تارا خانوم گل منتارا خانوم گل من، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره
باربد خان قند عسل منباربد خان قند عسل من، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره

تارا و باربد عزیزای دل مامان و بابا

پیتزاخورون

1392/4/9 19:31
نویسنده : مامان انیس
662 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به شنگول و منگول خودم حال و احوال خوبه خوش می گذره یه ماچ گنده از من برای شما وروجکای قند عسل

جونم براتون بگه که بعد از ظهر یکشنبه اومدن برای تنظیم مودم شما هم بعد از مهد کودک تازهع بیدار شده بودید و حسابی مشغول شیطنت آقاهه تا اومده می پرسه دو قلوان میگم بله نگاهی بهشون انداخت و گفت کمی اینا رو ببر بیرون پوسیدن تو خونه

بلهههههههههههههه همینم مونده که شما بگین چشممممممممممممممممم

کلی با سیستم ور رفت تا بالاخره درست شد بعدش کارامو کردم و رفتیم بیرون پیاده روی که سر در آوردیم از رنگین کمان چند دقیقه بعد آرشیدا و خاله هم اومدن و کلی بازی کردید و انرژی نهفته تا حدی آزاد شد بعدش چون به مناسبت نیمه شعبان جشن بود رفتیم ددر دودور کلی تو خیاتبون چرخیدیم و رفتیم ساندویچ گرفتیم و رفتیم خونه تو مغازه بقدری وروجکا بدو بدو و شیطونی کردن که نگو برای آروم کردنشون دوغ دادیم دستشون که خودشون و ماشین رو به فیض رسوندن خلاصه رفتیم خونه و ابتدا رفتیم حمام بعد ساندویچ خوردیم و بچولا کمی بازی کردن و دوباره رفتیم بیرون دور خوردیم و خاله اینا هم رفتن خونشون و طبق معمول بچه ها بدنبالشون گریه زاری راه انداختن

روز دوشنبه هم تعطیل بود ناهار رفتیم خونه مامان اینا عصر هم رفتیم به خاله ام سر زدیم و ساعت 9 برگشتیم خونه و اینجانب رفتم در سنگر آشپزخانه تا پاسی از شب

روز سه شنبه هم که اداره رفتم و بخشنامه تایم تابستونه اومد که از ساعت 6:30 باید سر کار باشیم خدائیش هیچکی نمی رسه اون موقع بره نمی دونم مسئولین به چه می اندشند ؟

اونروز بابایی رفته بود اهواز و من رفتم پچه ها رو از مهد آوردم خونه تو راه خاله و آرشیدا رو دیدیم و رسوندنمون شب هم چون بابایی نبود خاله جون اومد خونمون و رفتیم بیرون کمی خرید کردیم و کلی راه رفتیم و بعدش رفتیم پیتزا خورون و خدا رو شکر ببچولای ما یه خورده رعایت کردن و فقط مرتب می رفتن کنار روشویی و دستاشون رو هزار بار شستن

بعدش رفتیم خونه و تا بخوابن و بخوابیم شد 1:30 منم از شدت استرس که مبادا کله سحر خواب بمونم سه پار از خواب پریدم از 5 بلند شدم و مشغول کار و مرتب کردن خونه بودم تا رفتم اداره ظهر هم که بچه ها با مامان و خاله ام رفته بودن مهد مثل دیروز

عصر رفتم دنبالشون و بعد خواب بعد از ظهر حال بیرون رفتن نداشتم و مشغول بازی و تی وی شدیم بابایی هم آخر شب اومد منم که اونقدر خسته بودم که نفهمیدم کی خوابیدم اصلا شوشو شام خورد نخورد؟؟

روز پنجشنبه همش در حال تمیز کاری و شستشو بودم عصرش من و تارا و مامانم رفتیم باهاش دندونپزشک و بالاخره این طلسم شکست  و منم ویزیت شدم و برای هفته آینده نوبت دارم بعدش رفتم دنبال بابا و باربد چون رفته بودن دفتر بابا ما رو رسوند خونه مامانم و خودش رفت دنبال کاراش

