تارا خانوم گل منتارا خانوم گل من، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره
باربد خان قند عسل منباربد خان قند عسل من، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره

تارا و باربد عزیزای دل مامان و بابا

پیشی ... هاپو

1391/11/17 12:58
نویسنده : مامان انیس
1,104 بازدید
اشتراک گذاری

جوجه های ناز من سلام

حال و احوالتون خوبه

خوش می گذره ؟ الان چه کار می کنید و در چه حالید ؟ راضی هستین ؟ چرخ روزگار امیدوارم که به مراد دلتون بچرخه.....

یه ده روزی میشه که از روزانه هاتون ننوشتم متاسفانه به خاطر تایم کاری ساعتایی که تو خونه هستم بشدت درگیر کار خونه ام و اگه برسم بازی با شما و رسیدگی به کارهاتون

بیرون هم نمی رسیم که بریم به خاطر اینکه غروبا خوابید البته یک در میون و باز هم خونه و تی وی و کارتون و...... و البته تا برسم وبگردی با گوشی

جونم براتون بگه یه شب رفتیم خونه خاله نیکی و کلی با آرشیدا بازی کردین اونشب وقتی اومدیم خونه یه ربع بعد خوابیدین و ما هم ذوقیدیم برای خودمان

یه شب هم اونا اومدن و کلی بازی کردین و البته کلی جیغ و داد هم زدیم همگی آخر شب آرشیدا نمی خواست بره خونشون طفلی مامیش ما هم خیلییییییییی دوست داشتیم بمونن که البته  واضح و مبرهن است که هر بچه ای باید شب پیش مامانش باشه و لاغیررررررررر

جمعه هم با خاله نیکی و آرشیدا رفتیم پارک جنگلی تا بچه ها بازی کنن البته تا راه افتادیم بارون اومد (اینجا اضافه کنم تو هفته های اخیر هر وقت من و خاله برای یه کاری برنامه ریختیم بارون اومده و کنسل کردیم ) ولی ما تشریفمون رو بردیم  و خیلی هم خوش گذشت خیلی هم شلوغ بود ولی خب به خاطر بارندگی همه جا پر آب بود و ماشالا به بچه ها که همش رفتن تو آب و گل تارا هزار بار افتاده و باربد هم چند باری شیرجه رفت تو گلا جوری که دیگه کاپشنش رو درآوردم

اما آرشیدا خانوم ماشالا عین یه خانوم گل اصلا لباساش کثیف نشد تااااااااااااااا وقتی خواستیم بیام که اونم از خجالت لباساش و جنگل دراومد

دیگه اونقدر موندیم تا انرژی بچه ها تخلیه شد و هوا هم داشت تاریک می شد که برگشتیم تو ماشین اول باربد خوابید بعد تارا و رسیدیم دم خونه ما که آرشیدا هم مثلا خوابید ولی با صدای باز و بسته شدن در از خواب پرید منم باربدو بردم خونه اومدم تارا رو بیارم که دیدم فسقل پسر ایستاده جلوی سالن تارا رو خوابوندم و لباسای باربد رو عوض کردم و دست و پاشو شستم ولی نشون به اون نشون اگه من خوبیدم این پسر هم خوابید سه بار شیر خورده و دو بار هم غذا عین بچه گربه ها دور خودش می چرخید گیج می زد ولی دلش نیومد بخوابههههههههههه تا 12 شب تارا هم 9 بیدار شد و به اتفاق کلی داد و فریاد کردین منم خسته و نگران بابت یه موضوعی که اعصابم رو به هم ریخته بود

شب مجددا همسایگان محترم پیام عدم رضایت خودشون از سرو صدای خونه ما را توسط سرایدار به اطلاع رسوندن و همسر بلبل زبون ما هم اگه از دیوار صدایی اومد از ایشون هم اومد

خدا یا کمک کن بهشون عقلی بده خودشون هم بچه دارن صداشون همیشه پائینه در و پنجره ها به شدت باز و بسته میشه صدای ما در نیومده ولی دیگه این بار تحمل من یکی تموم شده و در اسرع وقت جوابشون رو می گیرن

