تارا خانوم گل منتارا خانوم گل من، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره
باربد خان قند عسل منباربد خان قند عسل من، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره

تارا و باربد عزیزای دل مامان و بابا

طوطی های خونه ما

1391/10/30 13:44
نویسنده : مامان انیس
476 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به خرگوشک های ناز مامانی حالتون خوبه چه خبرا

خوش می گذره اوضاع واحوالتون چطوره با روزگار چه می کنید

امیدوارم هر جا هستین خوش و خرم و سلامت باشین

جونم براتون بگه بازم یه هفته گذشت از آخرین پستی که براتون گذاشتم مدتیه وبنویسی من شده هفته نویسی امییدوارم حداقل ماهنامه نشه بس که نمی رسم البته وبگردی تو وبلاگای دیگران هم مزید بر علته و من عاشق خبر گرفتن از دوستای گلم هست که امیدوارم این دوستی مجازی سالهای سال پایدار بمونه

تو هفته ای که گذشت همچنان مشغول ترین پوشک گیری هستیم نسبت به قبل خیلی بهتر شدین البته بدلیل سردی هوا هنوز جرات نکردم همینطوری ببرمتون بیرون

بعدش اینه که هفته گذشته هفته هوای پاک بود و من درگیر مراسم مربوطه بودم قرار بود روز جشن کانون ببرمتون که نشد حقیقتش دوباره اوضاع خوابتون خرابه یعنی روزتون از ظهر شروع میشه تا نصفه شب خواب عصرتون هم شده 5-6 به بعد یعنی بیرون هیچی به هیچی

در ضمن بهتون بگم هفته پیش یکی از بهترین همکلاسی های دوره دبستان رو دیدم که تقریبا تو یه حوزه مشابه کار می کنیم اونم دو بچه شیطون داره و بشدت درگیره حالا اگه خدا بخواد قراره پیش هم بریم که فکر کنم تا این پروژه  اجرایی بشه دو سه سالی گذشته

حرف زدنتون خیلی بهتر شده و من پیشرفت روزانه تون رو می بینم دست و پا شکسته حرف می زنید و من ذوق زده میشم وقتی نگاهتون می کنم همون جوجه های 46 و 47 سانتی که الان دیگه تو بغلمون جا نمیشید ولی برای اومدن تو بغلمون خودتون رو شکل لپه می کنید

تقریبا هر کلمه ای که می شنوین تکرار می کنید شدین عین طوطی خیلی باید مراقب باشیم که حرف نامربوط نزنیم یه بار تو ماشین بودیم ماشینی بد جلوی ما پیچید یه دفعه گفتم عجب راننده خریه تارا هم تندی گفت خریه توخونه هم یه بار نمی دونم چرا گفتم مرض دیدم باربد هم گفت مضض

ولی دیگه خیلی حواسمون رو جمع کردیم از اون به بعد

دارید ماشالا بزرگ میشید خدا رو شکر که دارم این روزها رو می بینم امیدوارم بهترین آینده ممکن رو داشته باشید

چهار شنبه شب به لطف خاله نیکی و آرشیدا رفتیم رنگین کمان کلی اونجا بازی کردین و بدو بدو دیگه چراغا رو خاموش کردن که زدیم بیرون تارا خانم اونقدر رفت سراغ سی دی ها که جلد یکیشو پاره کرد و مجبوری خریدیمش

دیشب از تارا پرسیدم با خاله و آرشیدا کجا رفتیم ؟ میگه تاب تاب سیسیه ( س رو با ضمه بخونید ) الاخننگ(الاکلنگ ) بعد چراخا ( چراغا ) خاموش شد

بعدش کلی رفتیم دور دور و جای همگی خالی خوش گذشت بعد که اومدیم خونه من نا نداشتم همونطوری با لباس بیرون دراز کشیدم بچه ها اما بیدار و قبراق تا به خودم جنبیدم دیدم بله یخچال کاملا باز بود و ظرف ماکارونی رو زمین برش داشتم و رفتم دنبال کارام که بله بدلیل سهل انگاری بنده که ظرف رو کانتر گذاشتم این دفعه همه ماکارونی رو زمین و شما مشغول خوردن جالب اینجا بود که اونروز روفرشی رو شسته بودم و فرش بدون روپوش بود ای وااااااااااااااااای من سعی کردم زیاد داد نزنم به همت همسر همه جا تمیز شد و دیگه یادم نیست کی زودتر خوابید