تا آخر شب اونجا بودیم کلی فضولی کردن بچه ها جیغم 100 بار هوا رفته 3 بار بستنی و شربت و آبمیوه خوردن

لباسای نوزادیشون درآوردم نشونشون دادم باورم نمیشد این لباسای سایر دو صفر یه روزی براشون گشاد بوده خدایا هزار مرتبه شکر

روز جمعه هم کلی کار کردم و چون ناهار مهمون مامان اینا بودیم غذا درست نکردم بچه ها بعد حمام و آب بازی سر ظهر خسته شدن و خوابیدن ما هم گرسنه موندیم تا 4 که بیدار شدن و رفتیم اون خونه

غروب هم رفتیم رنگین کمان یه ساعتی بازی کردن و به خاطر والیبال برگشتیم خونه

این روزا که ساعت 2:30 میام خونه کمی استراحت می کنم و به کارام می رسم بعد 4 میریم دنبالشون دیروز هم بعد مهد خوابیدن منم کارامو کردم و چون خرید داشتم بردم بچولا رو بیرون تو راه به خاله و آرشیدا برخوردیم و هوراااااااااااااااااااا بچولا کلی ذوق کردن و بدو بدو ی ما شروع شد اصلا هم برامون مهم نیست دیگه یه خانمی بهمون گفت فکر کنم لبار آخرتون باشه بیایید بیرون منم با کمال جسارت جواب دادم که اصلا هیچ وقت پشیمون نمیشیم و تکرار میشه به امید خدا اما باربد حسابی سرتق بازی درآورد و چند باری منو تا حد سکته برد بس که سرشو می اندازه پائین و می دوه

رفتیم تو مغازه اسباب بازی فروشی کلی بازی و شیطنت کردن تارا کیف و باربد ماشین گرفتند منم که مامان بچه ذلیل

بعد چون آرشیدا چوراب نداشت رفتیم تو مغازه لباس فروشی به اتفاق و دیگه خودتون حدس بزنید مغازه سیسمونی با سه شیطون بلا چی میشه حاصل خریدمون یکی یه دست لباس برای بچه ها بود و جوراب هم گیرمون نیومد

بعدش پیاده راه افتادیم و کلی هم بهمون خوش گذشت رفتیم آب معدنی گرفتیم و بعدش شوشو زنگ زد و اومد دنبالمون بعد رفت طرف دوستش کهخاله یادش اومد غذاش در حال کربناته شدنه سریع رفتیم در خونشون غذاشو نجات بده بعد دوباره رفتیم دنبال همسر و تصمیم گرفتیم بریم پیتزا خورون مهمون خاله نیکی گل

رفتیم سفاش دادیم و بچه ها اونجا حسابی آتیش سوزوندن به آشپزخونه شون هم سر زدن و کنترل کردن اونجا رو سیب زمینی رو خوردن و یه دفعه برای آرشیدا کار واجب پیش اومد خاله بردش بیرون فسقلی ها و منم دنبالشون و انگار واگیردار بود اینا هم کارشون رو انجام دادند دیگه از جزئیاتش نمیگم که روم نمیشه به خدا و تو چه شرایطی بودیم بماند که اصلا روم به دیوار خدا به دور قابل عرض نیست.... بعد که رفتیم داخل هر سه تایی نوبتی گزارش دادن که چه کار کردن خدایا یه سوراخی برسون فرار کنیم تازه بلند بلند هم گفتن انگار فتح الفتوح کرده بودن ........سریع رفتم به مدیر گفتم بی زحمت یه ظرف بده اونم بی معطلی دو ظرف داد یکی برای پیتزایی که دست نخورده بود و یکی دیگه برای اونی که فقط نصفشو خورده بودیم چشمش تو میز ما بوده بی تربیت ......

تو رستوران هر کی وارد شده باربد خان فرمودن بفرمایید خوش اومدین سفارش بدید دست آخر هم بمنظور سرعت عمل بخشیدن به رفع زحمتون دو تا ساک و یه جاکلیدی اشانتیون گیرمون اومد ....

