تارا خانوم گل منتارا خانوم گل من، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره
باربد خان قند عسل منباربد خان قند عسل من، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره

تارا و باربد عزیزای دل مامان و بابا

سرما خوردگی مردادی

1392/5/11 11:28
نویسنده : مامان انیس
898 بازدید
اشتراک گذاری

سلام و صد تا سلام گرم تابستونی مردادی به فرشته های خودم حال و احوالتون خوبه انشالا خوش می گذره که بهتون ؟؟؟ دلتون شاد و لبتون پر خنده باشه همیشه کلوچه های شیرینم

حال و احوال ما هم بد نیست 10 روزی هست که براتون ننوشتم حالا اومدم تا اونجا که یادمه وقایع این مدتو براتون بنویسم

پنجشنبه گذشته که میشه 3 مرداد صبح ساعت 10 شال و کلاه کردیم رفتیم مهد شهریه تون رو پرداخت کردم بعدش رفتیم کتابفروشی برای خودتون جایزه انتخاب کردید و بعدش رفتیم خونه خاله ام که نزدیک ماست بعد از یه قدری شیطونی برگشتیم خونه البته سر راه چون دست یه عابر نون تازه دیدین دستور فرمودید که بریم نون بخریم ما هم گفتیم چشم حالا سر نونوایی تا من نونا رو جمع کنم چقدر زیر پیشخون بدو بدو کردید منم که دیگه پررو مدام در حال صدا کردنتون بماندددددددددددد

رسیدیم خونه بالاخره و بعد از تعویض لباس و غذا و شیر خوردن و کارتون دیدن خوابتون برد

من هم عصر نوبت دندانپزشکی داشتم که بدلیل این اتفاقی که برای حقوقامون افتاده و افزایشی که در کار نیست هر چی که پرداخت شده باید ظرف 4 ماه برگرده به خزانه ما هم باید عین بودجه انقباضی عمل کنیم و از هزینه های غیر ضروری ؟؟ مثل دندانپزشکی صرفنظر کنیم تا ببینیم بعد 12 مرداد آیا اتفاقی خواهد افتاد یا نه ؟؟؟؟

بعد از خواب عصر چون برای افطار خونه خاله نیکی عزیز مهمون بودیم آماده شدیم و دمدمای افطار رفتیم اونجا البته این وسط مسطا چه پاتیناژی رو اعصاب میرید تا آماده بشید بماند از چند روز پیش که فهمیدید می خوایم بریم مدام پرسید کی میریم

روز پنجشنبه مدام پرسیدید کجا میریم می خواستم جارو بزنم و خونه رو مرتب کنم تارا می پرسه مگه مهمونی میاد ای وای بچه مگه من فقط وقت مهمون اومدن تمیزکاری می کنم

تا خدا مددی کرد و از خونه اومدیم بیرون البته تا درو بستم آقا و خانوم کوچولو یادشون اومد ماشین و کیفشون رو نیاوردن تا من تو راه دستم بگیرم

توی راه مدام پرسیدن داریم کجا میریم منم دیگه حال نداشتم و حقیقتش جواب ندادم هم خندم گرفته بود هم عصبانی بودم

به سلامتی رسیدیم خونشون خاله به جهت پشگیری ار بروز دعواهای احتمالی اسباب بازی های مورد دار رو برداشته بود ولی خب این صندلی قرمزه همونجا بود بعلاوه یه بیلچه و یه چنگک

افطار خوشمزه عالی رو خوردیم دست خاله جون درد نکنه که هم خوردیم هم بردیم بابا ایمان هم اومد البته و ساعت 12 برگشتیم و باربد ماشین آرشیدا رو با خودش آورد خونه خیلی ازین اخلاق بدم میاد تارا راحت تر راضی میشه ولی این پسرک زیر بار نرفت فکر کنم اگه همه ماشین های دنیا رو بهش بدن بازم براش کمه تارا تو خونه بهم میگه باربد اشبدا ( اشتباه )کرد ماشین آرشیدا رو آورد من دختر خوبی ام

