تارا خانوم گل منتارا خانوم گل من، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره
باربد خان قند عسل منباربد خان قند عسل من، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره

تارا و باربد عزیزای دل مامان و بابا

پارک با اعمال شاقه

1391/11/29 14:19
نویسنده : مامان انیس
349 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به فرشته های نازم حالتون چطوره عشقای من

خوش می گذره چه خبرا الان در چه حالید؟ امیدوارم همیشه خوب و خوش باشید و خدا نگهدارتون باشه

جونم براتون بگه کههههههههههه بله مامان بدقول هستم در خدمت شما با کمال شرمندگی که 12 روزه نرسیدم خاطراتتون رو ثبت کنم باز هم لطفا خواهشا منو ببخشید البته تضمینی نیست که تکرار نکنم گفته باشممممممم

عرض خدمت شما بصورت خلاصه بگم تو چند روز گذشته درگیر خونه بودیم و خونه خودمون رو فروختیم و برای یه واحد دیگه تو یه منطقه دیگه قرارداد بستیم و گفته اند که مهرماه 92 تحویل می دهند اگه خدا بخواد و البته اگه بتونیم مابقی پولش رو فراهم کنیم امیدوارم که خداوند بزرگ گشایش در کار همه خلق الله بوجود بیاره و ما هم از عهده بدهی مون بر بیایم....

ساعت کاری هم که همچنان افتضاح  تا برسم خونه شده 4 استراحتتون رو کردین و فول انرژی ماشالا یه همبازی می خواید که متأسفانه خسته ام تا می رسم و ناهار می خوریم میشه 5 و بابایی میره دفتر من می مونم با شما و به هیچ کاری هم نمی رسم دریغ از یک گردگیری خشک و خالی کاشکی یکی بود از 4 تا 6 می اومد خونه ما تا یه ذره حالم سر جاش بیاد

در عوض کلی با هم بازی می کنیم و بدو بدو و....... یه ذره هم سرو صدامون کمتر شده چون خدا رو شکر شبا یه ذره زودتر می خوابید و خونه میشه سایلنت البته اگه دور از جون نود باشه یا فوتبال که نههههه این دفعه باید بچه بزرگه رو ارشاد کنیم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

تو این مدت یه شب رفتیم باغ پرندگان کلی با حیوانات و پرندگان آشنا شدین تارا تا همستر ها رو دیده گفت مامان سندابه ( سنجابه ) سنجاب رو بهش نشون دادم بعد رفتیم سراغ خرگوشا می پرسم خرگوش چی می خوره میگن هجیج ( هویج )

یه بار هم به لطف خاله نیکی و آرشیدا رفتیم پارک روز پنجشنبه که البته دمار از روزگارمون درآوردین

رفتیم پارک خانواده کمی قدم زدیم و دویدیم رفتیم تو زمین بازی و بعدش رفتیم سمت وسایل بادی تعطیل بود ولی فسقلی های ما که نمی دونن در بسته یعنی چی؟؟؟؟؟؟؟

این شد که تارا و آرشیدا از لای پرده جلوی در و باربد از زیر حصارش تشریف بردن داخل نگهبان پارک دیدمون خندش گرفت از کار بچه ها گفت با مسئولیت من بمونید ولی فقط یه ربع تا مسئولش نیومده ما هم گفتیم چشم ولی امان از بچه حرف گوش نکن سر یه ربع خواستیم بریم که نشد بدلیل اینکه تا یکیشون رو می آوردیم پائین دو تای دیگه می دویدن بالا 

باربد هم رفت بالای سرسره نشست و نیومد پائین خاله جون تارا و آرشیدا رو برد تا مثلا من باربد رو بیارم حریفش نشدم که نشدم انقدر گریه کرد که تو آفتاب داشت حالش به هم می خورد تو این فاصله مسئول وسایل بادی هم اومد اینجور که دید گفت خانم بزار بمونه منم 5 دقیقه فرصت دادمش  سرتون رو درد نیارم انقدر موند تا اون دو تا هم دوباره اومدن و نیم ساعت دیگه بازی کردن

