تارا خانوم گل منتارا خانوم گل من، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره
باربد خان قند عسل منباربد خان قند عسل من، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره

تارا و باربد عزیزای دل مامان و بابا

تابستانه

1392/4/22 13:35
نویسنده : مامان انیس
680 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به قند و نبات خودم حال و احوالتون چطوره خوش می گذره

اولش یه چیزی بگم شیطونا این وبلاگ مال خودتونه یه فرصتی بدید مطلب بنویسم بعدا بدردتون می خوره هاااااااا خوشتون میادااااااااااااااااااا از من گفتن و از شما شیطنت

جونم براتون بگه حدود 2 هفته است که روزانه نویسی نداشتیم و نمی دونم از کجا بنویسم براتون

البته سعی می کنم با جزئیات بنویسم ولی خب مطمئنا با این حافظه گل منگولی یه چیزایی از قلم می افته شما ببخشید لطفا

تو این مدت طبق معمول ظهرا میرید مهد و بعدش یه خواب تپل تا شب منم در سکوت و تاریکی خونه مشغول کند و کاو  خانه داری هستم....

چند بار رفتیم رودخونه و آبتنی که یه بارش با خاله نیی و ارشیدا بوده سه بار دیگه  هم با بابا و مامانم رفتیم من که شناگر نشدم ولی این وروجکا علاقمندند  امیدوارم شنا رو یاد بگیرند. برنامه هم این بوده که بعد اینکه از مهد اومدید یا خودمون رفتیم یا باباجون اومده دنبالمون و دیگه فرصت خوابیدن نداشتید و مستقیم رفتید آبا بازی و شیطونی البته کلی هم فضولی کردید و چند باری جیغ من رو درآوردید البته باربد خان سربه هوا که همش پی بازیه و اصولا جایی که میگیم بهش نرو میره وقتی حسبی از کت و کول افتادیم برمی گردیم خونه بعدش یه خواب رااااااااااااااااااااااحت تا فردا صبح بسیار ممنون بابا جون

دیگه من هی تو خونه برا خودم میرم و میام و سیر دلم کار می کنم تا از نفس می افتم یعنی خدا قوت بده به این لباسشویی ما که از صبح تا شب چندیدن بار مشغول سرویس دهی است خدا به سازندگانش عمر با برکت بده....

دیگه براتون بگم صابخونه ...... ما بازی جدید درآورده و احتمال اینکه جابجا بشیم زیاده

توی اولین جلسه دندونپزشکی هم شرکت کردیم به سلامتی و میمنت و این رشته سر دراز دارد و هنوزشه به قول بعضی ها

یه بار هم به رسم مأموریت به اهواز تشریف بردیم به اتفاق همکاران محترم از پرباری دوره آموزشی هر چی بگم کم گفتم ...... ولی خب آخرین بار دوسال پیش اهواز بودیم و کلی ذوق زده شدیم از دیدن همکاران

فرصت رنگین کمان رفتن دیگه نداشتیمولی خب هر بار که بیرونیم مورد عنایت قرار می گیریم از سوی وروجکا

از ابتدای ماه رمضون هم که حالی به حولی و تایم کاری شده از 8:30 ولی نمی دونم این ده دقیقه تأخیر اول تایم اگه نباشه نمیشه هی زمین و آسمون از بدشانسی رئیس دست به دست هم میدن تا ما سرموقع نرسیم طفلی رئیس خیال می کنه باهاش لج داریم !!!!!!!!!!!!! چه پرورو هوا برش داشته فکر می کنه چه خبره نمی دونه مزه تأخیر چه جوریه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟  کارمند جماعت از نوع ایرانی با مدل ژاپنی فرق می کنه داداش من

جمعه شب گذشته رفتیم رستوران بعد از اینکه بچه ها نوبتی نوشابه ها رو ریختن رو زمین جمع کردیم رفتیم پارک بغلی

تا تونستند بازی کردن و گونه هاشون از شدت گرما گل انداخته بود ولی راضی نمیشدن بریم خونه من و بابا هم در یک اقدام انتحاری گذاشتیمشون و رفتیم تو ماشین اولش محل ندادند هیچ کدوم ولی بعدش تارا اومد امان از دست باربد خان شیطون که مرغش یه پا داره و بد رقمه لجبازه روشو کرد اون طرف و نشست روی صندلی انگار نه انگار تا رفتم بیارمش کل اجدادمو دیدار کردم