روز جمعه از دم ظهر دیدم بچه ها مرتب عطسه دارن و کمی آبریزش و باربد هم تب و سرفه داره اعصابم خط خطی شد عصر بردیمشون دکتر تشخیص سرماخوردگی داد و براشون دارو تجویز کرد البته باربد یه آمپول هم نوش جان کرد وقتی از اتاق تزریقات اومدیم بیرون باربد مرتب می گفت که منو اوفو کرد الهی قربونش برم باربد دیر مریض میشه ولی هربار که مریض بشه متأسفانه طولانی میشه تا سینه اش خوب بشه....... بعد دکتر رفتیم خونه مامان اینا بعد افطار هم برگشتیم خونه

روز شنبه رو مرخصی گرفتم بچه ها هم به خاطر تأثیر دارو مدام خواب بودن و مهد هم نفرستادمشون البته حال و روز خودم هم زیاد جالب نبود عصر عمه و مامانم و خواهرم اومدن پیشمون چون عمه ام فرداش داشت برمی گشت شمال

از روزر یکشنه که دوباره شیفت مامان شروع شد و اومد خونمون منم رفتم اداره و رفتم مأموریت تا برگشتم داشتم از گرما و تشنگی تلف میشدم کلی راه رفتم تو گرما سر دو تا زمین دیگه چشمام سیاهی می رفت کولر ماشین هم خراب بود

رسیدم اداره و رفتم منزل یکی از همکارا تا یه ذره سرحال اومدم و چشمام باز شد البته سردرده رو که گرفتم

ظهر هم که اومدم خونه خواستم مامانو ببرم که یکی از بچه ها خواب بود و خواهرم اومد دنبالش بعد بابا ایمان اومد کیفشو برداره که بره اهواز باربد یکساعت دنبالش گریه کرده و فریاد زده و براستی جونم دراومد تا ساکت شد انقدر داد زد تا صداش گرفت دوبار با باباش حرف زده تا آروم شده بمیرم وقتی پیغام همسری رو شنید که بهش میگفت مرد گنده گریه نکن وقتی اومدم برات ماشین می خرم لباش رو با بغض جمع کرد خودمم گریه ام گرفت

عصر یکشنبه گوشی مبارک تو دستم مشغول نت گردی بودم که یه دفعه خاموش شد ای داد بیداد چه کنیم بچه ها هم خوابن زنگ زدم به مامانم اومد من رفتم طرف نمایندگیش عیبش رو برطرف کرد و البته گفت باید باتریش هم عوض بشه چون به حمدالله بعضی چیزا اصلا گیر نمیاد پرسون پرسون مشابه باتریشو پیدا کردم و رفت خونه و ذوق زده شدم از تعمیر گوشی همش می گفتم حالا تو این هیر و ویر اقتصادی گوشی چه جوری بگیرم والا

مامان رفت منو باربد هم ماشینو آوردیم داخل بچه ها بعد دوروز کمی غذا خوردن بعدش تی وی دیدیم و خوابیدیم صبح که پاتشدم دیدم گوشی دوباره خاموشه و این باتری جدید اصلا شارژ نمیشه رفتم اداره و بعد مأموریت خواستم برم طرف تعمیر کاره که همه جا بسته بود ساعت 10 صبح خدا رو شکر

دم ظهر خواهر اومد اداره و گوشی و متعلقاتش رو برد که بده تعمیر گاه منم ظهر که رفتم خونه تصمیم گرفتم حالا که فزردا تعطیله همسری هم نیست بریم خونه مامانم

گوشیم دوباره روشن شده بود ولی برای یافتن عیب اصلیش من و خواهر رفتیم بیرون اول رفتیم باتری رو پس دادیم چون تاریخش مربوط به 2012 بود بعد رفتیم سراغ یه تعمیر کار دیگه گوشیو باز کرد و گفت یه قطعه اش به خاطر ضربه و یا رطوبت نیمسوز شده باید عوضش کنم قرار شد تا روز چهارشنه تعمیرش کنه

ما هم تو راه برگشت رسیدیم به یه مغازه لباس فروشی بچه رفتم داخل و یه ساک دیدم چون ساک بچگی هاشون دیگه خراب شده از مدلش هم خوشم اومد و خریدمش تو مغازه مامان زنگ زد گفت تارا بیدار شده مدام بهانه ات رو می گیره دیگه سریع رفتیم سر راه هم شیر گرفتیم و بعد افطار حدودای 10:30 برگشتیم خونه

