اندر احوالات پس از جابجایی
سلام سلام سلام
چطورید شیطون بلاها حال و احوال خوبه خوش می گذره بهتون
از حال و احوال من اگه بخواهید خسته ام بی حوصله و کمی له و لورده پروسه طولانی اسباب کشی مرتب کردن خونه و دست تنها بودن حسابی از پام درآورده خونه هنوز کامل مرتب نشده در نتیجه نمی تونم ببرمتون خونه چون آبادمو به باد می دهید
تو خونه مامان جون هم دیگه حسابی شورشو درآوردین دیگه شیطونی و خرابکاری نمونده که انجام ندادید دیگه خودم خسته شدم از اینکه دعواتون کنم نمی دونم چرا انقدر سحرخیز شدید از صبح یک کله بیدارید تا شب حالا تارا خانم رعایت می کنه ساعت 8- 9 می خوابه ولی باربدخان نه این چند شب من زودتر از پسر قندعسلم خوابیدم
دیگه براتون بگم دوز لوس بودنتون بواسطه وجود مامان جون و باباجون فراتر از بالا رفته اصلن یه وضعی نمیشه بهتون گفت بالای چشمتون ابرو دیگه شروع می کنید به گریه و زاری و لجبازی هیچ رقمه کوتاه نمی آئید ما هم والا به خدا سرسام گرفتیم بدتر از همه وقتی بشدت خوابتون می آد و نمی خوابید دیگه باید ببرمتون تو یه اتاق درو ببندم بهانه های رنگارنگتون رو بپیچونم هزار تا کلک بزنم گریه تون تصمیمم رو عوض نکنه و ................ هزار بامبول دیگه که یه ذره بخوابید بقیه اهالی خونه نفسی بکشند
شیرین زبونی هاتون ولی مرهم خستگی منه و لبخند واقعی رو به لبهام میاره تو این روزگار سخت که اکثر ما آدم بزرگترا یه خنده از ته دل نداریم خدا رو شکر می کنم به خاطر شما دوتا که گل لبخند رو به لبهامون میارید
این مدت خبر خاصی نبوده جز کار اداره و بعدازظهرهم مشغول جابجایی و جمعغ و جور و خلاص شدن از دست آت و آشغالایی که نمی دونم چرا میزاریم تو انباری هیچ استفاده ای هم نمیشن
زحمت زیادی به مامان اینا دادیم خودم می دونم هیچ جوری نمی تونم جبران کنم هیچ جوری از خدا می خوام که به مامان و بابا و خواهرم سلامتی بده و شادی هاشون روزافزون باشه و از من راضی باشن و منو به خاطر تمام زحمتایی که بدوششون گذاشتم و میزارم ببخشن
شیرین زبونی بچه های گلم
تارا موبایل اسباب بازیشو آورده میگه مامان دکمه اش رو بزن اینترنتش کار کنه
رفته ماشین حسابو آورده میگه مامان اس ام اس دارم
در و دیوار اتاق خاله شو با رژلب نقاشی کرده میگم کار کی بوده میگه من نبودم باربد بوده
بهش میگم چرا دست عروسکتو کندی میگه حرف منو گوش کن کنده بوده از خونه همینطوری آوردمش
تقریبا هر روز میرن حمام یا آب بازی یه روز بهم گفته مامان امروز آب بازی نکردم
با حوصله و طول و تفصیل یه مسئله رو اونقدر قشنگ توضیح میده دلم می خواد بخورمش
بهش بیسکوییت داده بودم و بهش گفتم نصفشون برای باربده خسیس خانم هیچی به برادرش نداد و بهم گفت انگار نمی خواد .....وقتی به باربد هم بیسکویت دادم تارا سهم خودشو خورده بود منم گفتم حق نداری ازش بگیری چون بهش ندادی رفته پیش باربد اول بهش میگه بیبیلی بیبیلی ( لفظ اظهار محبت ) نازش کرده باربد من یه چیز خوشمزه تو کیفم دارممممممممممم
