تارا خانوم گل منتارا خانوم گل من، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره
باربد خان قند عسل منباربد خان قند عسل من، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره

تارا و باربد عزیزای دل مامان و بابا

فرشته های من

1392/8/12 11:43
نویسنده : مامان انیس
468 بازدید
اشتراک گذاری

سلام و صد تا سلام به جیگیلی های خودم

حل و احوالتون چطوره شیطونکا امیدوارم هرجا هستید خوش باشید و سلامت و بدونید که یک دنیا عاشقتونیم

تو مدتی که گذشته با همدیگه مشغول بودیم بیماریتون شدید شد و روز شنبه پیش بردمتون دوباره دکتر همه داروهاتون رو عوض کرد و چندتا شربت جدید نوشت البته از آمپول هم بی نصیب نموندید تارا یه دونه باربد هم سه تا

بمیرم براتون ولی خب شجاعانه دردشو تحمل کردید روز اول باربد با باباش رفت و آمپولشو زد فرداش بابا ایمان رفت اهواز ما هم شال و کلاه کردیم خونه مامان جون البته براتون بگم هفته پیش که کلا مهد نرفتید خونه مامان جون بودیم روز دوشنبه بردمتون درمانگاه بعد آمپول کمی گریه کردید باربد به پرستاره گفت به عمو ورشابی ( دوست باباش ) میگم بیاد بزندت

روز بعد که دوباره رفتیم همونجا که آخرین آمپولشو بزنه کمی گریه کرد بعد با اصرار به خانم پرستار گفت آمپول تارا رو بزن به زور راضیش کردیم که بابام جان تارا آمپول نداره بعد رفته تو مطب دندانپزشکی می خواسته بشینه روی یونیت پرستار مربوطه هم معاینه کرد دندوناشو

روزی که بردمشون دکتر تا نوبتمون بشه رفتیم یه تابی بخوریم یه ذره خرید کردیم و کلا پوست منو کندن البته باربد خان...... تارا خانم که هزار ماشالا خیلی خانمی می کنه

سر راهمون یه پرنده فروشی بود که تو قفس خرگوش هم نگه داری می کرد بچه ها عاشقش شدند فروشنده به تارا گفت خرسیتو بده خرگوشو ببر چنان سفت بغلش کرد و گفت نه که انگار واقعا می خواد ببره خرسشو

بعد از ویزیت رفتیم داروخانه که داروها رو بگیریم تو نوبت بودیم تارا رو صندلی نشسته باربد مدام می رفت بیرون از پشت در ادا در می آورد دیگه عصبانی شدم یواش تو گوشش میگم یه جا بشین وگرنه ..... فسقلی برگشته میگه مامان ساکت !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! یعنی دوزار آبرومون به باد فنا رفت دیگه بیرون که اومدم با یه دربست اومدیم خونه تو تاکسی گریه می کنه من نمیام می خوام با عمو ( راننده ) برم یعنی این بشر همه ما رو به بیرون می فروشه

دو سه روزی بعد اون خونه مامانم بودیم طفلی خیلی به زحمت افتاد یعنی پوست همشون کنده شد از بس به ساز این فسقلی ها رقصیدن یه شب هم تارا کلید در چوبی هال رو قایم کرده بود مامان از ترس اینکه نرن تو حیاط ورودی هال رو قفل کرد بچه ها هم با خیال راحت تا تونستند اسباب بازی انداختن تو زیر زمین مامان کلیدو زیر بالش تارا پیدا کرده بود بعدا

سه شنبه شب رفتیم منزل یکی از اقوام که اومده بودن ولایت باربد که ماشالا با همه زود پسرخاله میشه و خونه مردم هم خونه خودشه تمام خونه رو وارسی کرده و تا تونست گز و موز خورد من دیگه زیر مبل خودمو قایم کردم به مامان گفتم الان فکر می کنن این بچه تو محرومیت میوه ای قرار داره و هیچی بهشون نمیدیم ولی خب خیلی خوش گذشت

چهارشنبه عصر قرار بود بریم بیرون باربد خیلی نق زد تا خوابید وقتی بیدار شد بدنش عین کوره بود تب شدیدی داشت طوری که مرتب پاشویه اش کردیم و استامینوفن خورده کلا بهم ریختم با این تب نمی دونستم دلیلش چیه اونم با این همه دارو که می خوره مامان براش داروی گیاهی آماده کرد و چند نوبت خورد البته اشتهاش هم بد نبود و غذا هم خورده تا صبح تقریبا بیدار بودیم و روی بدنش حوله نمدار گذاشتم