تا خونه رو مرتب کنم و بچه ها بازی کنند و تی وی ببینن و دیگه بخوابن شد حدود 12

قلبش تارا رو بردم دستشویی بعد چند دقیقه باربد با عجله اومده در میزنه میگه شیکسته رفتم تو آشپزخونه دیدم طبق معمول همیشه رفته سر یخچال و یه تخم مرغ در آورده اونقدر فشارش داده با انگشتاش که سوراخش کرده و همه محتویاتشو ریخته ریخته روی موکت بعد اومده به من گزارش میده نشستم به تمیز کاری و دیگه صدام در اومد میگم شیطون مچل دوباره اومده خونمون اگه دستم بهش برسه خدمتش میرسم گوشیو گرفته دم گوشش میگه میگه شیطون مچل تخم خورو ( تخم مورغو ) شیشکستی ؟؟؟؟؟؟؟

همسری هم حدود 1 اومد

روز سه شنبه تعطیل بود بمناسبت شهادت حضرت علی (ع) خونه بودیم همش بچه ها هنوز مریض بودن و البته یه ذره بهتر غذا می خوردن و از ساعت 12 ظهر به بعد تا خود 8 نوبتی خوابیدن و این بنده حقیر سراسر فرصت طلایی تعطیلی رو توی سایلنت گذروندم عصری پای کامی بودم که باربد بیدار شد براش از تو نت عکس ماشین که خیلی دوست داره سرچ کردم و گذاشتم ببینه برای هر ماشین یه تفسیری داده

ماشینای سری پورشه رو دیده میگه مامان با دمپایی برم سوار بشم با دست هلش بدم تا غان غان کنه

یه ماشین آئودی دیده میگه می خوامش مامان بخرش ... خدایا ما که هیچی آرزوی این بچه رو براورده کن مامانش پولدار بشه براش ماشین بخره

شب دیگه از بس خونه کثیف بود با همکاری اهل خانه یه نظافت حسابی کردیم بعدش رفتیم بیرون و از خونه مامانم سردرآوردیم البته به پیشنهاد همسری من خودم چون هر وقت میریم طفلی ها باید خونه رو پاکسازی کنن و بچه ها هم خیلی سر و صدا می کنن سعی می کنم با فاصله برم نه هر روز مثلا سه چهار روزی یکبار

بچه ها اونجا کلی سرو صدا کردن و همسری هم کاری پیش اومد براش رفت بیرون........... تا اومدیم خونه خودمون حدود 12 بود سر راه رفتم شیر بخرم بچه ها بیسکوییت هم یبرداشتن وتو ماشین مشغول خوردن شدند تو پارکینگ که داشتم وسایلو بیرون می آوردم می بینم تارا بیسکویتا رو ریخته رو زمین میگم برای چی ریختیشون میگه خوشمزه نیستن

اومدیم بالا و بچه ها یه ساعت بعد خوابیدن منم سردرد داشتم

روز چهارشنبه رو مرخصی بودم برای انجام چند تا کار بانکی که بچه ها سر 8 بیدار شدن کمی لفتش دادم باربد خوابید ولی تارا نه و با خودم بردمش بیرون توی بانک اول یکی از فامیلا رو دیدم نوبتش رو به من داد و رفتیم بانک دوم تارا دیگه حوصله اش سر رفته بود و شروع کرد به سر خوردن روی کف بانک حدودای 11 کارمون تموم شد اومدیم خونه باربد هنوز خواب بود وقتی بیدار شد جفتشون رو حمام کردم خودم هم سردرد و گلو درد داشتم

عصر خواستم برم طرف تعمیرکار گوشی که باربد بیدار شد گفتمش میای باهام بریم بیرون گفت آره آمادش کردم و بطری آبشو گذاشتم تو کیسه دادم دستش

رفتیم طرف تعمیر گاه از دم رنگین کمان رد شدیم و شروع کرد به نق نق

رفتم تعمیر کاره میگه قطعه اش رو عوض کردم ولی گوشی باید فلش بشه میگم اطلاعات میگه ببر کپیشون کن بیارش ازش خواستم انجام بده گفت من اینجا سیستم ندارم مجبور شدم دوباره بیام بیرون و بگردم دنبال یه جایی که کارمو انجام بده باربد خان هم به همراهم ...

