لحظه های دل انگیز مادری
سلام سلام سلام
یه سلام آذری آتشین تقدیم به فرشته ها و همه دوستان فرشته صفتم
حالتون چطوره خوب و خوش هستید اوضاع انشالا که بر وفق مراد باشه و این بوی بهبودی که از اوضاع جهان میاد پایدار باشه و همیشگی آدم به امید زنده است ما هم همه امیدواریم به شکوفایی گل های ارغوان
جونم براتون بگه با هم بشدت مشغول سر و کله زدنیم می خندیم بازی می کنیم سر و صدا می کنیم جیغ می زنیم ریخت و پاش می کنیم دعوا می کنیم گریه می کنیم و خلاصه زندگی می کنیم
ماشالا سرزبون دار هستید و به شیرینی صحبت می کنید دل می برید از همه و در هر جمعی می درخشید می دانم این همان لطف بی نهایت خدای مهربانم است که خطاپوش است و بخشاینده و دستگیر
حال من هم خوبه غیر از خستگی زیادی که هست و زمانی برای استراحت ندارم و کارهای خونه که الی ماشالا ساعت 4 که می رسم خونه گاهی اوقات تا 10-11 شب سرپا هستم و مدام در حال نوک زدن و کار کردن و سرویس رسانی به خانوم کوچولو و اقا کوچولو که البتنه منتی نیست و بسی مایه افتخار که خدای مهربانم به من این توانایی را بخشیده و همیشه کمکم می کنه
شیطون بلاها گاهی اوقات بعد از مهد وقتی میان خونه دیگه نمی خوابن تا شب منم گاهی اوقات کلافه میشم و دیگه از دست شیطنتا و دعواشون عصبی میشم ولی قربونشون برم هزار ماشالا این انرژی درونشون چه کارها که نمی کنه
یکی از بازیهای مورد علاقه اینه که میرن روی کانتر و می پرن پائین یا روش بدو بدو می کنن و یا می شینن نقاشی می کنن یعنی به این نتیجه رسیدم که علاوه بر اینکه جای بازی توی خونه ما قحطه بلکه این فسقلی ها دست بزبز قندی رو هم بسته اند و یعنی هیچ بازی به اندازه این پریدن ها که همیشه همراه جیغ های بلنده شادشون نمی کنه ( بیچاره طبقه بالایی خدائیش اصلا هیچی به رومون نمیارن ما که شرمنده ایم واقعا )
سرگرمی دیگه اینه بیان توی اتاق ما لحاف و بالش ها رو بندازن پائین و روی تخت بپر بپر بکنن یا اینکه از دراور برن بالا و به خرت و پرتای روی اون دست بزنن
یا تشریف ببرن توی آشپزخونه و هرچی سبد و ظرف دردار و آبکش و کاسه است ببرن در اقصی نقاط خونه پراکنده کنن
هر بار که مامان جونشون رو می بینن با هم میگن مامان جون برامون چی آوردی همش دنبال جایزه هستن
باربد مرتب توی خونه میاد میگه مامان پس دیگه چی داریم بخوریم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ یه چیز خوشمزه بیار
عاشق پرتقال و نارنگی هستند و پشت سر هم می خورن یا خودشو یا آبشو
دیروز داشتم ظرف می شستم تارا اومد کنارم یه پیمانه برد و بعد چند دقیقه اومده میگه مامان شربتم رو خوردم نگاش کردم شیشه زینک دستش بود و همشو خورده البته چیز زیادی توش نبود ولی سهمیه سه روزو با هم خورده بود
وقتی دعواش می کنم قهر می کنه میگه باهات دوست نیستم و هی برام ناز می کنه لباشو غنچه می کنه دیوونه می کنه این حرکاتش دلم می خوام سفت بغلش کنم روشو می بره اونور البته بعد 5 دقیقه میاد با ادای گریه که مامان چرا منو دعوا کردی
دیروز مامانم و خواهرم اومدن خونمون تارا دنبالشون گریه کرد می خواست بره خونشون خاله جون بردش کمی بچرخونتش تو این فاصله باربد از خجالتم دراومد که چرا تارا رفته من نرفتم بعد 10 دقیقه برگشتن تارا بشدت گریه می کرد و نمی خواست بیاد به زور بغلش کردم و درو قفل کردم باهام قهر کرده بود حسابی رفت توی اتاق رفتم دنبالش بغلش کردم نزاشت خوابید روی تخت کمرشو ماساژ دادم
داشت برام ناز می رد یه دفعه بغضم گرفت بهش گفتم مامانی منو ببخش آخه پس کی تو بغلم بخوابه بوسش کنم دلم برات تنگ میشه باید به بابا بگیم بعد یه شب تنهایی برو خونه مامان جون یه دفعه گفت تو رو دوست ندارم راستش گریه ام گرفت نه به خاطر حرف تارا بیشتر به این خاطر که از بچگی تا حالا چقدررررررررررررررررررررررررررررررررر دل نازک و مهربون مامانم رو شکستم و چقدر ناراحت شده از دستم خدایا منو ببخش
از اتاق اومدم بیرون و سرگرم کارام شدم بعد 5 دقیقه اومد توی بغلم و دوباره آروم شدم
شب هم وروجکای من ساعت 10 خوابیدن چون امروز قراره برن اردو برای نصف گردو
امروز باربد به باباش میگه می خوام با اتوبوس برم اردو
چند روز پیش باربد بعد از ظهر نخوابید و مدام نق میزد با مامان صحبت می کرد مامان جونش گفت پسرم چرا نخوابیدی خستگیت بره میگه مامان جون من تب دارم مجبورم برم دکتر آمپول گنده بزنم
