مرواریدها
سلام
روزتون بخیر حالتون چطوره ناقلاها دیروز ماجراهایی داشتیم. دیروز بعد از ظهر خواستیم بریم بیرون که دو تائیتون ساعت شش و نیم عصر خوابیدین درنتیچه مجبور شدیم بمونیم خونه منم تونستم استراحت کنم.
اما برقا رفت تا یکی دو ساعت فکر کردم که برق منطقه رفته ولی بعد مشخص شد که نههههههههه فقط خونه ما برق نداره خلاصه تا مأمورین سازمان بیان ساعت 11 شب شد و شما دو تا هم بیدار شدین و مدام می خواستین تو تاریکی برین طرف شمع و چراغ اضطراری .
بعد اومدن برقا دو تائیتون تا خوابیدین شد ساعت 11 منم تا کارامو کردمو و خواستم بخوابم تقریبا ساعت 1 بود که تارا خانم بیدار شد بعد از سرویس دهی معمول خانم گلی خیال کرد روز شروع شده و شروع کرد به بازی وورجه وورجه کردن تا خانمو قانع کنم که مامانی الان همه خوابن یه ساعتی زمان برد بعدش هم تا خود صبح نیم ساعتی یکبار یکی در میون بیدار شدین و خواب شبانه مامان تبدیل شد به چرت زدن.
الهیی فدای اون صورت بانمکتون بشم صبح که خواستم بیام اداره تاراخانم بیدار بود منم کمی دیر تر اومدم تا بتونم با هاش بازی کنم و لی باربد طفلکم هنوز خواب بود.
الهی قربونش برم پسرم خیی خیلی خیلی آقا و متینه . اینو من تنها نمی گم همه کسانی که میبیننش این حرفو می زنن. خیلی آرومه حتی وقتی تارا میرن طرفش و موهاشو می کشه بچم اولش تحمل می کنه . خداوندا این آرامش ذاتیشو همیشه براش نگهدار و این قدرتو بهش بده که از حق خودش دفاع کنه.