دو سه جا رفتم تا بالاخره یکی قبول کرد انجام بده ولی گفت نیم ساعتی طول می کشه رفتم یه ذره بیرون از پاساژ و خواست بعد از مدتها تصمیمکبرای خرید دمپایی رو برای خودم عملی کنم

تو مغازه 10 بار باربد رفته بیرون و اومده داخل در و باز و بسته کرده پیرمرده مغازه دار بیشتر از من ترسیده بود و می گفت تورو خدا مراقبش باش میگمش باربد آب نمی خوای بطری رو دادم دستش دو قلب آب خورده بقیه آب یخو ریخت ازش گرفتم بطری رو شاکی میشه میگه بده بریزمش ما یه مثلی داریم میگه شر زور خونه ات کجاست حکایت باربد ماست 

بعد خرید باربد گفت بغلم کن ودیگه راه نرفت مجبوری بغلش کردم حتی برای یه دقیقه هم پائین نیومد تا رسیدیم به مغازه مورد نظر توی راه بهم میگه برام جایزه نمی خره بهش میگم اذیت که نمی دونی چیه  اصلا نق و نوق هم می کنی راه هم نمیری جایزه هم می خوای ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

هنوز گوشی کمی کار داشت نشستم کیسه کفشا رو گرفته دستش به همه نشون میده میگه می دونی این چیه؟؟؟؟؟خودش هم گفته  آشغاله نشست روی صندلی میگه بخوابم خوابوندمش روی صندلی ها میگه بالش بده دوباره بلند شده کمی شستشو خورده میگه بریم خونمون

بعد یاد باباش افتاده میگه ایمان کجاست هرکی درو باز کرده گفته ایمان اومد ؟؟

مامان تخم خور ( تخم مرغ )بده میگم اینجا میگه آیه....... دیگه با التماس گفتم به آقاهه تورو خدا تموم نشد حدود 10 دقیقه بعد گوشیو گرفتم و برگشتیم طرف تعمیر کار اول و چند دقیقه بعد خدا رو شکر کارمون تموم شد البته گفت باتریش زیاد وضع جالبی نداره بهتره یکی بگیری که گفتم ایشالا تا بعد

رفتیم طرف خونه و اینبار از کوچه پشتی رنگین کمان رفتم که گیر نیفتم سر راه هم شیر گرفتیم و تا اومدیم خونه دیدم همسری و تارا نیستند باربد مدام دنبال تارا میگشت میگفت تایا ( تارا ) کجاست ؟

لباسمو عوض کردم و نفسم بالا نمی اومد از خستگی و سردرد زنگ زدم ببینم در چه حالن که میگه ما دفتریم بیا تارا رو ببر دوباره لباس پوشیدم و رفتیم دنبالشون کمی نشستیم و شروع کردیم به گپ و گفت دختر همکارش هم اونجا بود و با ماشینش حسابی بچه ها رو سرگرم کرد موقع رفتن باربد می خواست ماشینو بیاره اونا هم می گفتن ببره اشکال نداره دیگه به اصرار ازشون خواستم که اینجور نگن و من اصلا بدم میاد ازین عادتا

ولی باربد حاضر نمیشد بیاد دیگه من و تارا اومدیم بیرون و رفتیم پلاسکوی بغل همه چی هم الی ماشاالله گرون دوتا ماشین گرفتیم تا باربد و باباش اومدن و باربد افتاده بود روی دور گریه و فریاد

تو ماشین کمی آروم شد بعد رفتیم خونه خاله بابایی عیادتش حال و احوالش زیاد مساعد نیست خدایا نظر مرحمتی کن بر این مادر یکی دو ساعت نشستیم و برگشتیم خونه

خونه حسابی به هم ریخته و نامرتب و کلی لباس کثیف و پتو و ملافه هایی که نشانگر لطف بی شمار بچه ها به من و لباسشویی بود

با وجود خستگی و سردرد بیخواب شده بودم لرز هم کردم سه تا پتو روم انداختم ولی هنوز لرز داشتم تا حدود 3 بیدار بودم صدای فریاد تارا تو خواب ترسوندمون

صبحش که بیدار شده بهم میگه مامان شیطون مچل پاهامو برده فهمیدم خواب بد دیده بهش گفتم هیچ کس نمی تونه دست و پاتو ببره کمی به دست و پاش نگاه کرد وچیزی نگفت .....

