تارا خانوم گل منتارا خانوم گل من، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره
باربد خان قند عسل منباربد خان قند عسل من، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره

تارا و باربد عزیزای دل مامان و بابا

سلام نشان ادب است .......

1392/8/29 13:34
نویسنده : مامان انیس
1,448 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به جیگیل و بیگیل خودمون همون ماه و ستاره زندگی مامان و بابا

حال و احوال خوبه روز قشنگ بارونیتون بخیر از پریروز اینجا یه بارونی هست بیا و ببین ما بسیار لذتمند شدیم از این نعمت الهی امیدوارم همه از این موهبت بهره مند بشوند و همه لحظه های زندگیشون به طراوت و صفای بارون باشه

جونم براتون بگه مثل همیشه مشغولیم ماشالا شیطون و پر جنب و جوش و عاشق یادگرفتن خدا رو صدهزار مرتبه شکر که دو فرشته پر انرژی خستگی ناپذیر بهمون عنایت کرده خداجونم اگه میشه لطفا یه ذره صبر و حوصله ما بره بالاتر که نور علی نور

با محیط مهد خوب کنار اومدید و شعرهای زیاد و چند سوره قرآن رو یاد گرفتین که به زبون بامزه خودتون می خونید دارید یواش یواش به خوبی داشتن یک همبازی همسن پی می برید اگرچه هنوز دعوا ها سرجاشه ولی همین که می بینم سریع از هم دلجویی می کنید خیلی خوبه امیدوارم که نمک این دعواها در همین حد بمونه

توی این هفته روزهایی که بابا اهواز بود طبق معمول رفتیم خونه مامان جون تو این دو روزیعنی دوشنبه و سه شنبه خودم بردمتون و ظهر هم نیم ساعتی مرخصی گرفتم و ساعت 3 اومدم دنبالتون از چهرتون مشخص بود راضی هستید یه بار هم گفتید مامان تو بیا دنبالمون قربون قلب کوچولوی مهربونتون بشم که توش فقط عشق و معصومیت و پاکیه و چقدر زود میشه خوشحالتون کرد نمی دونم چرا گاهی این فرصتا رو از خودم و شما می گیرم ولی اینجا بهتون قول میدم که تغییراتی رخ بده توی این شرایط و از همه لحظه های با هم بودنمون به بهترین شکل استفاده کنیم

خدا رو شکر یک ذره اوضاع خوردنتون بهتر شده البته به خاطر تشویق شما فکر کنم عنقریب سایز مامان انیس چندبرابر بشه نق نق هاتون هم یه ذره کمتر شده البته بدقلقی های گاه و بیگاه سرجاشه که اونم بروی چشممون ولی خب حق بدید بعضی وقتا آدم از کوره در میره دیگه ببخشید

توی خونه مرتب در حال تمرین شعر و سوره هایی هستید که توی مهد آموزش میدن توانایی باربد برای خوندن و دکلمه شعر خوبه من این توانایی رو درش می بینم که با اعتماد به نفس بالایی شعرهاشو می خونه خدا رو شکر توی جمع هم اصلا خجالتی نیست وارد که میشه بلند سلام میده . همه جا احساس راحتی می کنه

یه شعری هست مرتب می خونه سلام نشان ادب است و.... دیگه از بس خونده وقتی شروع می کنه به خوندن دوباره لجم می گیره کمی نگاش می کنم ساکت میشه ولی دوباره بلند تر و شمرده تر می خوندش قربونش برم بلایی شده برای خودش

تارا هم قشنگ شعر و سوره می خونه ولی خب توی جمع خیلی آرومتر از اونی که هست نشون میده و قربونش برم حفظ ظاهر می کنه البته توی جمع کمی خجالتی تر از باربده که شاید مربوط به ظرافت دخترانگی باشه ولی کلا مشکلی توی جمع نداره

دیروز صبح سوار ماشین شدیم که بریم مهد هنوز دم مهد نرسیده خانم با گریه برمون گردونده تا بالششو که یادش رفته ببریم پسرک هم همراه بالشش رفته مهد یعنی بار و بندیلشون از خودشون سنگین تره

باربد تلفنو می گیره میگه سلام فروغ اینا ( خاله های بابا ایمانو میگه هاااا ) حال و احوال می کنه باهاشون و دعوتشون میکنه خونه جدیدمون تارا هم البته مرتب حرف خاله ها رو  میزنه.. شیطونکا خیلی خاله ها رو دوست دارند که البته دوطرفه اس و اونا هم خیلی به ما و بچه ها محبت دارن

قرار بود من و خاله جوون با هم  بریم کلاس زبان هفته ای دو روز بعد از ظهرا با خجالت تمام موضوع رو با مامانم مطرح کردم ولی طفلی دیگه از پس بچه ها برنمیاد و از جواب دادنش فهمیدم که بهتره زیاد دیگه بهش فشار نیارم این شد که کلا منصرف شدیم حالا دیروز می خوایم از خونه مامان اینا بیایم خونه خودمون باربد میگه می خوایم بریم کلاس زبان !!!!!!!!!!!

