تارا خانوم گل منتارا خانوم گل من، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره
باربد خان قند عسل منباربد خان قند عسل من، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره

تارا و باربد عزیزای دل مامان و بابا

سرده هوا سرده!!!!!!

1391/10/24 12:54
نویسنده : مامان انیس
475 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به گوگولی مگولی های خودم حال و احوال چطوره

هوااااااااااااااااااااااا به شدت سردهههههههههههههههههههههههههههههههههه قندیل بستیم از صبح که اومدیم تو این فریزر ( ادارمون رو میگم)

عرض خدمتتون که در هفته ای گذشت ساعت کاریمون شده از 7:15 تا 15:45 و پوسسسسسسسستمون کنده شده

هفته پیش تقریبا همش خونه مامان جون بودیم به خاطر حضور عمه خانمها

یه شب هم رفتیم پارک سرکوچه اونقد شیطونی کردین و وروجک بازی کردین که حد و حساب نداشته دو سه بار از رو سرسره افتادین و خدا بهتون رحم کرده ولی خوشم آمد از جسارت تارا که اصلا از خطر کردن نمی ترسه ولی پسرکم حسابی محتاطه و به این راحتی ها ریسک نمی کنه

شیرین زبونی هاتون هم سر جای خودش که عاشقتونم بسیاااااااار

سه روز گذشته هم تعطیل بود ( ایام عزاداری آخر ماه صفر ) و خونه بودیم و تو سر و کله هم زدیم

پنج شنبه عمه جون ها و مامان جون به صرف ناهار و شام منزل ما دعوت بودن خیلیییییییی خوش گذشت

جمعه ظهر هم رفتیم بیرون اول رفتی پارک کلی بازی کردین بعدش رفتیم رستوران اونقدرررررر فضولی کردین که اگه مدیر رستوران آشنا نبود حتمی می انداختمون بیرون ما هم دیدم اوضاع خرابه بقیه غذا رو گرفتیم بردیم خونه قبلش البته کمی گلگشت کردیم و رفتیم تماشای دشت و صحرا و ببعی ها دیگه خسته شدین حسابی که برگشتیم خونه باربد تو ماشین خوابید تارا هم خونه خوابید منم ت اومدم کمی بخواب امن جون اومد و بعدش هم با با جون شما هم که خواب بودین و اونا زود رفتن

شنبه هم از صبح مشغول کار بودم شما هم ماشالا تو ریخت و پاش کم نمی زارید و همیشه برام سورپرایز دارین

بابا هم مشغول  آنتن و دردسرای مربوطه بود که خدا رو شکر درست شد البته مبلغی تو گلوش گیر کرده بود و حدود 4-5 ساعت طول کشید ساعت 3 خوابیدین و من شروع کردم به مرتب کردن خونه و اتو کردن لباسا فکر کنم از یه ماه پیش لباسا رو هم جمع شده بود که اتو بزنم هنوز تموم نشده بودن بیدار شدین و بعدش مامان جون اومد دیروز از شدت کمر درد و پادرد داشتم می مردم

شما ها هم ماشالا پیله یا باید کولتون کنم یا دورتون بدم یا بغل اونم با هم !!!!!!!!

دیشب کلی طول کشید تا خوابیدین تارا کلی گریه کرده منم از شدت خواب داشتم غش می کردم آخر شبا معمولا به بابا ایمان پیله می کنید و همش میرید تو بغلش و اصلا به من نگاه هم نمی کنید یا خیلی بد اخلاقم یا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ نمی دونم ؟؟؟

استفاده ابزاری از پیشی داره کم کم بی اثر میشه آخه خودتون صدای میو در میارین و همدیگه رو می ترسونین این روش داره کارائیشو از دست میده باید فکر جدیدی بنوموئیم

دامنه لغاتتون گسترده تر از قبله تارا مرتب جمله های جدیدی میگه و مدام در حال تمرینه بابرد هم خیلی بهتر شده  تعدادی از کلماتی که میگین ( اول تارا بعد باربد )

گربه : گربه ، گربو      بغل : بلغ- بلل     پرتقال : پرتال ، پرتال  سیب زمینی : سیمبی ( باربد )

نوشابه : جی جی ، ناشی      عقب : عبق  لپتاپ : هپتاپ

و خیلی کلمات دیگه که الان یادم نماید بعدا می نویسم براتون

راستی امروز اول ربیع الاول و سالروز قمری عقد من و بابا ایمان هست

خیلی دوستتون دارم و براتون بهترین ها رو آرزو دارم

برای مادر و پدر مهربون پریا و هلیا صبر و شکیبایی آرزو می کنم خدای بزرگ به همه بندگانت رحم کن

و هیچ پدر و مادری رو با داغ فرزندش امتحان نکن ای مهربانترین مهربانان

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (17)

nassim
24 دی 91 14:31
slm.salrooze aghdetoon mobarak,eshalla saliyane sal kenare ham zendegi konid,behtarinha ro dr in mahe aziz bara u va tara barbod arezoo mikonam.khosh bashid


نسیم عزیزم ممنون از لطفت برای تو و خانواده گرامی بهترین ها رو آرزو دارم
مامی کیارش و کیانا
24 دی 91 15:00
انیسه جون مثل همیشه به محض آپ کردن سورپرایزم می کنی . کیانا هم مثا تارا جون دل شیر داره ولی کیارش مثل باربد کمی ترسو . از سبک نوشتنت خیلی خوشم میاد و ایشاله همیشه سلامت و شاد باشید
سالروز عقدتون هم مبارک