جالب اینجاست تا تارا و آرشیدا اومدن باربد اومد پائین فسقلی

دیگه نگم با چه وضعی بردیمشون بیرون که هر کی ما رو دیده فکر کرده آدم ربائیم

تو راه هم کلی بچه ها گریه کردن تا خونه رسما گوش درد گرفتیم من و خاله رسیدیم خونه بچه ها رو آروم کردم و غذا دادم داشتن می خوابیدن که همسر اومد و باربد دوباره شروع کرد اخه تازگیها من یا همسر که میایم خونه باربد دستور میده بیرون راه هم نداره کلی اجازه می گیریم تا بریم داخل وگرنه خودش باید بره تو راهرو چرخی بزنه و بیاد خلاصه یه اوضاعی داریم با این وروجک

داشتم می گفتم بعد از نق و نوق های باربد تارا خوابید ما هم خواستیم غذا بخوریم و باربد چنان بلایی به سر روی خودش آورد که بردمش حمام  کلی بازی کرده به زور بردمش بیرون و بعدش هم خوابید منم مشغول مرتب کردن خونه شدم برای شام مامان و بابام اومدن حدود 11 رفتن خونه دقیقا منفجر شده بود از شدت بی نظمی و به هم ریختگی ما هم رفتیم بیرون انقدر تو خیابون ماشین گردی کردیم تا بچه ها خوابیدن وقتی رسیدیم خونه من باز هم مشغول سر و سامون دادن خونه شدم

جمعه ساعت 8 بچه ها بیدار شدن نزدیک ظهر جائی کار داشتیم بعدش بردیمشون پارک و باز هم با دردسر بردیمشون خونه مامان جون( کلا هر پیشنهادی بدیم برای گردش و پارک بچه ها کاری می کنن که بگیم شکر خوردیم ) سرتاپاشون خاکی بود بس که افتادن و بلند شدن

خونه مامان جون کلی شیطونی کردین بابام هم گیر داده بود به اخبار و نزاشت کارتون بگیریم براشون حداقل آروم بشینن بعد از کلی فضولی بابام میگه باید اینا رو ببرید بیرون طفلی ها حوصلشون سر رفته منم گفتم قابل توجه حضرتعالی از پارک اومدیم خونتون ...............

غروب هم رفتیم خونه تا رسیدیم تارا خوابید من در انتظار خوابیدن باربد که برم لباسایی که از ماه پیش مونده در انتظار اتو بکشم اما اگه خودم خوابیدم فسقل پسر هم خوابید غذای فردا رو پختم بردمش حمام فایده نداشت زنگ زدم به همسر میگم زود کارت رو انجام بده بیا خونه می خوام اتو کنم میگه مگه هنوز نخوابیدن دلم می خواست جیغ بزنم یاد قول خودم افتادم و ساکت موندم

جونم برای گلام بگه باربد اونشب 12 خوابید و البته قبلش چند باری آبپاشی فرمودن همه جا رو جوری که فرشا رو لوله کردیم و قراره بیان ببرن بشورنشون

دیروز هم خسته رسیدم خونه مامان جون میگه بچه های گلم صبح زود بیدار شدن خواب ظهرشون رو رفتن خیالت راحت باشه منم خوش و خندون و خوشحال از اینکه نمی تونم کمی استراحت کنم کارت شروع به کار خونه داری فرمودم

در کنار همه سختی های کار خونه و بیرون شیرین زبونی بچه ها بهم انرژی دوباره میده دلم می خواد تمام لحظه هامو بدم برای اون لحظه ای که می پرن تو بغلم ...برای وقتی که خستم و میگن مامان چی شده

برای وقتی که هن هن سبد اسباب بازی هاشون رومیارن و میگن مامان خسته شدم

برای وقتایی که میان دنبالم تو آشپزخونه و من همش غر می زنم ولی باز اونا کار خودشون رو می کنن

برای وقتایی که باربد میاد دستم رو می گیره میگه مامان بدووووووووو

برای وقتایی که هر دوشون میان میگن ماماااااااااااااااااااان کولی

لحظه های مادری رو با هیچ تجربه ای توی این دنیا عوض نمی کنم خدایا شکرت برای همه لطف و محبتی که هیچ وقت ازمون دریغ نکردی تا همیشه همیشه  زندگیمون بسته به نظر عطوفتت هست توکل بر خودت

