سی و پنج ماهگی
سلام به دسته گلای خوشگل خودم
حالتون چطوره
امروز یه هفدهم خوبه دیگه اس امروز سی و پنج ماهگیتون تموم میشه چیزی نمونده به پایان سه سالگی فقط و فقط سی روز
به چشم به زدنی گذشت این روزهای سراسر عشق و لبریز از حس زیبای مادرانگی و رسیدیم به اینجا
امروز اینجا می خوام با تمام وجودم داد بزنم که همیشه همیشه همیشه عاشقتونم همیشه همیشه قلب من به خاطر وجود شماست که می تپه
خدیا شکرت ای بنده نواز مهربان
این روزها بزرگ شدن و بالیدن رو دارم تو وجودتون می بینم استقلالتون برای تصمیم گیری برای انتخاب ..............نوع لباس نوع فیلم نوع بازی .... شدید آینه کوچیک رفتار ما ای کاش که رفتارمون بی عیب و نقص باشد حیف از آن صفحه سپید وجودتون که خط خطی بشه....
هزار ماشالا به مراتب شیطونتر شدید و تا بیدارید آروم و قرار ندارید با اینکه خشنترین کارتونی که می بینید تام و جریه ولی نمی دونم چرا مثل مرد عنکبوتی از در و دیوار بالا میرید
سرگرمی این روزهای شما بالا رفتن از کانتر و راه رفتن روی اون هست یا اینکه روی لبه مبل راه میرید و پشت پرده قایم میشید دیگه برام عادی شده اگه آروم ببینمتون یه جا نشستید تعجب می کنم یعنی همش منتظرم که برید بالا .... یه چهارپایه ای بود که برای نصب پرده و اینا تو خونه بود تارا می رفت روش دراز می کشید یعنی باید یه بررسی کنم روی ساختار ژنوتیپ تارا و بزکوهی ...
کتابای طفلیم هنوز جا و مکان ندارند دیگه به کتابای خودتون کار ندارید پریشب تارا رو بردم سرجاش می بینم زیر پتوش کتاب سنجش از دور رو قایم کرده وروجک من
امروز صبح تارا رو بیدار کردم بهم میگه مامان ما میریم مهد کودک تو برو اداره بعد میایم دنبالت دستت درد نکنه ..........تو کی یاد گرفتی اینطوری حرف بزنی آتیشپاره من
باربد هم اول صبح دوبار قایم میشه زیر پتو بعد می افته روی دور نه هر چی میگم میگه نه تا برسیم دم مهد بعد هم تحویلش می دم کلی گریه می کنه یعنی اول صبح حالمونو اساسی می گیره
مامانم دیروز اومده بهشون میگه براتون جایزه آوردم عین فشنگ پاشدن کادوهاشونو گرفتن مامان براشون شلوار گرفته بود باربد که هر وقت لباس جدیدی داره باید حتما بپوشدش عین باباشه شلوارو پوشید کلی هم ذوق کرد..
ظهرا که میاید از مهد بعد از حمام تارا می خوابه ولی باربد نه تمام اجدادمو جلوی چشمم میاره بس که به همه چی کار داره دیروز رسیدم خونه می بینم زیر مبل رفته تا درو باز کردم میگه بابا خوابیده تارا خوابیده تو چی وروجک چرا بیداری
بعدش می فرمایند رفتم دستشویی خودشو شسته بود ولی دستشویی رو نه هنوز تمیزکاریم تموم نشده میگه مامان غذا بیار پلو خورش با ماست غذا رو کشیدم آوردم کمی خورده بعد شروع کرده به کثیف کاری می خواستم دوباره بندازمش تو حمام داشت نق می زد به تارا نگاه می کردم که آروم بیدار شده چقدر خوبه نق نمی زنه اصلا دختر چه خوبه و ازین فکرا که رفتم طرف تارا چون با حوله خوابیده بود لباس تنش کنم نق و نوق و بهانه اش رفت به هوا یعنی حواست باشه منم فرقی نمی کنم نسخه دوم کارای باربدو سرم پیاده کرد و کاملا به شکر خوردن افتادم
مامانم اینا که اومدن سه بار کلمنو خالی کردن دوبار جارو رو آوردن بیرون از در و دیوار به حد کافی بالا رفتن دیگه داشتم سرسام می گفتم از بس گفتم نکن تو رو خدا نکن دخترم پسرم لطفا خواهش می کنم جان من .........نکککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککننننن
موقع رفتن مامان به تارا میگه برو سطلو بیار تا دوباره براتون تخم مرغ بیارم ( تارا سطلو قایم کرده بود ) تارا هم رفته جاتخم مرغی رو آورده میگه مامان جون این بهتره
تارا رفته عروسکش رو آورده میگه مامان پاش کنده شده میگم بهش پیداش کردم برات وصلش می کنم میگه کجا بود دیدیش من بهت گفتم
بره ناقلا شروع میشه بهم میگن دیدی مامان بهت گفتم بره ناقلا داره
جدیدا عاشق پت و مت هم شدن یعنی ما به لطف وروجکا از دنیا بی خبریم همه کانالای کارتون رو از حفظم که چه ساعتی چه برنامه ای داره
اصولا نسل ما نسل سازگاریه بچه که بودیم جرات نداشتیم به بابا بگیم کارتون بگیره همش به زور اخبار می دیدیدم الان هم به زور همش کارتون می بینیم باید اجازه بگیریم برای تغییر کانال تی وی
دیروز باربد میگه ماشین خراب شد متأسفم
باربد خیلی لجباز شده وقتی هم عصبانی میشه اخماشو می بره تو هم و یه چیز پرت می کنه یعنی میگه می خوام خرابش کنم ماشین جدیدشو 100 بار پرت کرده تو در و دیوار
چند روز پیش بابا ایمان رفته دنبالشون مهد و بردشون خونه مامانم تارا رفته به مامان جونش گفته درو قفل کن بابا ایمان نره بیرون پدر و دختر خوابیده بودن
بابام با باربد اومدن دنبال من اول می خواست بیاد تو اداره که گفتم تعطیله گریه کرده بابام تو حیاط اداره دور زده میگه خاله نیکی کجاست میگم داره میره گریه می کنه برم باهاش ... بهش هلو دادم از پنجره انداختش بیرون بعد تا برسیم کلا اعصاب نوردی حسابی کرده ولی قند عسلمه دیگه قربونش برم تا خود شب نق زده
دیروز به مناسبت روز کودک از طرف مهد رفته بودن نمایش موزیکال ظاهرا بهشون خوش گذشته بود باربد داستانی تعریف کرد برامون که آقا گرگه و عمو تولی و عمو دوگول و ... اومدن تارا رو ببرن عمو نزاشته حالا این عمو کی بوده اصل داستان چی بوده ما خبر نداریم که
غذا خوردنتون خوبه شکر خدا سرما خوردگیتون هم خوب شد هوا هم که کمی خنکتر شده
دیگه برم سراغ کار و بار خودم ( زرنگ شدم سه روزه پشت سرهم پست گذاشتم بی سابقه است اگه خودمو چشم نکنم ) دوستتون دارم فرشته های نازنین 35 ماهه من از خدای بزرگ می خوام که همیشه سلامت باشید و شاد و امیدوارم که عاقبت بخیری و موفقیتتون رو ببینیم خدای بزرگ به امید خودت