قربونت برم گلم میگم چرا جای دخترا و پسرا عوض شده ممنون از محبتت پاینده باشی
مامان شايان
24 دی 91 15:14
سلام عزيزم پسرم شايان تو مسابقه ي تولد 2 سالگي ني ني و بلاگ شركت كرده منتظر دستاي پر مهر شماست تا بهش راي بدين زود بياينا فقط تا دوشنبه وقت داريم راستي بايد حتما به 2 نفر راي بدين تا ثبت شه باز مرسي اينم لينك مسابقهhttp://koodakeman91.niniweblog.com/post1099.php
مامانی گیلدا
25 دی 91 8:51
سلام گلم.چطوری عزیزم؟واقعا از این همه مشغله کاری و خونه داری و بچه داری خسته نباشی.سالروز عقدتون رو تبریک می گم.ان شالله سالهای سال در کنار هم خوشبخت باشین. عزیزم خیلی دوست دارم بدونم واسه اون پدر و مادر عزیز چه اتفاقی افتاده؟


قربونت برم دوست مهربونم طلا خانم چطوره ؟ یکی از قل ها به اسم پریا متاسفانه بدلیل بیماری فوت کرده منم جزئیات زیادی نمی دونم وبلاگشون هم حذف شده
نرگس مامان طاها و تارا
25 دی 91 10:56
ولي من تو اين نوشته ها و حال و هواي خونتون هيچ سردي حس كردم اونقدر گرم بود كه سردي ديده نشد


شما گلی عزیزم
مامان آرشيدا قند عسل
25 دی 91 11:47
هميشه به گشت و گذار و تفريح ، خوب خداروشكر شيطونيهاتون هم سرجاشونه كم و كسري ندارين
سالگرد عقدتون مبارك


مرسی خاله جونی خیلی دوستت می داریم
سمیرا مامان آنیتا
25 دی 91 14:04
برای شیطونکای خودم
راستی انیتا هم میگه هپ تاپ


بووووووووووس برای عسلی و مامیش
مامی امیرین
25 دی 91 14:05
چه جالب دخنرمون نترس و داداشش محتاط کاره...


آره واقعا بعضی وقتا به تارا میگم مواظب باش در عوض باربدو تشویق می کنم که مثلا بپره از روی مبل تا ترسش بریزه
مامان سونیا
25 دی 91 15:33
انشاالله همیشه به تفریح و ددر و خوش بگذر به دوت ناناسی خوشگل .سالگرد عقدتون هم مبارک باشه انشاالله سالیان پاینده و خرم باشید و سایه پرمهرتون برسر تاراخانم و آقا باربد گل باشه


قربونت برم مهربون من منم براتون بهترین ها رو آرزو دارم
مامان تارا
25 دی 91 21:55
سالروز عقدتون رو تبریک میگم ایشالا همیشه در کنارهم به شادی و خوشی همراه با دو گل زندگیتون زنده باشین



ممنون گلم همیشه شاد باشین انشالا
مامان تارا
25 دی 91 21:57
آخی این ساعت کاری مارو کشته / منم از 7 میرم تا 3 بعدازظهر

مامانی اینکه خیلی خوبه که شبا سراغ شما نمیان و گیرمیدن به بابایی


آره واقعا زیاده این ساعت برای خانمای شاغل
بد نیست منتها پسرکم دیگه آخر شبا قاط می زنه به باباش میگه مامان
خواهر فرناز
26 دی 91 9:21
سلام
سالگرد عقدتون را تبریک میگم
انشاله خدا همه فرشته های زمینی اش را برای پدر ومادرشون حفظ کنه
بووووووووووووس


ممنون عزیزم زنده باشی
ندا مامان پارسا و آریسا
27 دی 91 19:25

چه جالب منم پسرم محتاطه و دخملم جسور


بووووووووووووس برای ندا جون و گلدونه ها
مامانی شیما وحدیث
28 دی 91 17:44
وای مامانی تو کف این سورپرایزای دو تا وروجکم
خوبی مامانی سلامتی ؟
این مشکل بچه هارو که بیشتر میرن بغل باباییشون رو به نظرم همه دارن
زحمت و همه کاراشون به عهده ی ماماناست و شیرین زبونیاشون واسه باباها
نوشابه رو ازهمه باحال تر میگن
ممنون که سرزدی مامانی


ممنون گلم پاینده باشید
مامان محمدپارسا
29 دی 91 22:33
سلام عزیزم
سالگرد عقدتون مبارک

خداروشکر شساعت کاری ما یک ماهی میشه یک ساعت کم شده انشاالله مال شما هم کم بشه چون خیلی بده


مرسی خانومی لطف داری از کی کم شده ساعت کاریتون ؟ می تونم بپرسم کجا تشریف دارین ؟
پوپک
30 دی 91 12:09
خوش به حالت که موقع خوابیدن به بابایی می چسبن. دخترای من بابایی به کل از اتاقشون بیرون می کنن تا بخوابن.
ایام به کام


ای دخمرای شیطون می بوسمتون
مامان خورشيد
30 دی 91 15:40
اي واي من نمي دونم قضيه چيه ولي منم از صميم قلب آرزو مي كنم همه بچه ها تو آغوش بابا و مامانشون قد بكشن.
سالگرد عقدتون هم مبارك و الهي سال به سال شيريني با هم بودنتون بيشتر و بيشتر بشه.



قربونت برم من الهی آمین به دعای قشنگت ممنون از لطفت
خدا همه بچه ها و پدر مادرا رو در کنف عنایت خودش قرار بده انشالا