بیست و هشت ماهگی
سلام به جوجه های ناز و خوشملم حال و احوالتون خوبه من فدای اون شیرین زبونیتون برم الهی چشم بد همیشه ازتون دور باشه
خدای بزرگ ازت می خوام که همه بچه های معصوم رو در کنف عنایت خودت قرار بدی و عاقبت بخیرشون کنی ماه و ستاره منم به اونی که شایستگیشو دارن برسن
جونم برای گلام بگه خدا رو شکر سرما خوردگیتون بهتر شده
غذا خوردنتون هم اگه چشم نزنم بهتره البته شلوغ کاری ها و فضولی ها سر جای خودش بعضی هاش برام عادی شده ظهر که میام مامان برام تعریف می کنه دخترت تا یه وسیله کوچولو پیدا می کنه میزاره زیر پاش از کانتر میره بالا یه همچین دخمر کوهنوردی دارم عزیز دلم امیدوارم تمام قله های زندگیت رو به راحتی فتح کنی نازنین کوچولوی من
همچنان درگیر پاکیزگی خونه ایم آروم آروم داریم پیش میریم به هر چی رسیدیم که خوب چه بهتر هر چی هم موند برای سال بعد ولی خب امیدوارم این خورده کارها هم زود تموم بشه
شنبه شب یکی از دوستای قدیمیم زنگ زد و دعوتمون کرد برای عروسی خواهرش که قرار بود دیشب باشه ما هم تقریبا خودمون رو آماده کردیم که انشالابریم عروسی هم فاله هم تماشا دوستمون رومی بینیم و حالی می بریم دیروز که رفتم خونه بچه ها خدا رو شکر تر و تمیز بودن و کار خاصی برای شب نبود امااااااابعد ناهار به مدت 10 دقیقه از تارا غافل شدم
بعد که سراغش رفتم دیدم در کمدش رو باز کرده لباساش رو ریخته بیرون که فدای سر همگی یک کرم جانسون داشت که همشو مالیده بود به دست و پا صورت و ..... به جای اینکه عصبانی بشم خندم گرفت بابایی هم عکسشوگرفت که تو اولین فرصت می زارمش دوباره بردمشون حمام تو بخار آب گرم که این کرما پاک بشه ولی مگه می رفت
کلی سابیدمش ولی دست آخر هنوز رد کرم گوشه چشم و توی صورتش پیدا بود کلی هم توی حمام جیغ زده منم محلش ندادم می خواست همینجوری بره بیرون البته حسابی خوابش می اومد خلاصه کلی داد زد تا خسته شد و اومد تو بغلم آروم شد بعد یک ساعت از حمام رفتیم بیرون
لباساشون رو پوشیدن و خواستن بخوابن که باربد خان عزم دستشویی نمودند و ما دوباره نیم ساعت اون تو بودیم تا خودشو راحت کرد ( گلاب به روی همه ) البته بماند که همه همسایه ها می فهمن چه می کنیم و در چه حالیم
باربد هم خوابید من البته تا یه ساعت هنگ بودم هنوز توی سرم صدای جیغ و داد بود و احتمالا چندتا ستاره هم دور سرم می چرخید
نشسته بودم که نگاهم به آشپزخونه افتاد گفتم یه دو ساعتی وقت دارم برم تو آشپزخونه
رفتیم و شروع کردیم و الحمدالله خیلی مرتب شد البته یکی دوتا از کابینت های بالا مونده که اونم انجام میشه
بچه ها حدود 3 ساعت خوابیدن بابایی هم زود اومد که بتونم ماشینو ببرم که دیدم ای دل غافل نفس ندارم تکون بخورم دست و پا و کمرم بشدت درد می کنه و انگار از تو چرخ گوشت اومدم بیرون
با خودم گفتم انیسه با چه جراتی می خوای دست دو وروجکو بگیری تنهایی بری عروسی اینه که بدون تأمل منصرف شدم البته بچه ها به خاطر بیرون رفتن کلی ذوق زده شدن وقتی گفتم نمیریم کلی گریه کردن بمیرم براشون ولی وقعا حال نداشتم
دیشب بچه ها سرحال من و بابا خسته برقای اتاق خوابا رو قطع کردم که بخوابن تارا اومده میگه برقا رفته میگم آره دستمو گرفته برده پای جعبه تقسیم برق اشاره میده وصلش کن
باربد هم کلی ماشین بازی کرده کارتون دیده با تامی و موشی همذات پنداری کرده با من و باباش کشتی گرفته تا خوابیده قربونش برم وقتی می خواد بخوابه چند تا ماشین هم می گیره تو بغلش
البته عاشق موسیقی گوبس گوبس هم هست و با هاشون هنرنمایی می کنه بیا به دیدن
موقع آهنگای پرشین تون هر کی خونه اس باید بلند شه و دست و پا افشانی کنه وروجکا سراغ مامان جون و بابا جون هم میرن
راستی فردا 28 ماهگیتون تموم میشه و به سلامتی وارد یه ماه جدید میشین خدا رو شکر می کنم که منو از نعمت وجود شما دو فرشته محروم نکرد خدایا هزاران مرتبه شکر به خاطر همه نعمت هایی که به من دادی
این پستو باید فردا می نوشتم ولی تو خونه فرصت پست گذاشتن ندارم در نتیجه رفتیم پیشواز
دیگه این یه روز رو به بزرگی خودتون ببخشید فرشته های نازنینم
می بوسمتون و بدونید که همیشه همیشه عاشقتونم
خدای بزرگ بهار طبیعت فرارسیده و همه چیز در حال نوشدن وتازگیست دل همه ما رو از نامهربانی پاک کن
چقدر خوبه که از کودکان معصوم بیاموزیم قلبی سفید و به دور از هر گونه پلشتی و به اندازه یک کهکشان لبریزند از ستاره های درخشان مهربانی
به همه بیماران سلامتی عنایت کن و فرصتی دوباره به اونها بده تا از این روزهای بهاری در کنار خانواده هاشون لذت ببرن