پنجشنبه و جمعه هم تعطیل بود و این دفعه سعی کردم بشور و بساب رو بزارم کنار و ایضا سرو صدا رو که دیگه رسما داره آبروریزی میشه نمی دونم چرا گوش همسایه ها به در خونه ماست قبول سرو صدامون زیاده ولی دیگه باور کنید چاره ای نیست مگه میشه داد نزد وقتی دو وروجک کشو ها رو باز می کنن با سرپیچای گاز ور میرن یا اون یکی کفگیر رو برده بهش به توپش ضربه بزنه عین راکت تا حواست نباشه میره سمت تی وی که با کفگیر نازش کنه یا یکیشونون دستشویی می بری میای می بینی اون یکی نشسته رو کانتر

این روزا به هیچ شکلی نمیشه هیچ وسیله ای بزارم روی اپن خیلی راحت دستتون میرسه پنجشنبه شب سینی با یه بشقاب روی اپن بود تارا خانم یه بار کشیدش که سریع خودمو رسوندم نزاشتم دفعه بعد نوبت باربد بود که اینبار سینی و بشقاب افتاد و شکست بشقاب هم مال همسایه بود که نذری داده بود و هنوز پس ندادیم تو این هیر و ویر مرتب میگن مامان شکست مامان شکست شیشه بزرگا رو جمع کردم و رفتم جارو رو بیارم که دلبندای من کمکم کردن تو جمع کردن خرده ها که آقای باربد با انگشتای خونی اومد طرفم بردم شستمش و ضد عفونیش کردم تازه دردش شروع شده بود بهش گفتم بشین روی مبل جایی هم نرو تا خوب بشه دیدم تکون نمی خوره انگشتاشم بالا گرفته و همینطوری گریه می کنه آخخخخخخخ که چقدر تو ناز داری بغلش کردم کلی دوباره برام گریه کرده از اوفو شدن دستش گفته هزار بار بوسیدمش تا آروم شده

شب هم حدود 11 خوابیدن

جمعه همگی تا 11 خواب بودیم صبحانه 12 ناهار هم 4 بچه ها دو ساعتی خوابیدن غروب رفتیم طرف مامان جون بعدش رفتی یه سر بزنیم خونه خاله بابا ایمان که دقیقا یه ربع بیشتر ننشستیم اینقدر شیطونی کردین که زود بلند شدیم و اومدیم خونه  تا بخوابید حدود 12 بود منم تا 2 تقریبا بیدار بودم

این روزا دعواهاتون سر هر چی که فکر کنید بیشتر شده نمی دونم چه کنم باربد بیشتر روی حقش پافشاری می کنه که جای امیدواری داره ولی هنوز هم اگه بدست نیاره گریه می کنه و خودشو پرت می کنه زمین نمی خوام عادت کنه سعی داریم این عادتو از سرش بندازیم...

و اما شیرین زبونی های گل های من

تارا وقتی تو ماشینه به باباش میگه بابا هباش بوئو ( یواش برو)

وقتی مامان جون میاد هر دو شون میرن میگن مامان جون آداسی ( آدامس ) بده تازه تارا به باربد میگه باربدی صب ( صبر ) کن

وقی می خوان خرابکاری کنن به همدیگه میگن بیاااااا به منم میگن مامان بوئو بوئو

چند روز پیش می بینم باربد داره به تارا میگه بیا بیا بردتش محافظ تی وی رو نشون میده بهش میگه درش بیار ( ای پسر آب زیر کاه )

سرگرمی بچه ها اینه که ببرم در یخچالو باز کنم براشون اینا سیاحت کنن و هر چی دلشون خواست در بیارن یا موقع بیرون رفتن برام شال و روسری انتخاب کنن بخصوص تارا که عاشق رنگای شاده و همیشه برام شال زرد آبی یا صورتی انتخاب می کنه دیروز هم نوبت شال زردم بود ولی متأسفانه بدلیل فوت یکی از اقوام شال مشکیمو سرم کردم و البته سوال رو تو چشم تارا خوندم که چرا ؟؟؟؟

مرتب می خوان که سی دی ببینن اگه یه سی دی اجرا نشه تارا میگه سی دی خابه بعد که اجرا شد میگه درست شد چیزی که جالبه تارا خیلی از لغات متضاد استفاده می کنه مثل خراب و درست، پر و خالی و........