وقتی در اتاقو می بندم تا بخوابونمشون هر دوشون پشت در وایسادن در می زنن میگن می خوایم بریم پیش تایا (یا پیش داداشم )
بیشتر از یکماهه که دیگه شیشه نمی گیرین و خدا رو شکر کاملا عادت کردین اگرچه شیر ساده نمی خورید متأسفانه ......... ولی خب یک مرحله ای بود که باید طی میشد
باربد قندعسلم همچنان اولویتش ماشیناشه چند روز پیش می خواستم بخوابونمش تا آخرین لحظه بیداری بهم گفته برام ماشین بزرگ بخر برام دستگیره ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بخر .... از خواب که بیدار شد دنبیال ماشینش می گشت هر کدومو بهش می دادم می گفت نه یه دفعه به ذهنم اومد احتملا خواب ماشین دیده قربونش برم من
پریدناش هم عالی شده پسرکم وقتی می بینمش یادم میاد حتی چهاردست و پا نمی رفت نمی نشست و حرکات بدنیش رو نسبتا دیرتر از تارا شروع کرد حالا هزار ماشالا وقتی بیداره یک لحظه از دویدن واینمیسه پسرک تپلی من لاغرتر شده و البته قد بلندتر و کشیده تر
خدایا هزار مرتبه شکر که این روزا رو می بینم یه روزی یه جایی از تصور شیطنت یه فسقلی قند تو دلم آب می شد خدا رو شکرت به خاطر دوقلوهای نازنینم
حرف زدنش خیلی بهتر شده گاهی اوقات منو انیس صدا می کنن مامان میگه صبحا که بیدار میشن می پرسن انیس کو الهی فداتون بشه انیس
هفته گذشته رفتیم خونه خاله ام دم خونه شون که رسیدیم باربد شروع کرد به گریه به زور رفتیم داخل می گفت نه نه نه طوری کرد که ننشسته بلند شدم که بریم ای دفعه هم گفت نه نمیام ما رفتیم تو حیاط اون پشت در هال ایستاد که نتونیم بریم داخل دائیم گفت تو برو خودم میارمش رفتم حدود یکساعت جایی کار داشتم و برگشتم دیدم داره کفشاشو می پوشه که با دائیم بیاد البته یه ماشین براش بردم که راضی بشه بیاد
چرا این پسرا اینقد غدن تا دوسالگی فرشته ان بعد دوسال پوست اندازی می کنن انگار
می میرم برای لحظه هایی که میان تو بغلم میگن مامان دوست داریم عاشقتیم
چند روز پیش رفتن حمام بعد چند دقیقه رفتم سراغشون دیدم دو تا شامپوی نصفه رو خالی کردن کف حمام و چنان آب و کفی راه انداختن بیا و ببین بهشون میگم چرا اینکارو کردین هر دو شون میگن داریم حمامو می شوریم
مدتیه نمی دونم چرا باربد تو خونه شلوارک نمی پوشه مدام میگه شلوار بپوشم احتمالا چون دیگه هوای کولرا سرده هوا کمی بهتر شده ولی همچنان کولرا روشنه و گاهی اوقات فین فینی هم وجود داره
شبا هر دوشون میرن سر جای بابام می خوابن بعد میاردشون سرجای خودشون عاشق بابا جونشون هستن البته بابام هم عاشقانه دوستشون داره پا به پاشون تام و جری می بینه باهاشون حرف می زنه سواری بهشون میده البته صداشو گاهی اوقات در میارن بس که سرک میکشن تو وسایل اتاقش و به هم میریزن اتاقش شده بازار شام
این روزها بابا ایمان سفت و سخت مشغوله و یه پاش اینجاست یه پاش اهوازه براش سلامتی آرزو دارم و با یک دنیا عشق بهش میگم خسته نباشی