تارا خانوم گل منتارا خانوم گل من، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره
باربد خان قند عسل منباربد خان قند عسل من، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره

تارا و باربد عزیزای دل مامان و بابا

شیطون مچل

1392/6/4 19:09
نویسنده : مامان انیس
755 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به جوجه های طلایی خودم حال و احوالتون خوبه خوش می گذره

جونم براتون بگه یه ذره فرصت کردم گفتم به جای فضولی و سرک کشیدن بچسبم به وبلاگ خودمون و چند خط بنویسم

این روزا در تدارک جابجایی هستیم البته با یه هفته تأخیر خونه رو تازه تحویل داده ما هم هیچی جمع نکردیم شوشوی دل گنده رفته اهواز گفته اصلا بهش فکر نکن ما هم زدیم به بی خیالی فقط این سرایدار بدرقمه روی اعصاب آدمه بدتر از صاحبخونه دیشب یه ذره حالشو گرفتم آقای همسر طبق معمول میگه چرا چکارش داری ایهاالناس نمی زاره تلافی کنیم چه وضعیه آخه

روز جمعه برای ناهار رفتیم خونه مامانم البته عصر برگشتیم چون شب تولد دختر همکار همسری دعوت داشتیم اومدیم خونه به ریخت و اوضاعمون سر و سامون دادیم و ترگل ورگل تشریف بردیم جشن تولد جوجه ها تا اومدن بخوابن بیدارشون کردم و تارا یه فصل گریه کرده و صد بار پشیمونم کرد از بیدار کردنش

اونجا تا رسیدیم هنوز سلام نکرده جفتشون رو بردم دستشویی بعد سلام علیک و این حرفا تا آخرش سرپا بودم یا وروجکا رفتن سراغ کیک ( باربد طی یه حرکت با نمک چهاردست و پا رفت روی میز و انگتشو زد توی کیک که طفلی هنوز شمعا رو فوت نکرده بود )

 یا می خواستن کادو ها رو باز کنن بقیه حضار به این تلاش و سختکوشی سه نفره هر هر می خندیدن منم مشغول کار خودم تا به اصرارشون نشستم بعد چند دقیقه لبخند معنی دار حاضران مجبورم کرد بلند شم باربد رفته بود سراغ تی وی تند تند رفتم دستشو گرفتم و توی دلم گفتم اومدی چه کنی نمیشد تو خونه خودت بدو بدو کنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

غروب بچه ها رفتن تو حیاط وروجکا هم دنبالشون سپردمشون به بچه های بزرگ و اومدم نشستم ولی دو دقیقه بعد احضار شدم به خاطر شیطنت زیادشون 

آهان یادم رفت بگم بچه ها تو حیاط دنبال سگ صاحبخونه دویدن بیچاره اول صبوری کرده بعد دیده فایده نداره تو روی تارا پارس کرده بود طفلی بچم خیلی گریه کرد می خواست بره بزندش

شب حدود 10:30 اومدیم خونه تارا اونقدر خسته بود که تا رسیدیم خوابید ولی باربد ماشالا به جونش اونقدر بازی و بپر بپر کرده که حد نداشته یه شیر پاک خورده ای عمدا یا سهوا سیم آنتن ما رو باز کرده بود و همسری رفته بود بالا پشت بوم که درستش کنه کلید بالا رو نداشت سرایدار هم خواب بود بهش گفتم انقدر در بزن تا بیاد بیرون عین خودش که هزار بار بهش گفتم آرومتر در بزن این بچه ها خوابن نمی فهمه که .... منم قدری کار خونه کردم ساعت 12 باربد فرمودن پلو خورشت بعد فرمودن هندونه بعد ماست .... بعد دیگه داشتم موهامو می کندم

رفتم خوابیدم فرداش فهمیدم تا 2 به باباش گیر داده این کانالو بگیر اونو می خوام و......

روز شنبه بچه ها رفتن مهد منم خونه بودم و یه ذره بعد مدتها کتاب خوندم روز یکشنبه هم اتفاق خاصی نیفتاد مثل بقیه روزا گذشت امروز هم که اداره بودم یه دزد رفته بود کابل برق مخابرات منطقه رو دزدیده بود و 500 شماره تو منطقه قطع شده بود نزدیک ظهر زنگ زدم مخابرات که بپرسم کی درست میشه میگه خانم کابل کشی باید بشه قطع نیست که وصلش کنن در نتیجه امروز تو اداره نه نت داشتیم نه تلفن تقریبا بیکار بودیم و مذاکرات فرمودیم

صبح هم همسری رفت اهواز ظهر بعد اداره رفتم دنبال بچه ها وآوردمشون خونه آب بازی کردن و غذا خوردن و الان خوابن

چند روز پیش باربد داشت انگشت می خورد تارا صورتشو ناز کرده بهش میگه کم کم خوابت میاد ؟؟

تارا میاد میگه مامان کیف سی دی رو بده من برش دارم کسی بهش دست نزنه

باربد نشسته روی پام میگه مامان برام جایزه بخر تفنگ بخر ماشین خوشگل بخر یه دفعه انگار چیزی یادش بیاد میگه مامااااااااان ماشین کنتوله ( برقی ) بخر سوارش بشم بیب بیب کنم