بعد از کار روزانه با پا درد شدید نشستم و پامو دراز کردم تارا میگه مامان پات درد می کنه میگم آره میگه پای منم درد می کنه برام آب میاری؟؟
بابام اومده دنبال مامان که ببردش خونه با دمپایی راحتیش اومده بود تارا بهش میگه باباجون چرا دمپایی پوشیدی بابا ایمانم وقتی میره بیرون کفش می پوشه
تارا اومده پیشم میگه مامان توی این برگه بنویس تارا طهماسبی براش نوشتم میگه اینورش تاریخ بزن
باربد بعد از دیدن کارتون اسکار بهم میگه مامان اسکارو بخوریم بهش میگم مامان مارمولک که نباید بخوریم میگه برام مارمولک می خری؟؟؟؟؟
بعد از دیدن کارتون پت و مت همیشه میاد میگه مامان لباس شیو ( شویی ) رو خراب کردن
چند روز پیش رفتیم یه فروشگاه که تازه افتتاح شده سر اینکه کی سبد خریدو هل بده دعواشون شد منم که مشغول بودم می بینم بابا ایمان داره هل میده این وروجکا هم از دو طرف سبد آویزونن رفتیم پای صندوق باربد اونقدر متصدی رو صدا کرده تا سریع خریدای ما رو حساب کرد بیچاره رو دستپاچه کردن
اونجا یه دختر بچه بود داشت چیپس می خورد باربد بهش میگه دست نزنی به اینا ( خریدای ما ) میان می زننت
بابا ایمان یه عطر جدید خریده بود تارا گرفته نگاش کرده از توی جعبه درآورده و برده بود گذاشته بود بالای آینه میز توالت جایی که من مثلا گذاشتم که دستشون نرسه ولی هیهات که دیگه چیزی نیست که دسترسی نداشته باشن بهش الهی فدای قد و بالاشون برم من
جند روز پیش رفته بودم مأموریت اونجا توی پریدن یه خطای محاسباتی انجام دادم و افتادم تمام قد توی گودال البته فقط کمی پام درد گرفت برای بچه ها تعریف کردم دیروز تارا به خاله اش میگه می دونی مامان انیس افتاده توی چاله اداره محیط زیست
خواهرم با خنده و تعجب میگه راست میگه میگم آره
چند روز قبل باربد کلیپس کوچولوهای تارا رو انداخته بود توی جای پریز آنتن هر کاری کردم نشد بیرونشون بیارم و افتادن داخل جای سیم به تارا قول دادم که براش بگیرم شب باباش که اومد تا دیدتش بهش میگه باربد کلیسپامو انداخت توی برق
موهای تارا بلند شده و فرصت نشد که ببرمش آرایشگاه چند شب پیش بابا ایمان به شیوه خودش کمی موهاشو مرتب کرد قبلش بهش گفتم کوتاه نکن یه دفعه خراب بشن و البته خیلی هم خوب مرتبشون کرد دیگه حرف خودم یادم رفته بود شب از تارا می پرسم به شوخی مامانی پس موهات کو میگه بابا ایمان خرابشون کرده
مامان اومده ازش می پرسن آداسم داری میگه نه تارا بهش میگه مامان جون خوبی باش!!!!!!!!!!!
ماشینو عوض کردیم ماشین جدید ضبط نداشت هر بار که سوار ماشین میشن میگن نی ناک نداریم امروز صبح که دیدن نصب شده با خوشحالی می گن نی ناک گذاشتی بابا ایمان درستش کردی ؟
قرآن رو می زارن جلوشون و دوتایی بلند با هم سوره هایی که یاد گرفتن تمرین می کنن امیدوارم که خدا همیشه یار و یاورشون باشه
وقتی بهشون خوراکی یا میوه میدم بعدش حتما تشکر می کنن مامانی دستتون درد نکنه الهی فداشون بشم من
پنجشنبه شب خاله نیکی گل و آرشیدا اومدن خونمون البته اون روز حال خوبی نداشتم و دوست گلم لطف کرد که اومد ..........با هم رفتیم بیرون که چه عرض کنم دو ماراتون خاله جون به تفصیل نوشته البته خودمون هم یه شکری خوردیم و باکنک هلیومی خریدیم میکی موس پاتریک و انگری بردز کلی مایه تفریح و خنده بقیه شدیم و بعداز رنگین کمان و بازی کردن وروجکا یه سر خیابون از هم جدا شدیم که بیایم خونه تارا خانوم فرمودن من رو بغل کن زیر بار هم نرفت تارا رو بغل کردم باربد هم بادکنک به کمر چون بادکنک تارا توی پاساز ترکید ... رفتیم و رفتیم تا رسیدیم به سوپری عمو صباغیان فرمودن بریم خرید ما هم چشم گویان رفتیم و کمی خرید کردیم بچه ها آدامس برداشتند بعدش چی پلت منم گفتم یا این یا اون رفتیم خونه چی پلت رو خوردن میگن حالا آداسم بده ای بابا نگرفتیم که حالا مگه راضی می شدن این وسط مسطا باربد مشغول بادکنکش بود تارا هم بهانه می گرفت بهش یه معمولی دادم رفته به باربد میگه باربدجان ببین این آبیه شکل گلابیه برای تو ....
باربد هم زیر بار نمی رفت و گریه تارا خانوم........ این کشمکش ادامه داشت تا بادکنک ترکید خدا رو شکر و راحت شدیم....
این از نیمچه خاطرات این مدت خیلی از حرفاشون یادم میره متأسفانه انگار باید یه کاغذ بزنم به دیوار خلاصه نویسی کنم از وقایع انفاقیه
به خدای بزرگ و مهربون می سپارمتون و هزاران بار می بوسمتون دردونه های قشنگ من