یه ذره تاب خوردیم خاله رفت خونشون ماهم رسیدیم در خونه باربد میگه نه نریم خونه تارا میگه بریم در هر صورت یکیشون باید نق بزنه نمیشه که گل و بلبل باشه همیشه خلاصه کنم یک در میون نق زدن باربد خان ماشینشو شکوند و با افتخار اعلام کرد ... حیف کاشکی یه لباس دیگه براش می خریدم به جای ماشین ... کنترلی بود بیچاره بدبخت

امروز به لطف پیاده روی دیروز پام به شدت درد داشت و لنگان لنگان اداره رفتم و مشغول کارام بودم دم ظهر هم کلی من و خاله به اوضاع و احوال دیشبمون خندیدیم خدایا به حق بزرگیت هیچ وقت شادی و نشاط و آرامش رو از ما و عزیزان و دوستانمون نگیر

اینم چند تا عکس از فرشته های نازنینمون تارا و باربد و آرشیدا

خدایا این فرشته ها تموم زندگی ما هستن از هر بلا و گزندی دورشون کن سلامتی ، خوشبختی و عاقبت بخیریشون آرزوی همیشگی ماست

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (22)

الی مامی آراد
9 تیر 92 19:11
سلام خاله جون.من تو مسابقه نی نی شکمو شرکت کردم.به رایتون نیاز دارم
اگه از عکسم خوشتون اومد کد 290رو به شماره 20008080200 اس ام اس کنید.
ممنون میشم


من یه بار شرکت کردم
عمه حدیث خوشگله
9 تیر 92 20:03
سلام حدیث جونی تو جشنواره نی نی وبلاگ با عنوان نی نی شکمو شرکت کرده و به رای شما نیاز داره، لطفا کد206 رو به شماره پیامکی زیر ارسال کنید: 20008080200 یک دنیا تشکر
مامان آرشيدا قند عسل
10 تیر 92 10:39
به به به به چه پستي ،چه عكسهايي ، چه جيگرهايي ، دستت درد نكنه بابت عكسها و توضيحات ، بسيار خوش گذشت حتي اونوقتهايي كه در خيابان دنبال جوجه هايمان ميدويم همچين خودمونم بدمون نمياد هان!!!!! بوسسسسسس براي شما سه تا گل و خاله جان مهربان


خواهش می کنم دوست جونی گل ما خودمون هم پایه فضولی هستیم دقت کردی عایا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ما هم می بوسیمتون
مامان سونیا
10 تیر 92 10:55
به به عجب پیتزا خورنی بوده همیشه به شادی باشید و ددر عزیزای دلم

خو مگه اونی که اومده بود مودم رو تنظیم کنه چی گفته خیلی هم حرفش خوب بود این جوجوها رو یک کم ببر بیرون مثلا ببرشون پیتزا خورون


چقدر خوب میشه هروقت میرید بیرون ارشیدا خانم رو ببینید و قصد خرید جوراب داشته باشه

هرجا رفتید شلوغ کنید تا به مامانی اشانتیون بدن
بوس برای هر سه تاییتون عزیزای من


قربونت برم دوست گلم آره واقعا این بچه ها پوسیدن بس که تو خونه هستن
آرشیدا و مامیش که عشقن والا خیلی خوش گذشت جای همه دوستان خالی
مامانی گیلدا
11 تیر 92 8:54
سلام مامانی.وای مردم از خنده.خیلی خوندن کارهاشون کیف داشت.شیطونها.من باید اونجا باشم تا گازشون بگیرم.وای خیلی خوشحال شدم عکس ازشون گذاشتی.همیشه کلی عکس بگذار لطفاً من عاشق عکس دیدن از وروجکها هستم


سلام گلم قربونت برم خوشحال میشیم در خدمتتون باشیم حتما اینجا تشریف بیارید.. عکسا قابل دوست گلمو نداره به روی چشم
دخترعمه ی آراد و آیسا(حنانه)
11 تیر 92 11:34
سلام دوست عزیزم .آیسا جون توی مسابقه نی نی شکمو نی نی وبلاگ شرکت کرده خواهش میکنم که کد 332 رو به 20008080200 اس ام اس کنید خیلی ممنونم .
مادر(رادین و راستین)
13 تیر 92 2:27
سلام
ماشالله به هر سه شون

ممنون عزیزم از راهنمایی که کردی و نظر قشنگت.
با این که دوقلو داری و تجربه ی دو کودک غیر همسن رو نداری اما زیباتر از همه توصیف کرده بودی.