باربد هم میگه خاخاب شده حالا ماشین باشه یا سی دی فرق نمی کنه ماشینی که چرخشو کندن میگه کندههههه شده

پنجشنبه شب من و بابا داشتیم سریال قلب یخی رو می دیدیم که صحنه آخرش باربد بیدار شد و متاسفانه صحنه دعوای پیمان و پدرش رو با جوونای محله دید و بعدش چاقو خورد که دیدم برگشته میگه مامان کشت ؟؟ فکر کردیم اشتباه شنیدیم ازش پرسیدیم چی شددوباره گفت کشت ؟؟؟؟ خلاصه دیگه انگار ما هم فقط باید پلنگ صورتی ببینیم

ما معمولا شبا چراغ دستشویی رو روشن می زاریم ساعت 5 با صدای باربد از خواب بیدار شدم دیدم نشسته پشت در دستشویی بابا شو صدا می زنه بهش میگم بابا خوابه میگه شیر بده شیشه اشو رو دادم بعد دستمو گرفته بیاااااااا بیاااااااااا لالا باشه ( بالش ) بده و بعد سه دقیقه خوابید قربونش برم من

تو خونه هم وقتی بخواد دنبال من بگرده یا میره تو اتاق یا پشت در حیاط خلوت وامیسته صدام می زنه نه که من همیشه در حال آویزون کردن لباسم روزانه بخشی از وقتم تو حیاط خلوته

وقتی می خوام لباس تارا رو عوض کنم یا پوشکش کنم حتما باید باشه ( بالش ) براش بزارم سرشو همینطوری نمی زاره زمین 

گل باقالی های خودم فعلا به خدای مهربون می سپارمتون و هزار بار می بوسمتون

راستی چند روزه می خوام عکسای جدید براتون بزارم از شانس رم گوشی من و بابایی غیر قابل دسترس شده و فعلا امکانش نیست راستی تارا خانم هفته گذشته سیم کارت باباشو سوزوند به سلامتی و میمنت

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (6)

مامی کیارش و کیانا
30 دی 91 13:56
انیسه جون تو می نویسی و روزانه های تارا و باربد جون عین فیلم سینمایی از جلوی چشمام رد میشن. ایشاله تو امر خطیر پوشک گیرون موفق باشی


قربونت برم عزیزم
مامان خورشيد
30 دی 91 15:44
عزيزم اصلا به فكر تميز كردن نباش و به خودت فشار نيار هرچي سخت بگيري سخت تر مي گذره. تو اين سن بچه ها فقط بايد جمع و جور كرد كه خرابكاري نشه وگرنه تميز كردن هيچ فايده ايي نداره.

ما بيصبرانه منتظر ديدن عكس هاي جديد اين دو تا عسل هستيم.

واقعا راست میگی به روی چشم عزیزم
مامان سونیا
1 بهمن 91 9:41
اخه چقدره شما دوتا عسلک شیرین هستید نمیگید خاله از ذوق میمیره وقتی خاطرات شما ها رو میخونه ای خدای مهربون دیداراین دوتا جیگر طلا ومامانشون رو زود زود نصیب من کن تا من از خجالت لپای گلی شون دربیام و حسابی بچلونمشون


خاله عزیز ایشالا همیشه زنده باشی ما هم خیللللللللللللی دوستتون داریم
مامان آرشيدا قند عسل
1 بهمن 91 9:48
چقدر خوش گذشت با هم بيرون بوديم حالا ديگه دخترمو ميندازي جلو خودت پشت صحنه اي زبل خان تارا گلي كه حكم مبصر رو داره هباش بوئو دست نزن!!! بوسسسسسسسسسسس براي خوشگلاي خودم


میسسسسسسسسسسسسسسسی خاله جونی گل عاشقتونیم هوارتاااااااااااااااااابووووووووووووووووس
saba
3 بهمن 91 20:37
سلام.وبلاگ واقعا زیبایی دارید من وارد کننده برچسب های دیواری(دکوراسیون منزل) هستم لطفا به وبلاگ من سر بزنید ونظر خود را بگویید واگر مایل بودید تبادل لینک کنیم با تشکر http://dewall.blogfa.com/
مامان سبحان جون
8 بهمن 91 0:16
ممنون اومدی پیشمون ماشالا ب این گلهای ناز خدا حفظشون کنه


نظر لطف شماست