کمی کار خونه کردم و مامان اومد برای بچه ها جایزه خریده بود و کلی ذوق زده شدن فداشون بشم عاشق جایزه اند

سر ظهر هم خواهرم اومد منم به زور دیگه خودمو می کشیدم بعد ناهار به فرموده همسر که برو دکتر یه دفعه بچه ها مریض تر نشن !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! با خواهرم رفتم درمانگاه بهش میگم بشین پشت فرمون حال ندارم میگه قلق ماشینتون رو بلد نیستم

خودم نشستم بهش میگم میشه بگی برای چی اومدی باهام !!!!!!!!!!!!!!!

تو مطب دکتر بعد گرفتن شرح حال تشخیص شروع آنفلوآنزا رو داده میگه وضع گلوت خرابه برات دارو نوشتم وبا آمپول امروز دوتا میزنی فردا و پس فردا هم حتما دوتا پنی سیلین بزنی یادت نره گفتم چشم خواهرم رفته بود دارو خانه بهش گفتن پنی سیلین نداریم رفتیم سراغ دکتر میگه خب اشکال نداره همون قرصا و شربت کافیه!!!!!!!!!!!!!!!!!!

بعد دکتر خواهرجان رو رسوندم منزل و برگشتم خونه یه ذره بهتر شدم و به بقیه کارام رسیدم فیلما رو دیدم و همسری رفت بیرون منم جلوی تی وی چرتم گرفت که یه دفعه از خواب پریدم و دیدم بچه ها کیف باباشون رو برداشتن تخلیه اش کردن که فدای سرشون یه بسته قرص پیدا کردن قرصا رو درآوردن از توش یکیشو هم جویده و تف کرده بودن یعنی این همسر بی احتیاط دقم میده با کاراش باید دنبالش راه برم و وسایلشو جمع کنم همش

بهشون میگم کی خورده قرصو هر دو میگن باربد بوده (چون باربد اکثر اوقات تارا رو صدا می کنه باربد تارا هم بهش میگه من تایام باربد خودتی )کمی دعواشون کردم

و بعد به همسر زنگ زدم میگم بیا والا جرات خوابیدن هم ندارم اومد و بردشون بیرون منم نماز خوندم و همونجا دراز کشیدم و خرسی بچه ها رو گذاشتم زیر سرم تا خود صبح که بچه ها  بیدار شدن و دوباره خوابیدن

منم اومدم بالاخره پست این چند روزو بنویسم پریشب همسری میگه چرا دیگه مطلب جدید نمی نویسی آخرین بار دوم مرداد نوشتی!!!!!!!!!!!! اینم همسر ماست

بچه ها هفته پیشو مهد نبودن شاید دوسه روز آینده هم نرن تا هم کاملا خوب بشن هم هوا بهتر بشه می ترسم برن بیرون و عرق کنن دوباره بدتر بشن خدای نکرده حالا تا ببینم چطور میشه دلشون هم حسابی تنگ شده برای مهد و تیچرشون

ماه رمضون داره میرسه به انتها خدایا  هزار مرتبه شکرت که ما را مهمان خوان پر روزی و نعمتت کردی هرچند اونطور که می خواستم بهره نبردم ولی مطابق رسم و آئین بندگی همیشه پر از خواسته و آرزو هستم

در این روزهای عزیز شفای همه بیماران را عنایت کن چه بسیار بیمارانی که چشم امید خود و عزیزانشون به دریای بی انتهای رحمت و بخشش توست دست مهربانی برسرشان بکش و ایشان رو از نعمات خوب این ماه پربرکت بی نصیب مگذار

عشق و آرامش و نشاط و سلامتی رو از هیچ خانواده ای نگیر

خودم نوشت:

این روزا به طور عجیبی عاشق این ترانه احسان خواجه امیری شدم می نویسم که یادم نره ببخشید زیاد مربوط به مطلبی که نوشتم نمیشه نمیدونم چرا قبلا گوشش ندادم

اگه این زندگی باشه اگه این سهمم از دنیاست  من از مردن هراسم نیست

یه حالی دارم این روزا  همش من با خودم میگم    شاید مردم حواسم نیست

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (13)

عاطفه
11 مرداد 92 12:39
این سومین وبلاگ دوقلویی که امروز می خونم.چقدر حال و هوای این دوقلوها دوست داشتنیه مشالله هزار ماشالله چه مامان پر انرژی دارن ! حالافهمیدم چرا من یه دونه بچه دارم