اومدم خونه خدا رو شکر مرتب بود اولش ولی ظرف یه ربع به حالت جنگل در اومد تمام اسباب بازی ها ولو هر چی مرتب کنم دوباره روز از نو روزی از نو

نصف شب تارا بیدار شده دنبال خرسش می گرده اونم با گریه با دردسر و اخم و تخم خوابوندمش ولی صبح که بیدار شدم اول دنبال خرسیش گشتم و گذاشتم بغل دستش

امروز اول صبح جایی نزدیک  خونمون جلسه داشتم بچه ها موندن خونه من رفتم و ساعت 10 برگشتم خونه بردیمشون مهد و خودم تشریف آوردم اداره.... آمادشون کردم می بینم تارا به باباش میگه من رژلب ندارم یعنی نمی دونم سر کی رفته همسری میگه آخه چه جوری از یه مامانی مثل تو همچین دختری متولد شده عجیبه ....... قربونش برم قر و فرش زیاده رفته یه کلاه تابستونه پیدا کرده و البته با رنگ پالتوش ست هست گذاشته روسرش که بره بیرون بهش میاد این حرکات دلم قیلی ویلی میره قربونش برم

تازگیها تارا از هر کی که ناراحت بشه میگه من باهات دیگه دوست نیستم و دستاشو میزاره روی سینه اش لباشو غنچه می کنه و سرشو می اندازه پائین

وقتی مسواک میزنه بهش میگم خمیرو نخوری ها بعد می خنده میگه خوردمش میگمش بلا شدی .... حالا هربار مسواک میزنه این پروسه تکرار میشه اگه من چیزی نگم یادآوری می کنه مامان نگفتی بلا شدی

دیشب متوجه شدیم کف دست و پا و روی زبون باربد خالهای قرمز رنگ زده امروز باید ببریمش دکتر خدا کنه چیز مهمی نباشه خدا جون

کلی حرفای قلنبه سلنبه می زنن نمی دونم چرا توی ذهنم نمی مونه متأسفانه خدایا به این حافظه نظر عنایتی کن حالا حالا ها  لازمش دارم

قربون بزرگیت برم خدای مهربونم که تا همیشه مدیون مرحمت و لطفت هستیم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (12)

