سلام نشان ادب است .......
سلام به جیگیل و بیگیل خودمون همون ماه و ستاره زندگی مامان و بابا
حال و احوال خوبه روز قشنگ بارونیتون بخیر از پریروز اینجا یه بارونی هست بیا و ببین ما بسیار لذتمند شدیم از این نعمت الهی امیدوارم همه از این موهبت بهره مند بشوند و همه لحظه های زندگیشون به طراوت و صفای بارون باشه
جونم براتون بگه مثل همیشه مشغولیم ماشالا شیطون و پر جنب و جوش و عاشق یادگرفتن خدا رو صدهزار مرتبه شکر که دو فرشته پر انرژی خستگی ناپذیر بهمون عنایت کرده خداجونم اگه میشه لطفا یه ذره صبر و حوصله ما بره بالاتر که نور علی نور
با محیط مهد خوب کنار اومدید و شعرهای زیاد و چند سوره قرآن رو یاد گرفتین که به زبون بامزه خودتون می خونید دارید یواش یواش به خوبی داشتن یک همبازی همسن پی می برید اگرچه هنوز دعوا ها سرجاشه ولی همین که می بینم سریع از هم دلجویی می کنید خیلی خوبه امیدوارم که نمک این دعواها در همین حد بمونه
توی این هفته روزهایی که بابا اهواز بود طبق معمول رفتیم خونه مامان جون تو این دو روزیعنی دوشنبه و سه شنبه خودم بردمتون و ظهر هم نیم ساعتی مرخصی گرفتم و ساعت 3 اومدم دنبالتون از چهرتون مشخص بود راضی هستید یه بار هم گفتید مامان تو بیا دنبالمون قربون قلب کوچولوی مهربونتون بشم که توش فقط عشق و معصومیت و پاکیه و چقدر زود میشه خوشحالتون کرد نمی دونم چرا گاهی این فرصتا رو از خودم و شما می گیرم ولی اینجا بهتون قول میدم که تغییراتی رخ بده توی این شرایط و از همه لحظه های با هم بودنمون به بهترین شکل استفاده کنیم
خدا رو شکر یک ذره اوضاع خوردنتون بهتر شده البته به خاطر تشویق شما فکر کنم عنقریب سایز مامان انیس چندبرابر بشه نق نق هاتون هم یه ذره کمتر شده البته بدقلقی های گاه و بیگاه سرجاشه که اونم بروی چشممون ولی خب حق بدید بعضی وقتا آدم از کوره در میره دیگه ببخشید
توی خونه مرتب در حال تمرین شعر و سوره هایی هستید که توی مهد آموزش میدن توانایی باربد برای خوندن و دکلمه شعر خوبه من این توانایی رو درش می بینم که با اعتماد به نفس بالایی شعرهاشو می خونه خدا رو شکر توی جمع هم اصلا خجالتی نیست وارد که میشه بلند سلام میده . همه جا احساس راحتی می کنه
یه شعری هست مرتب می خونه سلام نشان ادب است و.... دیگه از بس خونده وقتی شروع می کنه به خوندن دوباره لجم می گیره کمی نگاش می کنم ساکت میشه ولی دوباره بلند تر و شمرده تر می خوندش قربونش برم بلایی شده برای خودش
تارا هم قشنگ شعر و سوره می خونه ولی خب توی جمع خیلی آرومتر از اونی که هست نشون میده و قربونش برم حفظ ظاهر می کنه البته توی جمع کمی خجالتی تر از باربده که شاید مربوط به ظرافت دخترانگی باشه ولی کلا مشکلی توی جمع نداره
دیروز صبح سوار ماشین شدیم که بریم مهد هنوز دم مهد نرسیده خانم با گریه برمون گردونده تا بالششو که یادش رفته ببریم پسرک هم همراه بالشش رفته مهد یعنی بار و بندیلشون از خودشون سنگین تره
باربد تلفنو می گیره میگه سلام فروغ اینا ( خاله های بابا ایمانو میگه هاااا ) حال و احوال می کنه باهاشون و دعوتشون میکنه خونه جدیدمون تارا هم البته مرتب حرف خاله ها رو میزنه.. شیطونکا خیلی خاله ها رو دوست دارند که البته دوطرفه اس و اونا هم خیلی به ما و بچه ها محبت دارن
قرار بود من و خاله جوون با هم بریم کلاس زبان هفته ای دو روز بعد از ظهرا با خجالت تمام موضوع رو با مامانم مطرح کردم ولی طفلی دیگه از پس بچه ها برنمیاد و از جواب دادنش فهمیدم که بهتره زیاد دیگه بهش فشار نیارم این شد که کلا منصرف شدیم حالا دیروز می خوایم از خونه مامان اینا بیایم خونه خودمون باربد میگه می خوایم بریم کلاس زبان !!!!!!!!!!!
اومدم خونه خدا رو شکر مرتب بود اولش ولی ظرف یه ربع به حالت جنگل در اومد تمام اسباب بازی ها ولو هر چی مرتب کنم دوباره روز از نو روزی از نو
نصف شب تارا بیدار شده دنبال خرسش می گرده اونم با گریه با دردسر و اخم و تخم خوابوندمش ولی صبح که بیدار شدم اول دنبال خرسیش گشتم و گذاشتم بغل دستش
امروز اول صبح جایی نزدیک خونمون جلسه داشتم بچه ها موندن خونه من رفتم و ساعت 10 برگشتم خونه بردیمشون مهد و خودم تشریف آوردم اداره.... آمادشون کردم می بینم تارا به باباش میگه من رژلب ندارم یعنی نمی دونم سر کی رفته همسری میگه آخه چه جوری از یه مامانی مثل تو همچین دختری متولد شده عجیبه ....... قربونش برم قر و فرش زیاده رفته یه کلاه تابستونه پیدا کرده و البته با رنگ پالتوش ست هست گذاشته روسرش که بره بیرون بهش میاد این حرکات دلم قیلی ویلی میره قربونش برم
تازگیها تارا از هر کی که ناراحت بشه میگه من باهات دیگه دوست نیستم و دستاشو میزاره روی سینه اش لباشو غنچه می کنه و سرشو می اندازه پائین
وقتی مسواک میزنه بهش میگم خمیرو نخوری ها بعد می خنده میگه خوردمش میگمش بلا شدی .... حالا هربار مسواک میزنه این پروسه تکرار میشه اگه من چیزی نگم یادآوری می کنه مامان نگفتی بلا شدی
دیشب متوجه شدیم کف دست و پا و روی زبون باربد خالهای قرمز رنگ زده امروز باید ببریمش دکتر خدا کنه چیز مهمی نباشه خدا جون
کلی حرفای قلنبه سلنبه می زنن نمی دونم چرا توی ذهنم نمی مونه متأسفانه خدایا به این حافظه نظر عنایتی کن حالا حالا ها لازمش دارم
قربون بزرگیت برم خدای مهربونم که تا همیشه مدیون مرحمت و لطفت هستیم