آفرین


قربونت برم دوست گلم برات همیشه آرزوی شادی سلامتی و موفقیت دارم به من لطف داری عزیزم
راحله
13 تیر 92 12:02
سلام سلام مامان خااااانوم
وایییی چه فسقلی های شیرینی دارین شما
خدا صبرتون بده من با یکیش کم میارم وای به حال دو تا
چقدر مامان پر مشغله ای هستین شما
همیشه به گردش و بازار و پیتزا خوری

چقدر جالب ارشیدا جون خیلی شبیه تارا و باربده ! مخصوصا باربد
الهی خدا حفظشون کنه
از طرف من هر سه رو ماچ کنید


نظر لطف و محبت شماست خانومی گل ممنون امیدوارم همیشه شاد باشید
بله شباهت این وروجکا به هم زیاده هرکی دیده اینو گفته محبت کردی پسر گلتو ببوس
مامی امیرین
13 تیر 92 16:55
ماشالا به این دوقلوها و شیطونیهاشون..
دیگه باد آرشیدا جونم میشن 32 تاو دیگه هیچی!!!!!
چه عکسهای قشنگی...
همه لحظاتتون خوش.


زنده باشی ممنون عزیزم
آوا
13 تیر 92 17:36
سلام خاله جون یه سر میاین وبلاگ من آخه تو برنامه نقاشی نقاشی شبکه پویا شرکت کردم و حالا میخوام بهم رای بدین دوستون دارم



عزیزم آدرس نزاشتی که
خواهر فرناز
14 تیر 92 11:50
جیگر من چه عکسای نازی


لطف داری گلم
مامانی درسا
15 تیر 92 1:50
ای جون این دو تا فینگیلی کم بودن آرشیدای قند عسل هم اضافه شه ...... الهی مثل سه تفنگدارن ......... میبوسمتون قل قلیا ......


قربون خاله جون مهربون
مامان خورشيد
15 تیر 92 10:22
اي جانم يعني كيف مي كنم از اين صبر و طاقت و انرژيتون كه به قول خودتون بازم بيرون مي بريدشون و بازم سعي مي كنيد به همه كارها و برنامه هاتون برسين.
هميشه شاد و سلامت و خوش باشيد.


نظر لطفته گلم والا همچین هم پرانرژی نیستیم دیگه بعضی وقتا مجبور میشیم..... مرسی دوست عزیز و مهربونم
مامان دوقلوها
15 تیر 92 12:55
دمت گرم, اینهمه انرژی و صبررررررررررررررررررر رو از کجا میاری, من که کم کم میخوام برم پیش روانپزشک قرص بگیرم, موندم تا دو سالگی نی نی ها دوام میارم یا نه؟!!!! توروخدا رمز موفقیتت رو به منم بگو قربونت برم. ماچ برا همتون


عزیز دلمی بابام جان انرژیم کجا بود بین خودمون بمونه پررو تشریف دارم گلای نازتو ببوس به جای من
مامان فتانه
15 تیر 92 14:14
همیشه بهئ شادی باشین...این کوچولوهای ناز و ببوس...ما اپ کردیم...راستی رای به ایلین یادتون نره


قربونت برم امیدوارم همه لحظه هات پر شور و انرژی باشه عزیزم من یه بار تو رای گیری شرکت کردم شرمندتم عزیزم
هستی و هلیا
15 تیر 92 18:30
سلام عکسا و مطالب جالبی دارین ب وب ما ی سر بزنید نظر یادتون نره
لینکتون کردیم
بلینکین................


