تارا خانوم گل منتارا خانوم گل من، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره
باربد خان قند عسل منباربد خان قند عسل من، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره

تارا و باربد عزیزای دل مامان و بابا

سرما خوردگی گلدونه ها

1391/12/13 15:29
نویسنده : مامان انیس
669 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به عزیز دردونه های ناز خودم حال و احوالتون که خوبه انشالله غم راه خونتون رو گم کنه و همیشه  شاد و سلامت باشین

خدمت نفسای خودم بگم که روز چهارشنبه به اتفاق خاله جون دو سه ساعتی مرخصی گرفتیم رفتیم خرید یه مقدار خرید کردیم یه مقداریش هنوز مونده البته مسئول محترم دفتر تا تونست به گوشیم زنگ زد که کی میایی و رسما پوستمون رو کند

مبارکتون باشه شیطونکای ناز این لباسا ایشالا به شادی و سلامتی بپوشیدشون

پنجشنبه بعد از ظهر بالاخره اومدیم خونه خودمون بعد یه هفته مهمونی و کنگر خورون تا نصفه شب کلی کار کردم شما ها هم مشالا شیطون زبونم مو درآورد از بس گفتم که لطفا دمپایی بپوشید رو زمین لخت راه نرید ولی کو گوش شنوا نصف شب دیگه داشتم گیج می زدم رفتم کمی بخوابم ولی مگه شد تارا خانم رفته بود روی کابینت و با ادویه ها مشغول بود فلفل رو داده بود دست باربد فسقلی ما هم حسابی بو کشیده بود و مالیده بود دستشو رو چشمش کلی گریه کرده

تا اوضاع رو سر و سامون بدم شد یک دیگه خوابتون برد دم صبح بیدار شدم می بینم تارا اومده پیش ما یه دنت هم پیشش نگو از خواب بیدار شده رفته سر یخچال دنت رو آورده کنار بالش گذاشته ولی نخورده و خوابش برده بود

جمعه صبح داشت هوا نم نمک بارونی میشد موکتا هم خونه مامان اینا بود بالا پشت بوم سریع بابایی رفت آوردشون تا پهنشون کردیم و یه خورده نظافت کردیم شد ظهر همش هم مشغول نصیحت بودیم که تو رو خدا کثیف کاری نکنید و ازین حرفا

ولی خستگیمون دراومد بس که تمیز شدن خدا رو شکر

فرشا رو هم دیروز آوردن فعلا پهنشون نمی کنیم

 

دیروز صبح زود باربد بیدار شد بدنش داغ بود و کلی نق و نوق کرده دارو بهش دادم و اومدم اداره ظهر که رفتم بل هر دو بیحال هیچی م نخورده بودند

براشون نوبت دکتر گرفتم که ببرمشون بابایی اهواز بود مامان هم نمی تونست بمونه بابام هم در دسترس نبود خواهرم هم دانشگاه تو فکر بودم که چه کنم اول نوبتو انداختم آخر وقت و خدا رو شکر بابا و مامانم اومدن و بردیم بچه ها رو دکتر

قد و وزن بچه ها رو اندازه گرفت خدا رو شکر راضی بود برای سرماخوردگی وتبشون هم دارو داد

باربد وزن 15/5 کیلو و قد 92     تارا وزن 14 کیلو و قد 93 

برای قدشون زیاد مطمئن نیستم درست باشه اگر چه مدتیه بهم میگن تارا بلندتر شده فکر کنم به خاطر فرم بدنشون باشه تارا خانم باربی و باربد کپل تره

 

اومدم خونه وروجکا مشغول شیطونی شدن منم یه ذره جمع و جور کردم تا بابایی اومد

به خاطر اثر داروها زود خوابیدن در عوض تارا خانم اول صبح بیدار شد تا لباساش رو عوض کنم و بیام کلی دنبالم گریه کرده

خدای من انقدر از صبحایی که بچه ها بیدارن و دنبالم گریه می کنن متنفرم که نگو  اعصابم کلا به هم می ریزه طفلکی ها نارحتشون میشم ولی فعلا چاره ای نیست

خدای بزرگ خودت به همه ما کمک کن

خونه تکونی و سر و سامون دادن خونه کماکان در حال جریانه دعا کنید زودتر تموم بشه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (6)

مامان دوقلوها
13 اسفند 91 17:50
نگران نباش انشاا... زودی تموم میشه عزیزای خاله لباسای نو مبارک انشاا... همیشه سلامتو تندرست باشیدبوس


ممنون گلم لطف داری امیدوارم همیشه خوش باشید
مامان آرشيدا قند عسل
14 اسفند 91 13:00
اي بابا چرا من يادم نبود رفتيم خريد موبايل رو اعصابمون بود خستگي اثر خودش رو كرد !!!! بلا دوره البته آرشيدا هم سرما خورده و آبريزشش منو كشته راستي اينم يادم رفته بنويسم!!!!!!! حس ميكنم آرشيدا داره ميزنه رو دست جوجه هااز نظر خرابكاري!!!!!!! اميدوارم زود زود خوب بشن لباسها مباركتون باشه واييييييييييييي انيس من تازه امروز فهميدم فردا پونزدهمه هنوز يه عالمه خونه تكوني دارم اي بابا اين كه شد پست نه كامنت


عزیزم ایشالا سلامت باشی خرابکاری هاش مستدام لباسا هم خیلی مبارکه خسته نباشی به همش می رسی من بهت اطمینان دارم البته اگه فوق برنامه برا خودت جور نکنی


مامان سونیا
14 اسفند 91 15:13
اول بلا به دو رباشه اشنشاالله زودی خوب بشن و سلامت باشند خریدهاشون هم مبارک باشه به خوشی سلامتی بپوشید گلا خوشگلم


مرسی دوست عزیزم
مامان رهام
15 اسفند 91 10:02
خریداتون مبارک عزیزای خاله


مرسی خاله جونی
خواهر فرناز
15 اسفند 91 14:16
سلام گلم
مبارک باشه لباسای خوشگلتون
ایشالا به شادی بپوشین
این قدر خودت را خسیته نکن کارا کرده میشه خودت مهم تر از خونه تکانی وبقیه کارا هستی



مرسی عزیزم نظر لطفته محبت کردی
الهام مامان امیر علی و امیر حسین
16 اسفند 91 9:58
عزیزم کاملا درکت می کنم. دقیقا دو قلوهای منم این کارها رو انجام می دن. دیگه دارم اذیت می شم. هر روز از خدا می خوام بهم صبر بده


ممنون گلم از دلداریت