پیشرفت بچه ها تو حرف زدن محسوسه تارا روز بروز کلمات و جملات بیشتر و صحیح تری میگه و باربد هم به دنبالشه تارا مثل یه معلمه برای باربد البته بعضی وقتا هم سربسر هم می زارن موهای همو می کشن یا گاز می گیرن

اگه نتونن میان منو گاز می گیرن به جای طرف مقابل

عاشق فیلم و سی دی هستن الان مجموعه عصر یخبندان تو بورسه و بهش میگن اخبندان

عجیب اگه یه فیلمو که دوست دارن تی وی پخش کنه حتما باید سی دی شو براشون بزارم وگر نه قبول نمی کنن و نق می زنن

تی وی رو هر کانالی باشه تارا میگه پرش تونه بگیر یا پویا بگیر

برای خوابیدن باید بالش و پتوی خودشون باشه پتوی مسافرتی سبک هم باربد قبول نداره باید سنگین باشه پتو............. بالش بچه ها یه روش ساده اس یه روش طرح داره باربد حتما سرشو رو قسمت طرح دار میزاره اگه روی ساده بالا باشه بر می گردنه بالش رو

این عادتاش شبیه خودمه بچه که بودم عکس ملافه و پتوی من همیشه می بایست سر بالا و روشن باشه وگر نه احساس می کردم پلنگ پتوم سرگیجه می گیره!!!!!!!!!!

پوشک گیرون هم خدا رو شکر خوب پیش رفته باربد که کاملا راه افتاده به ندرت خرابکاری می کنه ( البته به استثاء پریشب ) شب هم بازه فقط بیرون میره پوشکه تارا ولی هنوز جا داره بعضی روزا عالیه بعضی روزا نه حسابی خرابکاری می کنه شبا هم یک در میون بازه

بچه های گلم امیدوارم عاقبت بخیر بشید کلی آرزو های خوب براتون دارم خدایا نظر لطفی و گوشه چشمی کن بر ما  تا شرمنده فرشته های کوچکمان نشویم

راستی یک ماه دیگه مونده تا رسیدن بهار و اومدن سال نو ولی اینجا پر شده از بوی بهار و درختا شکوفه دارن و جوونه زدن

خدایا بهار را مهمان قلب همه ما کن

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (4)

ندا مامان پارسا و آریسا
29 بهمن 91 16:30
عزیزم واقعا خسته نباشی . مبارک خونه جدیدتون باشه ، به همسایه ها خبر بدین خوشحال بشن و براتون دعا کنن که مابقی پولش جور بشه . همسایه های ما هم فکرکنم از رفتن ما خوشحال بشن دست خودمون که نیست خب بچه هستن سر و صدا دارن


ممنون گلم لطف داری راست میگی ها خوبه تو جلسه ساختمون مطرح کنیم .... نمی دونم چرا فکر می کنن بچه ها هم باید مثل آدم بزرگا باشن
مامان آرشيدا قند عسل
30 بهمن 91 8:37
خونه جديد مبارك عزيزم ، با وجود اينكه اون روز دمار ازروزگارمون درآوردند ولي خييييلي خوش گذشت هوا هم عالي بود ، متاسفم واسه همسايه هاتون كه شما رو از دست ميدن خيلي دلشون هم بخواد


ممنون دوسست گلم خیلی بهت زحمت میدیم همیشه
مامان محمد و طهورا
4 اسفند 91 11:13
فقط یه کار.
ههههههههههههههههه.مگه می شه نخندید.می دونم داغونی.درکت می کنم.با اینکه بچه های من فقط چهاردست و پا میرن.پدرمو در آوردن.اوایل از هر سراشیبی بالا می رفتن مثل پله.حالا از پشتی صاف بالا می رن و آویزون می شن بیان اونوری که راهشون رو بستیم.خدا قوت


قربون این فرشته های نازخدا حفظشون کنه فضولیشون هم بر دیده منت
بوس برای گلی هات
مامان خورشيد
5 اسفند 91 14:01
مباركه. آرزو مي كنم همه چي خوب پيش بره و توي اون خونه راحت باشين.
خسته نباشيد از پارك روي. خيلي خوبه كه وقت و انرژي و حوصله مي ذاريد و بچه ها رو مي برين. خوش به حال اين دو تا عسل با اين مامان پر انرژي و صبور.


ممنون عزیز دلم لطف داری امیدوارم همیشه شاد و موفق باشید