نظر لطفتونه به خونه ما خوش اومدین
مامان محمد معین
17 تیر 92 0:09
وای مامانی اینقدر قشنگ از شیطونی این دوتا فرشته می نویسی که آدم دلش می خواد از نزدیک ببیندشون
ماجرای دستشویی رفتنشون خیلی باحال بود
خدا خودش نگهدار فرشته های خوشگل شما و همه کوچولو ها باشه


عزیزم لطف داری امیدوارم همیشه سلامت و شادمان باشید گلم پسر قندعسلتو ببوس به جای من
محمد
17 تیر 92 9:17
شادباشیدوسلامت


ممنون از لطفتون
نرگس مامان طاها و تارا
17 تیر 92 12:01
ببخشيد تارا خانم كجا تشريف داشتن كه داداششون تنهايي با آرشيدا خانم عكس مي گيرن(الان غيرتي شدم يعني)


قربون غیرتت برم تارا مشغول وروجک بازیه مثل همیشه
مامان باربد
17 تیر 92 15:38
سلام مامی مهربون.آقا باربد ما تو مسابقه نی نی شکمو شرکت کرده ممنون میشیم بهش رای بدید فقط کافیه کد 530 رو به عدد 20008080200 اس بدید.باربد خوشحال میشه اینکارو واسش بکنید.عکسش هم تو وبلاگش هست دوست داشتید ببینید.ممنون
مامان دوقلوها
28 مرداد 92 15:24
سلام به همه مامانا مخصوصا دوققلو دارا ممنون از مطالب جالبتون

نی نی های من امیر و صبا 26ماهه هستن میخوام از پوشک بگیرمشون ولی اصلا همکاری نمیکنن خواهشن اگر تجربه ای دارید که فکر میکنید کمکم میکنه دریغ نکنید




سلام عزیزم آدرس نزاشتی ولی اینجا خلاصه برات میگم که خود بچه ها باید آمادگیشون رو نشون بدن یعنی از پوشک بدشون بیاد یا کارشون رو دور از دید بقیه انجام بدن سه روز حداقل باید حوصله به خرج بدی هر یک ساعت ببرشون دستشویی تا دستت بیاد که چقدر به چقدر نیاز پیدا می کنن ضمنا اگه از شیر گرفتیشون که بهتره چون خوردن مایعات زیاد باعث میشه کنترل کمی روی خودشون داشته باشن

تشویقشون کن احتمال خرابکاری زیاد هست ولی اصلا دعواشون نکن تا نترسن اگه سختته دوتایی از یکیشون شروع کن معمولا پسرا راحت تر و توی زمان کوتاه تری این پروژه رو طی می کنن برای شب هم خوردن مایعات سر شب رو کم کن توی خواب هم هر یکی دو ساعت ببرشون تا یواش یواش ظرفیتشو پیدا کنن معمولا یکی دو ماه طول می کشه تا همه چی تقریبا نرمال بشه گفتم تقریبا چون برای بچه ها حتی دوقلو ها فرق می کنه اگه هم دیدی که جواب نمیدن بهشون فشار نیار بزار یکم دیگه بگذره ضمنا ابزار تشویقی هم یادت نره محیط دستشویی رو هم جوری کن که خوششون بیاد مثلا برچسب و عکس و اسباب بازی کوچولو و ازین چیزا

برات آرزوی موفقیت دارم مامانی گل


بهناز
29 مرداد 92 14:04
سلام مامانهای دوقلودار‏!واسه از پوشک گرفتن نی نی ها چه کردید و درچند ماهگی شون اقدام کردید فکر کنم اگر شوهرم سرم هوو‏!‏ میاورد اینقدر برام سخت نبود از پوشک گرفتن واسم شده غصصصه لطفا راهنماییم کنید


سلام عزیزم اتفاقا تو همین پستی که نظر گذاشتی در پاسخ به کامنت یکی از دوستان چند خطی نوشته بودم غصه نداره که حوصله می خواد فقط