کودک هست. تولدت خودت هم مبارک مامان مهربون. انشااله 120 ساله باشی.
مامان انیس
پاسخ
قربونت عزیزم آره همینه دیگه خسته شدم برات بهترین ها رو آرزو دارم ببوس شیطونکاتو
negin
27 آذر 92 11:36
سلام. روی ماه این دوقلوهای ناناز رو ببوس. ایشالله همیشه سلامت باشند. تولدتونم مبارک آپممم
مامان انیس
پاسخ
سلام عزیز دلم لطف داری ممنونم چشم
مامانی درسا
27 آذر 92 12:04
ای جونم پر از انرژی هستن این وروجکا تولدت مبارک دوست مهربونم ببوس قند عسلا رو هر چه از روشنی و سرخی داریم برداریم کنار هم بنشیینیم و بگذاریم که دوستی ها سدی باشند در برابر تاریکی ها یلدایتان رویایی…روزهایتان پر فروغ،شبهایتان ستاره باران! راستی به این آدرس برین و توی قرعه کشی شب یلدا شرکت کنین http://mylamis.com/yalda//?ref=f65f3d54d83d295974e29e82096b8ef4
مامان انیس
پاسخ
قربون محبتت خانومی گل زنده باشی ایشالا خانم گلی رو ببو به جای من یلدای شما هم بسیار مبارک
مامان سونیا
28 آذر 92 9:00
برایت چه بخواهم ز خدا؟ بهتر از اینکه خودش پنجره ی باز اتاقت باشد، عشق، محتاج نگاهت باشد، خلق، لبریز دعایت باشد و دلت تا به ابد وصل خدایی باشد، که همین نزدیکیست من بهترین یلداها را برایت آرزو می کنم. پیشاپیش شب یلدا مبارک http://mylamis.com/yalda//?ref=91
مامان انیس
پاسخ
زنده باشی عزیزم یلدای شما هم مبارک
مامان سونیا
28 آذر 92 9:03
تولدت مباک باشه دوست عزیز انشالله 120 ساله بشی و سایه ات بر سر نازگهات باشه از دست این نی نی وبلاگ یک کامنت نوشتم اندازه یک صفح ارر داد پرید ببخشید دیگه وقت ندارم شرمنده شدم انیس جان ولی لذت بردم از پست قشنگت و حرفهای این جیگرطلاها خدا حفظشون کنه براتون ببوس روی ماهشون رو برام
مامان انیس
پاسخ
ممنون خانومی گل خدا قوت لطف داری حجیف از دست این نت که بی موقع ارر میده قربون محبت و مهربونیت شاد و سلامت باشید
مامان جوجه طلا
28 آذر 92 15:29
واقعا من با یکیش این همه درگیری دارم شما دوتا بعد سر کار هم میری و استراحتت کمتر دیگه بدتر درکت میکنم میدونم دوستشن داری و تماما کارایی که انجام میدن اقتضای سنیشون هست و اگه یه جا ساکت بشینن عجیبهحتما خدا توی وجودت یه صبری تحملی چیزی دیده که دقلو بهت داد و بازم شکر. امن از این سرماخوردگی که تا بچه ها خوب میشن دوباره درگیرش میشن. ایشالله زود خوب بشن من و پارمیس هم یک هفته ایی هست که مریضیم ایشالله هممون بهتر بشیم مخصوصا بچه هامون. چقدر هم هزار مشالله وروجکات بلبل زبونن آفرین که براشون از حرف زدنشون مینویسی میمونه یادگاری براشون که حرف های قلمبه سلنبه میزدن. حتما حرف هایی که خواهر و برادر با هم میزنن خیلی شیرینه. ببوسشون
مامان انیس
پاسخ
زنده باشی عزیزم نظر لطف و محبتته امیدوارم هر چه زودتر خوب خوب بشید جوجه طلائیتو ببوس به جای من
مامان فتانه
28 آذر 92 18:11
هههههههههههههههههههه قضیه بازی پو خیلی جالب بود............ای جانم به این کوچولوهای شیطون
مامان انیس
پاسخ
قربون شما
مامان فتانه
28 آذر 92 18:11
یلداست بگذاریم هر چه تاریکی هست هرچه سرما و خستگی هست تا سحر از وجودمان رخت بربندد امشب بیداری را پاس داریم تا فردایی روشن راهی دراز باقیست شب یلدا مبارک!
مامان انیس
پاسخ
یلدای شما هم مبارک عزیزم لطف کردید
پوپک
30 آذر 92 12:23
مامان انیس دستتت درد نکنه که اینها رو ثبت می کنی. من که کم میارم. خیلی ناراحتم که همه چی میگذره و من فقط یک هزارم رو می تونم ثبت کنم. خدا حفظشون کنه.
مامان انیس
پاسخ
قربونت برم من عزیزم لطف داری والا همیشه کلی مطلب توی ذهنم می مونه که ننوشتم در عوض شما تمام وقتتو گذاشتی برای فرشته هات مامان گل یلداتون مبارک
مامان محمد معین
30 آذر 92 16:59
اندوهت را به برگ ها بسپارتا باد پاییزی آن را ببرد.آخرین لحظه های پاییزیت پر از خش خش آرزوهای قشنگ. یلدا مبارک
مامان انیس
پاسخ
یلداتون مبارک لحظه هاتون بی غم ممنون از محبتت