بقیه اوقاتمون هم معمولی گذشته جز اینکه من معمولا ظهرا سردرد دارم و حسابی بی حوصله ام اونقدر سرمو بستم و میگم درد می کنه که دیروز تارا اومده با ناز میگه مامااااان سرم درد می کنه

روز پنجشنبه بعد از سحر دیگه نخوابیدم و مشغول بشور بساب آشپزخونه و سرویسا بودم دقیقا 4 ساعت تمام این لوله آب باز بود تا آخر شب از شدت خستگی اصلا سرپا نبودم این کارای خونه تمومی نداره متأسفانه

دیروز هم خونه مامانم بودیم عصر رفتیم بیرون و کمی خرید کردیم من بی ظرفیت ( آخه کارمند جماعت وسط برج میره خرید ؟؟؟؟؟؟؟)منم به کارتم رحم نکردم و تا خالی نشد دست برنداشتم

البته بچه ها هم خوش بحالشون شد کلی تا رفتیم میگن عمو بادکنک نمیدی بهمون ( دفعه پیش رو یادشون بود کاملا ) و دو تا بادکنک گرفتن یکی هم ترکوندن کلی هم بازی کردن با وسیله های بازی اونجا

شب هم که بابایی رفت استخر من و بچه ها رفتیم خونه اونا مشغول شیطونی بودن منم مشغول کار خونه  و البته تماشای تی وی سریالای امسالو دوست دارم بچه ها هم حدود 11:30 خوابیدن

و اما شیرین زبونی وروجکای من که لذت تمام لحظه های منه

باربد دیشب سرسره شو عین ماشین هل می داد آورده بود تو آشپزخونه چند بار بهش گفتم ببرش وگرنه برش می دارم دیدم هی یه چیزی میگه دقت کردم میگه بنزین نداره بنزین بزنم انگشت اشاره شو گرفته به سرسره و صداشو در میاره بعدش رفت قربون اون دستات بشم  فندقی من

وقتی دعواشون می کنم میان میگن مامانی خیلیییییی دوستت دارم منم میگم عاشقتونم بعد تارا دوباره میگه مامان میشه کیف سی دی بهم بدی خباشون نمی کنم

با عرض معذرت از دوستان باربدو می برم دستشویی کارشو می کنه میگه مامان این چیه بعد جواب من میگه چه رنگیه دوباره که جواب دادم میگه آفرین مامان انیس

یا عروسکاشون رو که بهشون میگن بچه به ردیف می زارن زمین و عین تیچرشون درس می دن مثلا میگن کتاب میشه ....... بعد خودشون جواب میدن و میگن آفرین خرسی آفرین خرگوش

چند روز پیش که می خواستم بیام اداره تارا بیدار بود با خودمون آوردیمش تا منو برسونند سر راه براشون کتاب خریدم موقع خداحافظی میگه می خوام بیام اداره گفتم نمیشه طفلی با گریه رفت ... تو خونه به مامان جونش گفته می خواستم برم ادایه مامان انیس نبردم بمیرم برای طفلکم

عکس مادربزرگ مرحومم رو نشون تارا دادم میگم این مامان جونه منه چند روز بعد رفته سر دراور درش آورده بعد اومده میگه بیا مامان جونت رو بگیر

پروژه ماشین شناسی همچنان ادامه داره توی خیابون همه ماشینا یا شبیه ماشین بابایی اند یا خاله نیکی و یا بابا جون مامان انیس هم ماشین نداره

چند روز پیش تارا تو پمپ بنزین یه تاکسی نشونم داده میگه این شبیه چیه بهش میگم مامان پژوئه میگه تاکسیه قربونش برم یه قدم جلوتر از منه میگم آره سوارش میشیم هر جا خواستیم می بردمون میگه سوارش بشیم بریم رنگین کمان بهش میگم اونو دیگه پیاده میریم گلم

تارا رفته در یخچالو باز کرده تا باباش اومده حرف بزنه میگه بابا !!هه ( یه ) لحظه دعوا نکن شیرم تموم شده !!!!رفته بود بطری رو از تو یخچال بیاره شیشه شو پر کنه به نظرتون این وروجک هنوزم باید تو شیشه شیر بخوره ؟؟؟؟؟؟؟؟

شبا که می خواد بخوابه میگه مامان اگه من ج . ی . ش کنم دعوام می کنی من : نه مامان ذوق می کنم از شادی

وقتی کثیف کاری می کنن یا چیزای عجیب غریب می خورن تارا به باربد میگه باربد خان نخور دل درد می گیری مریس ( مریض ) میشی