از جمله بهانه های این بار صدای ماشین لباسشویی( که البته بنده خدا بی صداست ما نمی شنویم ولی صداش میره بالا ) اذیتشون می کنه صدای باز و بسته کردن در حیاط خلوت هم رو مغزشونه و بسیار بهونه های دیگه که نشون دهنده شخصیتشون است فعلا تا تیرماه آینده اینجا هستیم داریم یه کارهایی می کنیم برای عوض کردن خونه خودمون و جابجایی به یه منطقه دیگه که اگه خدا خواست و قطعی شد اعلام می کنم گوگولی های من

در هر صورت تو این چند روز صدامون بلند نشده و در نتیجه خونه ما اگه قبل یکی دو ساعتی مرتب بود الان دیگه اصلا مرتب نیست و ما هم دیگه زیاد مته رو خشخاش نمی زاریم تا ببینیم چه میشه

راستی بخیه های پیشونی باربد رو باز کردیم والان جاش یه کوچولو مونده ولی تو این یه هفته خیلی کمرنگ شده

پریشب هم رفتیم خونه خاله بابا ایمان یکی از آشناها با بچه اش اونجا بود یه پسر ماشالا شیطون و پر انرژی که سه تایی تا تونستید فضولی کردین و بازی قربون اون خنده های از ته دلتون برم که منو تا اوج می بره خداجونم مرسیییییییییییییییی

دو سه روزیه که همسری اظهار تمایل کردن که ما باید یه حیوون خونگی داشته باشیم تا بچه ها عاشق طبیعت باشن و ....... منم مصر که حیوون ممنوع تا وقتی که خود بچه ها بتونن مراقبت کنن ازش نه اینکه به کار من چیزی اضافه بشه

الغرض دیروز من و بابا همزمان رسیدیم دم خونه و بله مشاهده فرمودیم یه همستر گرفتن آوردن تا قیافه اش رو دیدم یاد موش های سفید آزمایشگاهی افتادم  و بسیار بهجتناک شدیم و با چند تا جیغ تو خیابون ازش استقبال کردیم به حدی که بابا موند دم در و به دوستش زنگ زد که بیا ببرش گویا عصر هم تحویل باغ پرندگان دادنش شب بعد اومدن بابا رفتیم بیرون و سری زدیم به باغ پرندگان که بسته بود البته ما هم به دیدن سگ ها اکتفا کردیم باربد به همشون اشاره می کرد بیا بیا هاپ هاپ طفلک اول هول شد و می گفت پیشی هاپو پیش هاپو

تو ماشین هم باربد خوابید با توجه به اینکه اصلا عصر نخوابیده بود البته تارا خانم عصر سه ساعتی خوابید و کاملا سرحال بود منم به شدت خواب آلود با دردسر خوابیدیم

دردونه های نازم به خدای بزرگ می سپارمتون همیشه شاد و خندون باشید

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (24)

مامان خورشيد
17 بهمن 91 12:16
هميشه به گشت و خوش بگذره بهتون.
بابا ايمان يعني چي اونوقت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ الان يعني اين دو تا خوشمزه براتون كمه كه يه حيوونم بياريد كه اونم به مراقبت احتياج داره؟
آرزو ميكنم مشكلات خونه تون حل بشه و يا جاي بهتر و با آرامش تري برين.


ممنون گلم آره واقعا از دست بابا ایمان مرسی از آرزوی خوبت
زهره
17 بهمن 91 17:43
سلام وبلاگ زیبایی دارید میشه به وبلاگ من هم بیایید منتظر حضورتان هستم http://zohrehamour.blogfa.com/


لطف کردین حتما
خواهر فرناز
17 بهمن 91 19:45
همیشه به گشت وگذار
دیگه بچه ها همباری دارند کمتر اذیت میکنند


ممنون عزیزم بله دیگه
محيا كوچولو
18 بهمن 91 11:03
خاله ديگه بيشتر مراقب بچه ها باشين
ولي عجب جذبه اي نشون دادين ها بيچاره همستره احتمالا سكته زده


بروی چشم آره گلم جذبه رو حس کردی از توکلماتم ذوق زده شدم
مامان آرشيدا قند عسل
18 بهمن 91 12:35
اولا بيست و هفت ماهگي عشقهاي خاله مبارككككككككككك !! ولي اونروز هم خيلي هوا خوب بود و هم خيلي خوش گذشت اميدوارم بتونيم تكرارش كنيم ، يعني من خيلي جلو خودمو گرفتم جيغ نكشم از بابا ايمان خجالت كشيدم وگرنهههههه!!!!


