پیشی ... هاپو
جوجه های ناز من سلام
حال و احوالتون خوبه
خوش می گذره ؟ الان چه کار می کنید و در چه حالید ؟ راضی هستین ؟ چرخ روزگار امیدوارم که به مراد دلتون بچرخه.....
یه ده روزی میشه که از روزانه هاتون ننوشتم متاسفانه به خاطر تایم کاری ساعتایی که تو خونه هستم بشدت درگیر کار خونه ام و اگه برسم بازی با شما و رسیدگی به کارهاتون
بیرون هم نمی رسیم که بریم به خاطر اینکه غروبا خوابید البته یک در میون و باز هم خونه و تی وی و کارتون و...... و البته تا برسم وبگردی با گوشی
جونم براتون بگه یه شب رفتیم خونه خاله نیکی و کلی با آرشیدا بازی کردین اونشب وقتی اومدیم خونه یه ربع بعد خوابیدین و ما هم ذوقیدیم برای خودمان
یه شب هم اونا اومدن و کلی بازی کردین و البته کلی جیغ و داد هم زدیم همگی آخر شب آرشیدا نمی خواست بره خونشون طفلی مامیش ما هم خیلییییییییی دوست داشتیم بمونن که البته واضح و مبرهن است که هر بچه ای باید شب پیش مامانش باشه و لاغیررررررررر
جمعه هم با خاله نیکی و آرشیدا رفتیم پارک جنگلی تا بچه ها بازی کنن البته تا راه افتادیم بارون اومد (اینجا اضافه کنم تو هفته های اخیر هر وقت من و خاله برای یه کاری برنامه ریختیم بارون اومده و کنسل کردیم ) ولی ما تشریفمون رو بردیم و خیلی هم خوش گذشت خیلی هم شلوغ بود ولی خب به خاطر بارندگی همه جا پر آب بود و ماشالا به بچه ها که همش رفتن تو آب و گل تارا هزار بار افتاده و باربد هم چند باری شیرجه رفت تو گلا جوری که دیگه کاپشنش رو درآوردم
اما آرشیدا خانوم ماشالا عین یه خانوم گل اصلا لباساش کثیف نشد تااااااااااااااا وقتی خواستیم بیام که اونم از خجالت لباساش و جنگل دراومد
دیگه اونقدر موندیم تا انرژی بچه ها تخلیه شد و هوا هم داشت تاریک می شد که برگشتیم تو ماشین اول باربد خوابید بعد تارا و رسیدیم دم خونه ما که آرشیدا هم مثلا خوابید ولی با صدای باز و بسته شدن در از خواب پرید منم باربدو بردم خونه اومدم تارا رو بیارم که دیدم فسقل پسر ایستاده جلوی سالن تارا رو خوابوندم و لباسای باربد رو عوض کردم و دست و پاشو شستم ولی نشون به اون نشون اگه من خوبیدم این پسر هم خوابید سه بار شیر خورده و دو بار هم غذا عین بچه گربه ها دور خودش می چرخید گیج می زد ولی دلش نیومد بخوابههههههههههه تا 12 شب تارا هم 9 بیدار شد و به اتفاق کلی داد و فریاد کردین منم خسته و نگران بابت یه موضوعی که اعصابم رو به هم ریخته بود
شب مجددا همسایگان محترم پیام عدم رضایت خودشون از سرو صدای خونه ما را توسط سرایدار به اطلاع رسوندن و همسر بلبل زبون ما هم اگه از دیوار صدایی اومد از ایشون هم اومد
خدا یا کمک کن بهشون عقلی بده خودشون هم بچه دارن صداشون همیشه پائینه در و پنجره ها به شدت باز و بسته میشه صدای ما در نیومده ولی دیگه این بار تحمل من یکی تموم شده و در اسرع وقت جوابشون رو می گیرن
از جمله بهانه های این بار صدای ماشین لباسشویی( که البته بنده خدا بی صداست ما نمی شنویم ولی صداش میره بالا ) اذیتشون می کنه صدای باز و بسته کردن در حیاط خلوت هم رو مغزشونه و بسیار بهونه های دیگه که نشون دهنده شخصیتشون است فعلا تا تیرماه آینده اینجا هستیم داریم یه کارهایی می کنیم برای عوض کردن خونه خودمون و جابجایی به یه منطقه دیگه که اگه خدا خواست و قطعی شد اعلام می کنم گوگولی های من
در هر صورت تو این چند روز صدامون بلند نشده و در نتیجه خونه ما اگه قبل یکی دو ساعتی مرتب بود الان دیگه اصلا مرتب نیست و ما هم دیگه زیاد مته رو خشخاش نمی زاریم تا ببینیم چه میشه
راستی بخیه های پیشونی باربد رو باز کردیم والان جاش یه کوچولو مونده ولی تو این یه هفته خیلی کمرنگ شده
پریشب هم رفتیم خونه خاله بابا ایمان یکی از آشناها با بچه اش اونجا بود یه پسر ماشالا شیطون و پر انرژی که سه تایی تا تونستید فضولی کردین و بازی قربون اون خنده های از ته دلتون برم که منو تا اوج می بره خداجونم مرسیییییییییییییییی
دو سه روزیه که همسری اظهار تمایل کردن که ما باید یه حیوون خونگی داشته باشیم تا بچه ها عاشق طبیعت باشن و ....... منم مصر که حیوون ممنوع تا وقتی که خود بچه ها بتونن مراقبت کنن ازش نه اینکه به کار من چیزی اضافه بشه
الغرض دیروز من و بابا همزمان رسیدیم دم خونه و بله مشاهده فرمودیم یه همستر گرفتن آوردن تا قیافه اش رو دیدم یاد موش های سفید آزمایشگاهی افتادم و بسیار بهجتناک شدیم و با چند تا جیغ تو خیابون ازش استقبال کردیم به حدی که بابا موند دم در و به دوستش زنگ زد که بیا ببرش گویا عصر هم تحویل باغ پرندگان دادنش شب بعد اومدن بابا رفتیم بیرون و سری زدیم به باغ پرندگان که بسته بود البته ما هم به دیدن سگ ها اکتفا کردیم باربد به همشون اشاره می کرد بیا بیا هاپ هاپ طفلک اول هول شد و می گفت پیشی هاپو پیش هاپو
تو ماشین هم باربد خوابید با توجه به اینکه اصلا عصر نخوابیده بود البته تارا خانم عصر سه ساعتی خوابید و کاملا سرحال بود منم به شدت خواب آلود با دردسر خوابیدیم
دردونه های نازم به خدای بزرگ می سپارمتون همیشه شاد و خندون باشید