این روزا دعوا و درگیری بچه ها خیلی باهم بیشتر شده کلافه میشم به معنای واقعی تارا تو یه چشم به هم زدن هر چی دست باربد باشه می بره و عین فشنگ فرار می کنه باربد هم گریه می کنه و میره دنبالش ولی به گرد پاش هم نمی رسه و اونجاست که جیغ زدناش شروع میشه و اصلا طاقت این یک قلمو ندارم اعصابم بشدت به هم میریزه با جیغاش به نظرتون چه کنم دوستای گلم ؟؟؟؟؟؟؟؟

یه بار که رفته بودیم کنار رودخونه تارا رفت سر قندون و قند برداشت بهش گفتم نه برو بندازش تو آب شیطون خانوم رفت قندونو خالی کرد توی آب ما موندیم و چای تلخ

دیروز تو فروشگاه لوازم ورزشی تارا عین توپ بزرگی که داشتن و باربد نابودش کرد نشون داده میگه دیدی گفتم باربد خباش نکن( خواستم دوباره بگیرم فروشنده میگه 45 تومان حالا به نظرتون از حساب وروجک کم کنم )

باربد توپای فوتبالو نشون داده میگه مامان برام توپ بخر فوتبال بازی کنم بهش میگم  از این توپا دیگه وقتی مدرسه رفتی حالا بگیرم که می زنی نابودش می کنی

همه انگیزه من تو این روزای گرم و کشدار شیرین زبونی قندعسلامه با وجودی که بعضی وقتا واقعا بی حوصله ام و حتی حال حرف زدن ندارم مثل امروز که هنوز 10 جمله هم نگفتم از صبح که اومدم

ولی عشق دیدن و برکت حضورشون توی تمام لحظه هام انرژی می فرسته و از درون خوشحالم می کنه خدای من صبر و حوصله و انرژی منو بیشتر کن دلم نمی خواد روزهای  خوب کودکی فرشته هام با داد و فریاد من خط خطی و زشت بشه

طاعات و عباداتتون قبول حق این روزا دعا کنید برای همه گرفتاران و بیماران

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (12)

مامان خورشيد
23 تیر 92 11:49
قبول باشه و مال شماكه واقعا جهاديه برا خودش.

خونه رو بي خيال شو. چشمتو ببند و فكر كن اصلن كثيفي ها رو نديدي. هيچي از سلامتيت مهمتر نيست كسي از ما كارمندا توقع خونه تميز نداره چه برسه كه مامان دو تا قند عسلم باشي.

شرمنده اون قسمت دستشويي فوق العاده بود من مردم برا باربد.

خريد وسط هفته هه نوش جونت و كارتت هميشه پر پر.


عزیزمی ممنون به روی چشم والا این خونه ما همچین تمیز هم نیست یه ذره قابل تحملش می کنم والا چون اساسا تمام فعالیت های تمیز بچه ها بعد از جارو پارو شکل می گیره
زنده و پاینده باشی گلم

آمین به دعای خوبت عزیزم ایشالا کارت شما هم همیشه پر پر باشه
مامی امیرین
24 تیر 92 0:55
سلام انیسه جون.کاملا درکت میکنم.واقعا خدا بهمون صبر بده از دست جیغ و فریادهای اینا...
ای جان این پسرا از اون اول عاشق بنزین زدن و رانندگین..
شیطنت تارا برام جالبه..همیشه فکر میکردم دخترا آرومن..
خط اخر نوشتت و خیلی دوست داشتم .منم دوست ندارم با دعواهای من کودکیشون خط خطی بشه..
خدا بهمون صبر بده.


مرسی سمیرای گلم به خاطر لطف و مهربونیت بله پسرا و رانندگی عکس ماشینای گل پسرات رو یادمه ... تارا قربونش برم آتیش پاره اس ولی خوبیش اینه حرف گوش کنه ...الهی آمین
نرگس مامان طاها و تارا
24 تیر 92 11:26
مي گم دعوا كه مي كنن تو هم بينشون دخالت مي كني؟يا خودشون به نتيجه مي رسن؟


اولش دخالت نمی کنم وقتی کار به درگیری فیزیکی رسید مجبورم دخالت کنم البته ولوم جیغ باربد در میزان دخالت بنده بسیار مؤثر می باشد
مامان سونیا
24 تیر 92 13:23
ای جونم
اخه چقدر شما ها با نمکین جوجوهای خوشگل
خیلی بامزهاست کاراتون
وای چقدر خندیم از دست این تارا گلی که عکس رو داده و گفته مامان بیا مامانجون تو بگیر
دستشویی رفتن باربد رو که دیگه نگو