اولا که مرسی خاله جونی بعدش هم واقعا ممنون که ترتیب این گردش رو دادی عزیزم خجالت چرا عوضش من به جای هر دومون از خجالت موشه دراومدم
مامی کیارش و کیانا
18 بهمن 91 16:41
انیسه جون منم از همستر خوشم نمی یاد وبه نظرم همون موشه دیگه .بابای کیارش و کیانا هم می خواست واسشون جوجو بخره منم گفتم من تو کار این دوتا جوجو موندم یه جوجو دیگه هم بیاری
تارا و باربد و ببوس


آره واقعا تو رو خدا می بینی چه همسرای خجسته ای داریم مرسی گلم عروسکاتو ببوس
مامان سونیا
18 بهمن 91 17:34
همیشه به ددر و تفریح انشاالله به فسقلیها خوش بگذره
عزیزم زیر بار حیون خونگی نرو هزار جور میکروب وبیماری وارد خونتون میشه که واسه بچه ها خوب نیست


ممنون عزیزم چشم
خواهر فرناز
20 بهمن 91 9:35
سلام
بدو بیا با 2تا مطلب اومدم
زود باش پاشو تبلی نکن بیا دیگه


چشم
ندا مامی دوقل نی نی
22 بهمن 91 2:05
خیلی جالب بود عزیزم خیلی باحالی دوستت دارم


مرسی گلم
مامانی گیلدا
23 بهمن 91 11:36
سلام مامانی گلم.ان شالله همیشه به تفریح و شادی باشین.همیشه خوش و خرم باشین.خیلی خوشم میاد وقتی وبلاگت رو می خونم کلی هم با کارهایی که شیطونهای خاله انجام می دن کیف می کنم.مواظبشون باش.محکم ببوسشون


مرسی عزیزم لطف داری ایشالا همیشه شادو سلامت باشید
سارا
23 بهمن 91 11:39
الهی بگردم فرشته های خاله رو که انشاله هر روزشون مثل اون روز بهشون خوش بگذره و خوشحال و خندان باشن همشه ..............بوسسسسسس


لطف داری گلم
فاطمه مامان امیرعلی
23 بهمن 91 12:05
ایشالا همیشه شاد باشید و همیشه برید گردش.
بهترین آرزوها رو براتون دارم.
راستی مامانی خدا بهت قوت بده و سلامتی .خدا دو قلوهاتونو حفظ کنه.دوستون دارییییییم.


ممنون عزیزم لطف داری ما هم خیلی دوستتون داریم
مامی امیرین
23 بهمن 91 14:07
همیشه به گردش باشین و حسابی بهتون خوش بگذره..
من خودم بعضی از حیونا رو دوست دارم از جمله پرنده ها رو..خیلی دوست دارم واسه این فسقلیا بگیرم ولی برای ما بر عکس بابای خونه راضی نمیشه و میگه به همینا برسی بسه!


ممنون عزیزم سمیرا جون مثل اینکه وقت اضافه داری گلم کمی استراحت کن جک و جونور وقتی بچه ها از پسش بر بیان خوبه والا


مادر کوثر
23 بهمن 91 14:58
عزیزممممممممممممممم
چه روزانه های خوشملیییییییییییی




مرسسسسسسسسسسسسسسسسییییییییییییی
مامان چکاوک وامید
24 بهمن 91 16:53
ماشالله چه نازنازی هستند این دو فرشته کوچولوها ممنون که به ما سر زدین


محبت دارید ممنونم
پوپک
24 بهمن 91 17:06
خدا حفظشون کنه. هزار ماشاا...