اون شب تارا به باباش گفت بریم خونمون دلش برای اتاقش تنگ شده بود در نتیجه پدر و دختر رفتن خونه گریه می کرد مامان تو هم بیا منم می گفتم خب نرو عزیزم میگفت نمیشه و رفتن دل خودم خیلی گرفت ولی انگار توی فرایند بزرگ شدن بچه ها منتظر خیلی چیزا بود

البته شب هم راحت خوابیده بود

صبح پنجشنبه باربد کمی بهتر شد با خاله جوون رفتیم دنبال تارا و یه خورده به کارامون رسیدیم و خریدکی کردیم و برگشتیم خونه مهمون عمه جان بودیم حسابی خودشو به زحمت انداخته بود

آخر شب هم به سلامتی برگشتیم خونه خودمون با کوهی از کار و یه خونه بهم ریخته

وقتی به بچه ها دارو میدم اسم شربتو براشون میگم در نتیجه دیگه اسماشو یاد گرفتن باربد میگه سالبوتومول بده امروز میگه استافینومن بده بخورم یه جوری بامزه میگه دلم می خواد بخورمش

جمعه هم خونه بودیم غروب جایی دعوت داشتیم که بعدا اعلام می کنم کجا بوده و بسیار خوش گذشت

شنبه صبح هم به سلامتی بچه ها رفتن مهد البته کمی گریه زاری چاشنیش بود چون می خوان صبحا بخوابن منم که با کمال احترام به رئیس با تأخیر نیم ساعته می رسم و امروز دوباره اولتیماتوم داده جهت رعایت ساعت اداری

دیشب هم رفتیم مجلس عقد یکی از اقوام البته بچه ها خواب بودن و خاله جون اومد بیدارشون کرد و چیتان و پیتان تشریف بردیم  سالن

تا تونستن بدو بدو کردن و باربد اونقدر نشست سرجای داماد که بهش یه آبمیوه دادن و فرستادنش پائین شمعای سفره رو هم تا تونست فوت کرد و بعد با افتخار اومد و تعریف کرد و می گفت ما اومدیم جشن تلبد ( تولد )دیگه ترسیدم شیرجه بزنه تو کیک چون بدرقمه به کیک خیره شده بود که ساعت 11 بلند شدیم و برگشتیم خونه البته تارا حواسش مرتب به باربد بوده و هر وقت رفته طرف کیک کشیدش عقب خواهر بزرگه اس دیگه قربونش برم

تارا هم قربونش برم خانوم شده و شیرین زبونی هاش رو عاشقانه روست داریم

مدام میگه من می خوام برم دانشگاه بعد برم سر کار

مامان خوشگل شدم برام رژلب بزن مامان من دوستت دارم عاشقتم وقتایی که عصبانیم می کنن میاد میگه مامان من دختر خوبی ام چند روز پیش ریخت و پاش کرده بودن بهشون گفتم پوستتون رو می کنم اومده میگه مامان من دختر خوبی ام پوست منو نکن

ولی خب بعضی وقتا این فرشته های من بهونه گیر میشن و گریه می کنن طفلی ها باید صبح زود بیدار بشن خودم هلاک میشم تا بیدارشون کنم ولی چاره ای نیست

چند روز پیش از خونه خاله ام برمی گشتیم سر راه یه مدرسه بود که بچه ها نقاشی دیواراشو نگاه کردن و بعد در خونه بغلی رو هم زدن بهشون گفتن به خونه مردم چکار دارید ... دیروز ازهمون خیابون رد شدیم باربد می گه مدرسه نقاشی درس خونه مردم فدای تجزیه تحلیلت بشم من وروجک شیطون

خدایا هیچ وقت نظر لطف و مرحمتت رو از ما برنگردان و عاقبت بخیرمون کن شفای همه بیماران رو هم ازت می خوام خدای مهربونم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (12)

مامان نوژاجونی
12 آبان 92 13:10
بگردم آخه این فینگیلا چرا اینقدر مریض میشن؟ بمیرم که آمپول هم نوش جان کردند چقدر ناراحت شدم آفرین به تاراجون که مراقب کارای برادرجونیشه.دوستشون دارم یه عالمه