الهی معلم شدنتون رو عشقه فسقلیهای من


قربون این دخمل برم که دکترم هست باربد نخور مریس میشی


وای قندون قند رو خالی کرده توی روخونه عجب دخملیه هان روده بر شدم از خنده این پست رو خوندم

خسته نباشی انیس جان این ماه رمضانی با این جوجوهای شیطونت
نماز و روزتون قبول خانمی محتاج دعاییم

عزیز دلمی ممنون گلم خوشحالم که این وروجکا خندوندنت خرابکاری زیاد می کنن گاهی یادم میره چه کردن شما هم خسته نباشی طاعات و عباداتتون قبول باشه دخمر طلاییتو ببوس به جای من
مامان مهرزاد جان
24 تیر 92 13:26
چه لذتی داره وقتی آدم یک دوقلو دسته گل داشته باشه ببینه دارن باهم بزرگ می شن الهی به حق این ماه هرچی که از خدای مهربون بهواین بهترین هاشو بهتون بده
این نازگلها رو هم ببوسید عاشق دوقلوام من


قربون محبتت خانومی گل مرسی به خاطر دعای خوبت برات بهترین ها رو آرزو دارم عباداتتون قبول
خواهرفرناز
24 تیر 92 15:53
انیس جون ممنون اومدی پیشمون
واقعا خسته نباشی با این همه کار وزحمت
التناس دعا دعای شما زودتر مستجاب میشه
چه کارایی یاد گرفتن چه شیزین زبونیایی میکنند
چایی تلخ ودستشویی مامان چه رنگیه بنزین نداره
توپ ۴۵ تومانی امان از دستشون که هر چی میگی خراب نکن گوش نمیزن


قربونت برم عزیزم لطف کردی
مامان آرشيدا قند عسل
25 تیر 92 13:49
چقدر عزيزم با محبتي و به فكر ماهيها هستي بهشون قند ميدي بخورن شكر خدا كه راجع به رنگ شماره2 نپرسيدي باربدي اونو چيكار كنيم!!!آفرين مامان انيس فسقلي گلم اگه سرسره ات باكش پرشده اجازه ميدي منم بنزين بزنم؟!!يعني واقعا تو تارا جيش كنه ذوق ميكني از شادي

عزيز دلم واسه اينهمه شيرين زبونيتون لطف بفرمائيد كمتر با هم دعوا كنيد وگرنه ميام دوستمو برميدارم ميبرم شما بمانيد و دعوا و اسبابازياتون والااااا !!!




بله دختری ما بسیار مهربونه والا خواهر روم نشد بنویسم دقیقا بحث در مورد شماره 2 بود من سانسورش کردم تا اندازه ای
ذوق که چه عرض کنم افعال معکوس می باشد

ما هر روز به ماشینامون بنزین می زنیم شما چطور؟؟

ما دوست داریم کمتر دعوا کنیم ولی این شیطون مچل نمی زاره که نمی زاره

خاله جونی کلی می بوسیمت


مادر آتیلا
25 تیر 92 16:25
جانم ....چه گل های زیبایی دارید...


نظر لطف شماست خانومی
مادر(رادین و راستین)
27 تیر 92 16:53
سلام مامان انیس
خط به خطش رو خواندم
بچه ها با پدرشون سرگرم بودن من هم فرصت داشتم.
تمام نوشته ات بوی زندگی می دارد
زندگی به کامت باشه مامان انیس.


زنده باشی دوست مهربونم نظر لطفته عزیزم
مامان بردیا
27 تیر 92 18:35
خدای من آخه اینا چقد بانمکن.خدا برات حفظشون کنه مامان صبور و مهربون


لطف داری دوست گلم
محيا كوچولو
30 تیر 92 0:10
سلام خاله جوني خوبين؟ فينگيليهاتون خوبن؟
نماز روزه ها قبول
اول شما بگين كي تو پرديس بودين و چكار ميكردين؟! تا منم ربط ماماني و بابايي رو به پرديس كرج بگم


سلام عزیزم قربونت مرسی میام خدمتتون عرض می کنم
مامان تارا
30 تیر 92 23:02
عزیزم هزارماشاء الله شما چقد شیرین زبون و خوردنی هستین
دوستون داریم هوارتا بووووووووووووووس

گلی عکس جوجوهای خوشگلمون رو نمیذاری ؟


به به رویا خانوم گل صفا آوردین لطف داری خانومی به روی چشم