مرسی گلم لطف داری
مامان نوژاجونی
24 بهمن 91 20:25
شماهم دعوت شدید لطفا سری به وبلاگ من بزنید


حتما
مامان علی خوشتیپ
25 بهمن 91 11:18
الهی فداشون...چه نی نی های نازی.خداحفظشون کنه.
ممنونم عزیزم بهمون سر زدی


لطف داری مهربون
نرگس مامان طاها و تارا
25 بهمن 91 11:36
انيس عجب همسايه هاي نادوني داريد...واقعا نمي فهمن بچه يعني چي؟؟؟
در ضمن اين وسط نميشه بچه ها رو از طريقي ديگه يا طبيعت آشنا كرد و آيا حتما نياز به حضور حيوان خانگي است؟


گلم نادون برای یه لحظه است خودشون هم بچه کوچیک دارن مهمونی پر سر و صدا تا نصفه شب دارن اما گیرشون به ماست ما هم که محل نمی دیم البته یه مقدار خیلی کم تعدیل کردیم ایجاد سرو صدا رو ولی خب دو بچه فضول رو نمیشه خیلی گذاشت تو منگنه
نظریه حیوان خانگی فعلا تا بدست آوردن یه خونه باغ بزرگگگگگگگگگگگگگگگگگگ مسکوت مونده ( تو فرض کن 10 هزار سال دیگه )
جشنواره بزرگ تولید صداهای صوتی
26 بهمن 91 15:16
دوست بزرگوارانیسه عزیز
برآنیم تا بزرگترین کتابخانه صوتی برای کودکان و نوجوانان ، بویژه کودکان نابینا را ایجاد کنیم .برای این کار، کافی است یک یا چندین کتاب مناسب کودکان و نوجوانان را انتخاب کرده، آن را بازخوانی نموه و فایل صوتی را برای ما ارسال نمائید و یا اینکه یکی از قصه ها ،داستانها و متل های محلی خود را با زبان و لهجه خود ضبط و به این جشنواره ارسال نمائید.بدین ترتیب شما علاوه بر اینکه در یک حرکت فرهنگی عظیم سهیم شده اید، بی هیچ هزینه ای جزو پدیدآورندگان کتاب کودک می شوید و همچنین در راه حفظ فرهنگ ، زبان و یا لهجه محلی خود گامی بزرگ را می پیمائید.
از شما بزرگوار رسما دعوت به عمل می آید تا در اجرای این جشنواره ، درخواست " همکار افتخاری" ما را پذیرا باشید و با اطلاع رسانی یا هرگونه اقدامی که خود صلاح می دانید، یاری مان نمائید.




لطف کردید خسته نباشید به روی چشم
نسترن
26 بهمن 91 20:40
سلام انسیه جون نمیدونی چقده دلم براتون تنگ شده بود ببخشید خیلی وقت بهت سر نزده بودم توی جو درس بودمو البته تحریم از طرف همسرجان
حالا میام میخونمت


دل ما هم یه ذره شده خسته نباشی خانومی امیدوارم موفق باشی این روزها همه در حال تحریم ما هستند.....لطف کردی گلم
خواهر فرناز
27 بهمن 91 10:35
مامانی چرا نیستی؟!!!
ولنتاینتون مبارککککککککککککککک



ببخشید نبودم زود بهتون بگم


ممنون گلم برای شما هم مبارک باشه
مامانی درسا
28 بهمن 91 3:01
عچب دور و زمونه ای شده بخدا ..... منم واسه ی خونه همین طور در عذابم عزیزم ....... انیسه گلم همه ی ما این روزا کم کار شدیم اینم واسه ی فضولی این نی نی های گل ........ عزیز دل باربد و تارای گلم و آرشیدا خانمی رو ببوس ....دوستتون دارم


دوست عزیزم ممنون به خاطر لطف و محبتت امیدوارم همیشه سبز و پایند باشید درسا گلی رو می بوسم
پوپک
29 بهمن 91 12:54
ایام به کام مامان خانومی


مرسی گلم بوسسسسسسسسسس