قربون لطف شما خانومی مهربون محبت کردید
خواهرفرناز
12 مرداد 92 12:38
سلام انیس جون
یه پست دیگه قبلش بود بیا بخونش


سلام به روی ماهت عزیزم چشم میام
مامانی گیلدا
12 مرداد 92 12:54
سلام مامانی مهیربون.حال و احوال و خستگی بابت کارهات رو که می خونم یاد خودم میوفتم .بابا ما گناه داریم به خدا.درکت می کنم عزیزم.می گما کجا کار می کنی مگه ؟چرا افزایش حقوق ندارین؟برای ما اعمال شده آخه.ان شالله حقوقتون درست شه.راستی خودم می خواستم یه قالب ساده واسه وبلاگم بگذارم به نظرت خوبه؟یا عوضش کنم چون عکسهای وبلاگم باز نمسی شه می خواستم که ببینم بالاخره درست می شن یا نه.


سلام عزیزم قربونت برم قالب ساده خوبیش اینه که راحت لود میشه و دردسرش کمتره حالا انگار مشکل عکسا حل شده نه ؟
مامانی گیلدا
12 مرداد 92 12:58
دختر تو این گرما چرا مریض شدین آخه؟می دونی فکر کنم بچه ها به خاطر مهد رفتن مریض می شن.گیلدا قبلاً یه چند ماهی می رفت مهد قبل از یک سالگی اش و همه اش مریض بود.ان شالله زودتر خوب بشین گلم




دلیل اصلیش همین گرماست والا بیرون عرق می کنی داخل خونه سرده بچه ها هم فکر کنم ازین بابت مریض شدن از هفته پیش نرفتن مهد شاید چند روز آینده رو هم نرن تا حسابی خوب بشن مهد در کنار خوبی هاش این دردسرا رو هم داره ممنون از لطفت


مامان فتانه
12 مرداد 92 15:28
وااییییییییی چقدر مطلب....ههههه به تخم مرغ چیکار داره این کوچولو....وای وای وای چه کارهایی که نمیکنن....ببوسشون عزیزم


عزیزم این کوچولو به همه چی کار داره قربونت برم من
خواهرفرناز
12 مرداد 92 16:01
جیگرتو برم تارا فرناز هنوزم که خونه را مرتب میکنیم وبهش میگیم وسایلت را جمع کن میگه کی قرارهربیاد خونمون؟مامانممیگهویعنیم من سال تا سال وسیله های خونه را جمع نمیکنم؟

خداراشکر بالاخره موبایلتون درست شد وگرنه در این گرونی مگه میشه خرید

خیلی زور میگه این طوری از حقوق ادم کم کنند

الانوبهترین؟خداراشکر

بعداکه بزرگ بشن ارزو میکنید همون قدر کوچیک بمونن ومشکلاتشون بزرگ نمیشد





ماهم که فرناز کوچیک بود باید خیی مواظب بودیم از دم پارک رد نشیم وگرنه حتما باید میایستادیم

بووووووووووووس



ااا یعنی این سریال فرمایش خانوم خانوما ادامه دارههههههههه؟؟؟؟؟؟
قربونت برم اعصابم رو به هم ریخته بود تو این اوضاع اگرچه هنوز یک در میون کار می کنه
پارک که نگو کاملا یواشکی آخه اینجا هوا خیلی گرمه اصلا نمیشه بیرون رفت بچه ها فقط از تو ماشین می بیننش




مامان تارا
12 مرداد 92 23:15
سلام
الهی زود زود خوب بشین خوشگلای خاله بوووووووووووووس
آره والله تو این دوره زمونه دیگه دندون پزشکی شده هزینه غیر ضروری که هرکسی نمیتونه طرف دندون پزشکها بره.... به کجا خواهد رسید این مملکت خدا داند
دعا: خداوندا در این دوره گرونی گوشیهای همه ی مردم را سالم نگه دار ... آمین
همسری باید تنبیه بشه تا دیگه بی نظمی و بی احتیاطی نکنه

الهی آمین...