دیروز مربیشون میگه خانم بچه هاتون خیلی باهم دعوا می کنن خندم گرفت تو خونه وقتی دعوا می کنن میگم به تیچرتون میگم دیدم اون بیچاره اوضاعش خرابتره داره به من گله می کنه

دیشب به تارا میگم تارا میگه عشق مامانشه نفس باباشه میگم باربد میگه عشق باباشه شبا میاد میگه مامان بیا پیشم بخواب امروز کله سحر بیدار شده بود با بغض می گفت منو ببر یه لحظه پیش خودم گفتم خوبه تارا رو ببرم با خودم مامانم میگه خیلی بهم وابسته ان وقتی یکیشون بیدار میشه دنبال اون یکی می گرده

دیروز بعد مهد رفتن مثل همیشه آب بازی دو دقیقه بعد که رفتم سراغشون دیدم تمام خمیردندونو تو لگن خال کردن خدایا این خمیردندونو تازه گذاشته بودم تو دستشویی ولی الان دیگه چیزی نمونده توش از دست این شیطونکا بعد که عصبانی شدم بهم میگن مامانی شیطون مچل اومده خمیردندونو ریخته تو آب شیطون مچل بد

کلی حرفای بامزه می زنید و خیلی شیرین زبونید امان از دست این حافظه من که خیلی هاشو یادم میره متأسفانه

عاشقتونم فرشته های نازنینم

توصیح نوشت: شیطون مچل اسم یه شخصیت داستانی کتابای بچه هاست تو خونه ما همه خرابکاری ها رو انجام میده

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (6)

مامان بردیا
4 شهریور 92 19:42
سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام سلاااااااااااااااااااااااااااااااااام سلاااااااااااااااااااااااااام سلاااااااااااااااااااام سلااااااااااااااام سلاااااااااام سلاااااام سلاااام سلاام سلام .♥ .♥ ..♥ ...♥ ....♥ .....♥آپم بهم سر بزني خوشحالم مي‌كني ......♥......................♥...♥ ..........♥.............♥............♥ ..............♥.....♥...................♥ ...................♥.....................♥ ................♥......♥..............♥ ..............♥.............♥....♥ .............♥ ...........♥منتظرتم .........♥ ......♥ ....♥
مامانی درسا
6 شهریور 92 3:02
یعنی اون قسمت رفتن باربد توی کیک وای دیدن بجه و مامان جونش چه حالی میداد ........ کلی خندیدم بخدا ....ولی بچه همینش قشنگه دیگه بچگی میکنه طفلی ....... قربونش برم که همه جا اعلام وجود میکنن .....


عزیزم آره واقعا شیرینیبش به همین چیزاست جات خالی بود واقعا صحنه خنده داری بود تا آخر مجلس همه مهمونا برا هم تعریف می کردن دیدی چطوری رفت طرف کیک و بعد هر هر می خندیدن
مامان آرشيدا قند عسل
6 شهریور 92 11:24
پيشنهاد مي نمائيم كه شما هم خودتان را به دل گندگي بزنيد و بي خياللللللللللللللللل تا خدا چه خواهد والا به قرعان!!!
خوب كردي جواب اين سريدار پررو را دادي دمت فشفشه
تارا بلا عزيزم يه وقت فكر نكني يكي از دلايل برداشتن سي دي ها خودت هستي هان !!!!
وااااااااااايييييييي راست ميگه خوووووو ماشين كنتوله يه چيز ديگه است
منا هردوتون عشق منيد


دوستم به نظرت دل گندگی حد و اندازه نداره ؟؟؟؟؟؟
این سرایدار هنوزشه دلم می خواد حالشو بگیرم حسابی
تاراخانم فکر می کنن از دست باباش و باربد برداشتم سی دی ها رو ابدا فکر نمی کنه دلیل اصلی خودشه
و اما ماشین کنتوله حدیث غریبی است خواهر جان
بوس برای خاله گل
محيا كوچولو
8 شهریور 92 23:19
سلام خاله خوبين ايشالله با فينگيليها؟
ماشالله حسابي كيف ميكنيد با شيطونيهاشون


سلام به روی ماهت عزیزم مرسی لطف داری بسیاااااااار
مامان سونیا
9 شهریور 92 8:23
به به همیشه به جشن و شادی البته با اعمال شاقه و بدو بدو از اول تا آخر


مامانی این سی دی ها رو به تاراجون نگهداره خو یک روزه از شر هرچی سی دی هست خلاص میشی و سر سی دی دیگه حرص نمیخوری والا به قرعان


یه ماشین کنتوله هم بخر تا باربدی سوارش بشه بیبی بکنه


پیشاپیش خدا قوت اسباب کشی هم معظلی برای خودش


این واسی این گلای خوشگل شیرین زبون خودم






یعنی بخش اعمال شاقه آدمو پشیمون می کنه از رفتن آره واقعا راست می گیری ممنون از لطفت


برای ماشین هم بروی چشم والا می ترسیم خراب کنه وگرنه حرفی نیست




هدیه
9 شهریور 92 19:38
سلام به مامان دوقلو ها
خوبین ؟
ماهم دوقلو داریم یه دوقلوی هنرمند خوشحال میشیم بهمون سربزنین


سلام عزیزم مرسی لطف کردین اومدین میام خدمتتون