تارا خانوم گل منتارا خانوم گل من، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره
باربد خان قند عسل منباربد خان قند عسل من، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره

تارا و باربد عزیزای دل مامان و بابا

اسباب کشی

1392/6/12 14:42
نویسنده : مامان انیس
785 بازدید
اشتراک گذاری

سلااااااااااام به فرشته های شیطون خودم حال و احوالتون چطوره خوب و خوش هستید ایشالا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ امیدوارم هر جا که هستید از تموم لحظه هاتون لذت ببرید

جونم برای دسته گلام بگه که پروژه اسباب کشی بااخره بعد از کش و قوس های فراوان روز جمعه کلید خورد و تا دیشب ادامه داشته به معنای واقعی خرد و خمیر شدیم و پوستمون کنده شده

از جمعه صبح با وعده وعید فرستادمتون خونه مامان جون ما هم هر روز تا شب مشغول بودیم فعلا منزل مامان جون تشریف داریم تا کاملا خونه مرتب بشه

روز شنبه و یکشنبه رو مرخصی گرفتم تا برسم به مرتب کردن خونه همسری هم حتی اگه ساعت از تیک تاک بایسته کارشو تحت هیچ شرایطی تعطیل نمی کنه و و کلا دفتر ایشون مرخصی نداره

بشدت خسته و عصبی شدم همه اهل خانه از بابا جون تا تارا و باربد مریض هستیم گلو درد و سرماخوردگی و سرفه و فین فین

این چند روز بچه ها مهد نمی رن و حسابی از خجالت مامان و بابام دراومدن آرامش براشون نزاشتیم طفلکی ها

تو این چند روز بارها و بارها اونقدر عصبی شدم که دلم می خواست هر کی جلوم بود بزنم لهش کنم

اگه این صاحبخونه یه دفعه ویرش نمی گرفت تا زمانی که خونه خودمون آماده بشه می موندیم و انقدر به دردسر نمی افتادیم خونه جدید هم البته خوبه کمی کوچیکتره ولی دلبازه حیاط هم داره پس حالی به حولی....

به خاطر مشغله نتونستیم بچه ها رو ببریم درد دودور حسابی شاکی هستن

راستی یادم رفت بگم پنجشنبه گذشته خاله نیکی اینا اومدن خونمون و کلی خوش گذشت و البته زحمت هم افتاده بود دست گلش درد نکنه

آره داشتم می گفتم خونه تقریبا مرتبه فقط یه سری خرده ریز مونده آقای همسر هم تشریف بردن اهواز و تا بیاد کار زیادی نمیشه کرد ...

بچه ها قربونشون برم کلی شیرین زبونی می کنن

پریشب بچه ها بردم تو اتاق درو بستم تا بخوابن یک درمیون یا آب خواستن یا دستشویی هر جور شده پیچوندمشون باربد گفت : مامان یکی نبود بگو ( همون قصه ) تارا می گفت :  مامان ساکت می خوام بخوابم...... یه جوری سر و ته قصه رو هم آوردم..... تارا میگه : آب گفتمش : بعدا .....گفت:  مامان شربتامو نخوردم گفتم  : بهت میدم دوباره گفت : مامان بینی دارم ..........تمیزش کردم دوباره گفت : مامان برو دستاتو بشور یعنی خلع سلاح می کنه آدمو قربونش برم

باربدو می برم دستشویی میگه مامان تو ج.ی.ش نداری ؟ بیا ش .ل . و . ا .ر .ت .و در بیار  جل الخالق

از دست شیطونی تارا عصبانی شدم بهش میگم میرم مامان یه دختر دیگه میشم رفته از اتاق بیرون میگمش کجا میگه میرم پسر یه مامان دیگه میشم قربونش برم خودشو پسر می دونه

دیروز اول صبح خواستیم بریم خونه جدید تارا خانوم بیدار شد خواست بیاد من گفتم نه همسری فرمودن مگه چی می کنه بزار بیاد کلا تا ساعت 3 دهنمون رو آسفالت کرد یعنی اتاقشون که مرتب مرتب بود شده دوباره عین جنگل