مامان نوژاجونی
29 آبان 92 13:58
قربونشون برم که اینقده ناقلا وشیرین زبون شدند مخصوصا تاراجون با اون شیرین زبونیهاش .عزیزم میشه بگی بچه هارو تو چه سنی بردی مهد؟ ایشاله باربد جون هم چیزیش نیست .ببوس روگلهای ماهتو
مامان انیس
پاسخ
عزیزم ایشالا که همیشه سلامت باشی نظر لطف و محبتته قربونت برم دقیقا 5/2 سالگی بردمشون سه ماه توی تابستون رفتند یعنی خرداد تیر و مرداد روزی 4 ساعت از اول مهر مهدشون رو عوض کردیم ساعت 7:30 تا 2 میرن نوژا خانممو ببوس به جای من
فهيمه
29 آبان 92 14:00
سلام مامان گل. خدا ببخشه کوچولوهاي نازت رو.خوشحال ميشيم به ديدنمون بياين.
مامان انیس
پاسخ
سلام خانمی ممنون از محبتت لطف داری به روی چشم
مامان آرشيدا قند عسل
29 آبان 92 15:09
شما جيگمليها چه بلاهايي شدين هان اينهمه اسباب كشي مي كنيد ميريد مهد كه بايد ماشين بگيرين برشون گردونن ، الهي كه چيز بدي نباشه و فقط يه حساسيت كوچولو باشه باربدي ، خودت ناراحت نكن دوست جوني اگه اين چيزها نباشه پس ما چطور پير بشيم!!! بوسسسس براي فسقلاي خودم
مامان انیس
پاسخ
قررررربون خاله مهربون مرسی عزیزم ایشالا که همیشه سرحال باشیم و پرانرژی و دونده
مامان جوجه طلا
29 آبان 92 16:14
بازم به مامان صبورت که بچه هارو چند ساعتی پیش خودش نگه میداره دست گل همه مامان بزرگا درد نکنه. خوب که راضی هستی از مهدشون . آره اطاف ما هم مهد کودک زیاده ولی باید ببینی که کدومشون به بچه ها اهمیت میدن صرفا فقط نگهداری نکنن از وقتشون به نحوه احسنت استفاده کنن و این خیلی مهمه.
مامان انیس
پاسخ
آره واقعا تا همیشه مدیونشم به خاطر این همه محبتشآره بد نیست البته ممکنه از نظر بقیه ایده ال نباشه ولی خب تا حالا خیلی خوب بوده کاملا درست میگی اطمینان خاطر از محیطی که بچه رو می فرستی خیلی مهمه موفق باشی دوست عزیزم جوجه طلاتو ببوس
مامان جوجه طلا
29 آبان 92 16:14
مشالله به حرف زدنشون.
مامان انیس
پاسخ
قربونت گلم
مامان جوجه طلا
29 آبان 92 16:15
راستی دوستم ببخشید ازت زیاد سوال میکنم بچه احیانا توی مهد هم خوابشون میبره؟
مامان انیس
پاسخ
نه عزیزم این حرفا چیه گاهی اوقات می خوابن ولی نه زیاد شاید تو این دو ماهه 3-4 بار
مامان فتانه
29 آبان 92 17:29
ههههههههههه ای جونم به این بچه ها عجب انرژی واقعا
مامان انیس
پاسخ
قربونت دوست گلم زنده باشی
مونس
30 آبان 92 19:38
عزیز جنسیت فسقلی ها مشخص شد
مامان انیس
پاسخ
عزیز دلم مبارک باشه مواظب خودتون باشید
مونس
2 آذر 92 14:36
سلام مامان انیس گل اگه اشتباه نکنم شما اهواز هستید درسته؟منم همینجام .میخوام خاطرات و از اولین پستاتون بخونم
مامان انیس
پاسخ
سلام عزیزم ممنون محبت می کنی ما دزفولیم خانومی نزدیکیم به هم
مامان خورشيد
3 آذر 92 11:46
اول دعا كردم مشكل باربد جدي نباشه و يه حساسيت مختصر باشه. واقعا به خاطر برنامه مهدشون خوشحالم و خيلي خوبه كه انقدر لذت مي برن. خيلي برام جالب بود نكته اي كه راجع به خجالتي بودن بچه ها گفتين آخه من هميشه عكسش رو ديدم كه دخترا توي جمع راحت ترن و پسرا تودارتر بامزه بود ولي مطمئنم مال تارا از خجالت نيست و همون حالت هاي دخترونشه كه حتما خيلي خواستني تر و شيرين ترش مي كنه. آرزو مي كنم مامانتون هميشه سلامت باشه ولي واقعا من دلم برا مامانامون مي سوزه كه چقدر برا خودمون زحمت كشيدن و بعد برا زندگي مشتكمون و بعدم برا بچه هامون. منم گاهي كه موقع تعطيلي هام مي خوام خورشيدو پيشش بذارم و به كاري برسم عذاب وجدان مي گيرم. روي ماهتون رو مي بوسم و براتون بهترين و شيرين ترين لحظه ها رو در كنار هم آرزو مي كنم.
مامان انیس
پاسخ
ممنون عزیز دلم خدا رو شکر روز بعد برطرف شد دکتر گفت احتمالا یک حساسیت غذایی بوده قربونت برم عزیزم ایشالا که همیشه همه مامانها سلامت باشند که واقعا زندگی می بخشن و به خانه و کاشانه خودشون و بچه هاشون روح میدن من خیلی سعی می کنم زیاد باری روی دوشش نزارم بیشتر از این بعضی وقتا نمیشه و شرمنده میشم منم می بوسمتون مراقب خودتون باشید خورشید شیرین زبونو بچلون به جای من ممنون به خاطر این همه همراهی و محبتت
مامان محمد پارسا
3 آذر 92 17:33
سلام گلم ممنون بهمون سر زدید خوشگلای من چه بلا شدند خدا حفظشون کنه انشاالله همیشه سلامت باشند
مامان انیس
پاسخ
قربونت برم عزیزم لطف داری گل پسرتو ببوس محبت کردی
پوپک
5 آذر 92 18:51
الهی جیگر این دو تا خوشگلا رو برم من. انیسه جون شما هم مشکل غذا خوردن دارین؟ دخملای من اگه سه وعده غذا باشه خوب می خورن اگه نیم وعده ای بخورن یه کم کارم سخت میشه. تازه شم اصلا وزن شون بالا نمیره. نمی دونم اونایی که می خورن کجا میره؟! خیلی ضعیف و لاغرن. دل همه به خصوص خودم براشون می سوزه. خدا رو به خاطر این تجربه های شیرین شکر می کنم. خدا تارا و باربد برات حفظ کنه.
مامان انیس
پاسخ
زنده باشی خانومی گل مرسی فرشته های خوشگلت چطورن راستش آره توی دو ماه گذشته که بچه ها مریض بودن حسابی از اشتها افتادن و این روی وزن و قدشون اثر گذاشت بعد از اینکه داروهاشون تموم شد دارن یواش یواش به خوردن غذا علاقمند میشن البته هنوز مثل سابق نشدن و توی 5/3 سالگی دوباره باید ببریمشون پایش که ببینن وضعیت نمودارهای رشدشون تغییر کرده یا نه بچه ها الان اونقدر پر جنب و جوشن که حتی چند دقیقه برای غذا خوردن آروم نمی گیرن تارا و باربد اینجورین همش در حال بدو بدو یه چیزی می خورن به نظرت چیزی جذب بدن میشه؟؟ همش تبدیل میشه به انرژی گرمایی گاهی اوقات فکر می کنم ببندمشون موقع غذا خوردن تا شاید یه ذره وزن بگیرن برای جوجه های شما هم حتما اوضاع مثل خونه ماست جز صبر چاره ای نیست پیروزی با ماست عزیزممراقب خودتون باشید دردونه ها رو ببوس به جای من