وجود شما ،برکت خونه ما
سلام به جیگر طلاهای نازنین خودم
حال و احوالتون خوبه اولین روز آبانیتون بخیر باشه رسیدیم به ماه تولدتون خدا رو هزار مرتبه شکر
جونم برای گلای نازم بگه مدتیه با سرماخوردگی درگیر هستید هنوز به طر کامل خوب نشده دوباره مریض میشید البته هوا هم خوب نیست کولر خاموش باشه گرمه روشنش کنیم نتیجه اش همینی میشه که الان هست
توی 2 ماه گذشته 4 بار رفتید دکتر حسابی بابت این موضوع اعصابم بهم ریخته اس و خیلی کلافه ام دیگه از صدای عطسه و سرفه تون دست و پاهام می لرزه امیدوارم هر چه زودتر خوب خوب بشید فرشته های من که طاقت یک لحظه بیماریتون رو ندارم
در کنار همه اینها البته شیطنتها شیرین زبونی ها و شیرین کاری های شما زینت لحظه های ما بوده گاهی صدای فریادمون به آسمون رفته اغلب اوقات هم خندیدیم و شاد شدیم خدایا مرسی به خاطر همه لحظه های شیرینی که عطا کردی بهمون
مهدرفتنون که پا برجاست منتها یک روز درمیون یکیتون گریه و زاری می کنه البته موقع بیدار کردنتون هم این وضعیت هست باربد خوشخواب معمولا به سختی بیدار میشه و لباساشو به زور تنش می کنم
بعضی روزها بعد مهد میرید خونه مامان جون بعضی روزها هم بابایی میاردتون اداره و کاری می کنید که زودتر تعطیل کنم برم
حرف زدنتون هم کامل کامل شده همبازی های خوبی هستید برای هم و واقعا همو دوست دارید فقط این شیطنت گاه و بیگاه تاراست که صدای باربدو در میاره و روزی چند بار هم دعوادارید دیدنی و خنتده دار
تارا در میره باربد گریه کنان میاد شکایت می کنه
چند روز پیش جایی مهمون بودیم یه تعدادی از مهمونا می خواستن برن میزبان رفت بدرقه شون تارا رو هم بغل زد رفت دم در باربد دوید دنبالش تایا ( تارا ) رو کجا می بیه ( می بره ) (( فسقل خان من ر رو میگه ی )
وقتی هم تارا گریه می کنه یا مثلا خورده به میز و صندلی باربد میره میز و صندلی یا عامل مربوطه رو دعوا می کنه البته در مورد تارا هم همینطوره مثلا براش حتما خوراکی بر میداره و ازین محبتهای خواهر برادری که منو غرق لذت و خوشی می کنه از خدا می خوام رشته های محبت قلبی بین شما ها هیچ وقت پاره نشه و همیشه و در هر موقعیتی هوای همو داشته باشید و باید بدونید غیر از خدا که پشتیبان همه ماست شمائید که باید دلسوز واقعی باشید برای خودتون و از کسی انتظتار نداشته باشید این نقشو عهده دار بشه
دو سه روز پیش سرفه های باربد خیلی شدید شد و دقیقا پریشب بردمشون دکتر البتهبه اتفاق خاله جون تو اتاق انتظار یادم افتاد روزی که برای اولین بار بردیمتون دکتر من و بابایی کریر بدست با دوتا فینگیلی که الان دیگه همه جا رو راحت به هم می زنن باربد اونقدر سرک کشید تو اتاق دکتر که خدا می دونه
وقتی نوبتمون شد دکتر کامل معاینه شون کرد و یه سری توصیه ها کرد قد و وزنشون رو هم اندازه گرفت تارا قد 93 وزن 14.5 و باربد قد 96 وزن 16 البته روی دقت اندازه گیری قد شک دارم حالا تا روز هفدهم که میریم مرکز بهداشت دوباره پایش میشن
دکتر گفت دارو ها رو بگیر بیار ببینم رفتیم داروخانه اولا که هر دوشون دفترچه ه رودادن دست مسئول فنی بعد تا حواسم نبود می بینم صندلی رو کشیدن جلوی پیشخون و باربد رفت ازش بالا میگمش چیکار می کنی میگه مسواکم خیاب ( خراب ) شده خمیر دندون ندارم آوردمش پائین تارا خانوم می فرمایند شامپو ندارم کلی خرید اضافه کردیم و زدیم بیرون رفتیم مطب کمی شلوغ بود باربد سرشو انداخته پائین رفت داخل
دکتر داشت تلفنی صحبت می کرد مریض قبلی هم نرفته بودباربد سلام کرده میگه آقا دایوهای ( دارو ها ) منو پیدا کن دکتر توجه نکرد زده روی میز میگم دایوهای منو پیدا کن
دکتر بهش میگه اگه وسایل روی میزمو بهم بزنی میام اسباب بازی هاتو می برم باربد می خنده میگه خیابشون کردم
اومدیم خونه مامان اینا سریع خوابتون برد آخر شب هم برگشتیم خونه
تارا یکی از وسایل بابامو خراب کرده بود ازش پرسیده چرا اینکارو کردی میگه دوباره برات می خریم
من از دوران نوزادی یه آلبوم کودک دارم تارا دیده برش داشته میگه از کجا خریدی میگم مال من بوده وقتی نی نی بودم مامان جون خریده میگه نه مال من بوده وقتی مدرسه می رفتم
چندتا شعر یاد گرفتن میان می خونن و من مدام قربون صدقشون میرم
دیشب به اتفاق خاله نیکی و آرشیدا رفتیم بیرون و پیتزا خورون تارا میگفت آماده بشیم خاله نیکی بیاد دنبالمون ببریمشون پارک ولی چون ما اصولا یه تصمیمی می گیریم و بعد از یه جای دیگه سر در میاریم تشریف بردیم پیتزا فروشی
قبل رفتن طبق معمول همیشه تارا خانم خرسشو می خواست بیاره بهش میگم شستمش خیسه میگه یه خرسه دیگه برام بیار رسیدیم اونجا براش یه صندلی کشیده عقب یعنی مثل خرس مستر بین همه جا می بردش حتی بهش غذا و آب و شربت هم میده
منت که خونسرد شما وروجکا هم تا تونستید شیطونی کردید منم با خیال رحت مشغول خوردمان بودم دیگه حدود 11 اومدیم بیرون فکر کنم بعد ما کرکره رو آورده باشن پائین پس که دسته گل به آب دادن این شیطونکا
رسیدیم خونه زوود خوابیدن ولی ساعت 1:30 باصدای تارا بیدار شدم آب می خواست بعد بردمش دستشویی ولی بیتاب بود یه ساعت بعد دوباره با گریه بیدار شد گوشش درد می کرد ناجور
تا صبح مدام براش حوله گرم کردم اعصابم حسابی بهم ریخت کلی هم گریه کردم صبح هم نرفتن مهد و بردیمشون خونه مامانم تا حسابی استراحت کنن جوجه های خوشگلم
خدای بزرگ و مهربون خودت پشتیبان همه ماهستی بچه ها بنده های پاک و معصومت هستند سلامتی و عافیت به همشون عنایت کن
این چند تا عکس از فرشته های نازنین من هزار ماشالا به وجودتون که شده ضربان قلب و تموم هستی من