رسیدیم خونه باربد خان باهامون قهر بود و کلی باباش رو مورد مرحمت قرار داده و نق زده

امروز صبح هم سر ساعت 7 تارا بیدار شد و تا دید لباس پوشیدم بهونه گرفت بیاد حال نداشتم باربدو بیدار کنه آوردمش اداره اولاش کلی مظلوم نمایی کرد ولی کم کم یخش باز شد و تا ساعت 10 بیشتر دووم نیاوردم یعنی خودش گفت ببرم خونه خسته شده بود وقتی اومدم می بینم ماژیکای وایت بردو زده داغون کرده و تمام کف اتاق کاغذ یادداشت بود قربونش برم هزار ماشالا بمب انرژیه

دیشب رفتیم که بخوابیم همه جا تاریک بود که ته خونه یه چراغی روشن شد رفته بیرون میگه مامان تو بخواب تا من بیام

در آشپزخونه رو می زنه میگه مامان جون درو باز کنم کار دارم فسقلی شده برا خودش

منو بغل می کنه  به همه میگه این مامان منه بعد بهم میگه من مامان دارم تو نداری بهش میگم مامان جون مامان منه میگه نههههه مامان جون منه

چند شب پیش میگم بهش مامان زود بخواب من باید صبح زود بیدار بشم میگه کجا می خوای بری ؟؟؟ میری اداره ؟؟؟میگم :  آره!!!!!!! میگه : منم می خوام بیام ، میگم : مامان و بابا ها میرن سر کار بچه ها میرن مهد بعد مدرسه...... میگه:  من می خوام برم مدرسه ......  میگم : بزرگتر که شدی میری مدرسه بعد دانشگاه بعد میری سر کار ..............میگه: می خوام برم اداره محیط زیست

الهی فداش بشم من گل خوش رنگ و بوی من و ستاره شب تارمه این دخمر

باربد بلا همچنان مشغول ماشیناشه همیشه در حال تعمیر کردن ماشینای بیچاره است که هی چرخشون کنده میشه ...

حرف زدنش خیلی بامزه است اغلب اوقات کتابی حرف می زنه مثلا به تی وی اشاره می کنه میگه صدایشو بلند کن

با تلفن حرف می زنه میگه بابا سلام کجایی رفتی توی سر کار

یا  هر دوشون میگن بفرمائید تو داخل(  این تو قبل از هر مکان آورده میشه )

باربد گوشیو داده به بابام بهش میگه با آرشیدا حرف بزن بابام در حال حرف زدنه یه دفعه گوشیو می گیره میگه بسه خودش کمی حرف زده و آخرش گفت دیگه خداحافظ

 خدایا شکرت به خاطر هر آنچه که دارم و همه مدیون لطف و مهربانی توست عزیزانم را از بلایای آسمانی و زمینی محفوظ دار

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (12)

مامان خورشيد
12 شهریور 92 14:51
خسته نباشيد چه يهويي خونه عوض كردين؟ به سلامتي. آرزو مي كنم زودتر برين خونه خودتون.
يعني وقتي ماجراهاتون رو مي نويسيد قشنگ اين بمب انرژيه رو آدم درك مي كنه. الهي هميشه شاد و سلامت و پر انرژي باشن و باشين.



ممنون گلم لطف داری مرسی بخاطر آرزوی خوبت منم براتون بهترین ها رو آرزو دارم لحظه هاتون آفتابی و درخشان
مامی امیرین
12 شهریور 92 19:25
منزل جدید مبارک باشه..
اسباب کشی سخت÷اما بعدش وقتی آدم میبینه خونش از زیر و زبر تمیز شده کلی کیف میکنه..
ای خدا واقعا هم اسم خوبی روشون گذاشتی بمب انرژی!!!!
با خوندن پستات میرم تو فکر÷میگم برای من این همه خونه رو در هم و برهم نمیکنن.پس طاقتم کمه!!!
ببوسشون.