سلام عزیزم قربون دهنت گل گفتی کجا خواهد رفت نمی دانم ؟؟؟؟؟؟ الهی آمین به دعای خوبت به نظرت تنبیه اقایون بابت بی نظمی تأثیری هم داره ؟؟؟؟؟
محمد
12 مرداد 92 23:30
عباداتتون قبول حق
شادباشیدوسلامت


ممنون از لطفتون
مامان بردیا
13 مرداد 92 1:47
ماماني مهربون خدا بهت قوت بده.ماشالا با اين همه كار...بميرم براشون .خداكنه ديگه مريض نشن.


قربونت عزیزم ایشالا همیشه سلامت باشی ممنونم از محبتت خانومی
الهام مامان امیر علی و امیر حسین
13 مرداد 92 9:45
عزیزم خسته نباشی. شما هم مثل من دائمدر تلاش و تکاپو هستید. واعا خدا را شاکرم که این همه انرژی به ما داده که از دست وروجک ها جون سالم به در ببریم. بگو مواظب تخم خور هم باشن که دیگه نشکنه


قربونت برم خدا قوت خانومی واقعا خدا رو شکر به خاطر همه نعمتاش چشم میگم بهش شاید گوش بده
مادر (رادین و راستین)
13 مرداد 92 12:06
سلام عزیزم
خیلی قشنگ و راحت از روزهای زندگیت می نویسی ....
انشالله تارا و باربد جون همیشه سلامت باشن.
عزیزم در مورد دندونهات هم کوتاه نیا اگر واجبه انجام بده
دندون رو اگر از دست دادی دیگه جاش نمی یاد
یادت نره که لذت غذا خوردن نصفیش مربوط به داشتن داندانهای سالمه
موفق باشی


سلام گلم مرسی از محبتت برات بهترین ها رو آرزو دارم به روی چشم دوست عزیزم
مامان آرشيدا قند عسل
13 مرداد 92 12:32
ما كه از بودن با شما لذتها مي بريم هي گفتي حقوق كر دي خرابم!!!! از دست اين سصرما خورديگهاتون به خداي عالم پناه مي بريم گرچند از وقتي پاتون به مهد باز شده آمار سرماخوردگيتون هم رفته بالا ساك جديدتون مباركتون باشه خوب خدارو شكر طلسم شكستخدايا اين تخم مورغوها كجان كه شما راه به راه مي شكنيد آخه اينهمه چيز تو يخچال هست چرا ميريد سراغ تخم مورغو 500 تومني!!!!
پورشه با دمپايي
اي ول كلاسسس آئودي ميخرم برات عزيزممممم
اي واييييييي بابا ايمانننننننننننننن آخه اين چه كاريه قرص تو كيف بعد دسترس بچه ها من پيشنهاد ميكنم يه دو هفته اي ماشين بيار آقاي پدر پياده برن بلكه دقت بفرمايند والاااااا!!!!
بلا دور باشه انشاالله كه زود خوب بشويد جميعاً.


هی خواهر اوضاع خیلی خرابه.......
ما ها عاشقتونیم میگم واقعا آئودی میگبری برا باربد خدا خیرت بده از بس گفته بریم فروشگاه یه ماشین خوشگل ناینجی (نارنجی ) بگیریم که صد البته خرابش کنه کچل شدم
این آقای همسر حتی اگه کامل پیاده بشه هم ریخت و پاششو کنار نمی زاره
قربون لطفت گلی رو ببوس
مامان سونیا
14 مرداد 92 8:36
ای وای خدا بد نده انشالله که به زودی کسالتتون بر طرف بشه و این گلای خوشگل و مامانشون حالشون خوب بشه
به به قربون این گل پسر شیرین زبون تخم مورغ شکون بشم ماشالله به این همه سلیقه بابا یک چیزی پسند کن مامانی از پسش بربیاد پورشه و ائودی رو بزار واسه بعد بپسند توی ماشین که سلیقه ات اینه توی پسن دختر خدا میدونه دست روی کی میخوای بزاری خاله جون
از این اقایون شلخته توی هرخونه ای یکی هست که به هیچ صراطی هم مستقیم نیستن فقط خدا خودش مگه کاری بکنه از دست ما خانمها کار خارجه


عزیزم لطف داری خانوم گل سلیقه اش اینه دیگه حالا سطح پول منم برسه به سلیقه پسرم بد نیست ها همش که نباید اون به خاطر ما کوتاه بیاد...آخ آخ از دست آقایون انگار شما هم دل پری داری دوستم