قربون لطفت عزیزم خودمون هم خسته شدیم دیگه ولی خدا رو شکر بهترن الان.... زنده باشی ما هم دوستتون داریم یه عالمه
مامان آرشيدا قند عسل
12 آبان 92 15:02
بلا دور باشه ازتون فسقلاي من خودم خدمت اين ويروسهاي بي ادب ميرسم كه فسقلاي خودم رو اذيت ميكنند ، هميشه به جشن و شادي و تفريح شيرينكهاي من


مرسی خاله جونی امان از دست این ویروسها قرررررررررررررررربون شما
محمد
12 آبان 92 15:12
هر کجا ذکر "حسین" بود تورا یادم هست هر کجا اشک "حسین "هست مرا یادی کن . ایام سوگواری سالار شهیدان تسلیت باد . التماس دعا


همه محتاجیم به دعا سالار شهیدان شفیع همه ما باد
مامان آرشیدا کوچولو
13 آبان 92 1:43
فقط چند خط اولت رو خوندم دلبر امیدوارم بلا برا جینگیل و فینگیل خانم خوشمل ام به دور باشه
اومدم یه تک پا تولدشون رو بهت تبریک بگم
انشالله همیشه سالم و خندون باشند


عزیزم مرسی از لطفت محبت کردی فرشته کوچولوتو ببوس
الهام مامان امیر علی و امیر حسین
13 آبان 92 8:50
شیطونهای وروجک حسابی ضعیف شدن، همه اینها بخاطر مهد رفتنشون هست. چون بچه های زیادی اونجا باهاشون در تماس هستند.
انشااله که زودتر خوب می شن.
چشمتون نزنم هزار ماشااله انرژی بسیار خوبی دارید که از بیرون و رفتن و مهمونی رفتن دست نمی کشید. همیشه خوش باشید.


قربونت برم من عزیزم لطف داری راست میگی توی مهد احتمال مریضی بچه ها بیشتره ولی خب فعلا چاره ای نیست
وروجکاتو ببوس به جای من
مامی کیارش و کیانا
13 آبان 92 11:02
خوشگلای من 35 ماهیگیتون مبارک
انیسه جون نبینم پوست خوشگلای خاله رو بکنیا !!! اون وقت با من طرفی ههه
البته منم یه وقتایی از این حرفا می زنم از زور خستگی


قربونت برم عزیزم چشم والا من فقط حرف می زنم بس که ماشالا شیطونن به قول شما از زور خستگی خوشملاتو ببوس
مامان مونس
14 آبان 92 2:30
سلام مامان مهربون با حوصله
وای چقدر بامزن!!!!یعنی عاقبت منم همینه؟اگه تونستید یه سری بهوب نی نی هام بزنید


سلام عزیزم مرسی از لطفت زنده باشید حتما
مامان مونس
14 آبان 92 15:39
ممنون انیسه جان ایشالا فرشته هات سالم و تندرست باشن


قربون لطفت خانومی
مامان آریام
14 آبان 92 20:54
ایشاالله بلا به دور باشه و دیگه مریض نشن این فسقلیهای خوشگل....تولدشون هم پیشاپیش مبارکایشاالله 120 ساله بشن زیر سایه شما مامان و بابای مهربون


قربون محبتت عزیزم لطف داری ممنون به خاطر آرزوی خوبت گل پسرو ببوس
مامان آرشيدا قند عسل
15 آبان 92 8:38
پيشاپيش تولدتون مباركككككككككككك عروسكهاي من الهي هميشه سالم و شاد زندگي كنيد زير سايه مامان و باباي مهربونتون


مرسییییییییییییییی خاله جوننننننننننننننننننننننننن
مادر امیرین
15 آبان 92 10:14
وای چقدر سخته عزیزم 2 تا بچه با هم مریض بشن...
ای جانم آمپول و میخواسته ببخشه به خواهرش
وای امیرعلی هم عشق بیرون..همش میگم خوب دختر نشد..ولله به خدا
دوقلوهای عزیزم و ببوس.


آره واقعا سخته ناقلا می خواست تارا هم آمپول بخوره تو کتش نمی رفت
باربد ما ددریه به یه بیرون همه ما رو می فرشه باورکن.........قربونت برم عزیزم
مامان سونیا
18 آبان 92 11:29
ای جانم خدا بد نده انشالله که رفع کسالت شده و الان حالتون خوب شده عزیزای دلم هوای پائیز خیلی بده باید حسابی مراقب بچه ها بود و گر نه زود به زود مریض میشن انشالله خدا خودش نگهدارهمه فسقلیهایشیرن زبون باشه



مرسی خاله جونی بهتریم الان قربون محبتت