قربونت عزیزم لطف داری همین تمیزی خستگی آدمو می بره مطمئنم تو یه مامان صبور و پر طاقت و نمونه ای دوست خوبم
مامان نوژا جونی
13 شهریور 92 10:55
ایشاله به سلامتی خونه خودتون اسباب کشی کنی و راحت شی.ماشاله شیرین زبونیهاشون چقدر به دل میشینه[h

قربونت برم عزیزم لطف داری گلم
☆☆ژاله ★★
13 شهریور 92 12:18
خونه جدیدتون مبارکــــــــــــ


ممنون از لطفتون
مامان فتانه
13 شهریور 92 19:05
به سلامتی پس اسباب کشی کردین.....وااااااااااا شما چه ماجراهایی دارین با هم


بللللللللللللله چه جور هم فتانه جون بیا و ببین
مامان ماهیار
13 شهریور 92 23:39
خسته نباشی مامان دوقلوها انشالله بسلامتی و دلخوش در کنار دو قلوهای با مزه


زنده باشی دوست خوبم قندعسلتو ببوس
مامان جوجه طلا
15 شهریور 92 3:35
من تازه با دوقلوهای نازنینت آشنا شدم .بوس برای شیرین زبونیشون.

خونه نو مبارک ایشالله به سلامتی اسباب کشی کنی و برات پر بشه از خاطرات خوش و به یاد موندنی


زنده باشید ممنون از لطف و محبتتون بی نهایت سپاسگزارم به خاطر این همه آرزوی خوب
مامان سونیا
15 شهریور 92 19:31
خدا قوت خسته نباشید انشالله هرچ زودتر برید خونه خودتون و از دست این اسباب کشی راحت بشید


لطف داری دوست مهربونم
مامان سونیا
15 شهریور 92 19:31
من از تو گلبنی بهتر ندیدم / ز تو باغ گلی خوشتر ندیدم

میان این همه گلهای عالم / گلی خوشبوتر از دختر ندیدم . . .

روز دختر بر تاراجون مبارک



عزیزم منم این روز رو به سونیای گلم تبریک میگم و می بوسمش
مامان آرشيدا قند عسل
16 شهریور 92 8:59
اي واي گلي خانوم نيومدي اداره مگه اون روز كه من مرخصي بودم بيا در گوشت بگم كه دوباره صبح زود بيدار شو گير بده به مامان كه بياردت اداره خودم هواتو دارم اصصصصصصلا تو فكر نباش خدا بده نده الهي زودتر خوب شين جميعاً ، اين صاحبخونه تون اونقدر از طرف من مورد عنايت قرار گرفته كه ديگه چيزي بهش نميگم!!! خو راست ميگه پسرم پس تو چه جوري دستشويي ميري؟!!! يعني فكر كردي بچه مو تهديد كني مثلا كم مياره ميگه نه تو رو خدا نرو خوشم مياد خيلي شيك همچين جوابه رو ميده


خاله جون حیف شد ایشالا یه بار تو همین روزا به مامانی گیر میدم چون سحرخیز هم شدم
امان از دست صاحبخونه خواهر آبادش کردیم تو این چند روز
واقعا راست میگی چه جوری میرم دست به آب بچه کنجکاو و شیطون اینا رو داره.....خواهر کلاه ما پشم نداره در جریانی که........
مامان آرشيدا قند عسل
16 شهریور 92 9:31
میشــــه اسـم پاکتو رو دل خـــــدا نوشت / میشه با تو پر کشید تــــوی راه سرنوشت



میشـــه با عطـر تنت تا خــــود خـدا رسید/میشــه چشــم نازتو رو تن گلهــــا کـشید



روز دختر بر تاراي گلم مبارک







و سي و چهارماهگيتون هم پيشاپيش مبارك فسقلاي من.



r>قربونت برم خاله جون مهربون هزاران بوسسسسسسسسس برای شما عاشقتونیم




مامان تارا
16 شهریور 92 18:47
عزیزم امروز روز توست ، امیدورام از لحظه لحظه زندگیت لذت ببری

و به تمام خواسته های زندگیت برسی

عرض تبریک به بهترین دختر دنیا

روز دختر مبارک!


مرسی عزیزم این روز به دخمر گلت مبارک باشه