یه مامان خسته
سلام به فندقی های خودم حال و احوال خوبه که انشالا بهتر شدین
عرض خدمتتون که امروز بعد یک هفته تشریف مبارکم رو آوردم اداره البته با این وضعیت گرمایش اداره که گاز نداره و بخاری ها خاموشه نم نمک دارم احساس درد می کنم دوباره انگار نشستم تو فریزر حس پنگوئن بهم دست داده از صبح که اومدم
هفته گذشته هنوز من کامل خوب نشده بودم که سرفه های باربد تارا و فین فین هاشونم شروع شد داروهایی که مرتبه قبل دکتر بهشون داده بود خوردن ولی انگار به آنتی بیوتیکش حساسیت داشتن و گلاب روتون که اسهال شدن
حالا با این شرایط در نظر بگیرین بنده بیحال بیحال بابا هم بیشتر اوقات بیرون دست تنها دو وروجک هم دیگه زیر بار پوشک نمیرن یعنی پوشکشون می کردم موقعی که کاری داشتن پوشکو باز می کردن و بنده دوان دوان به دنبال اونها به باربد می گفتم مامان پوشکی اشکال نداره مگه ناقلا زیر بار می رفت منم تسلیم می شدم
ولی هر دوشون حسابی اذیت شدن سرفه های شدیدی داشتن که نمی زاشت بخوابن
مامانم تو این مدت مرتب می اومد سر میزد ولی نمی دونم چی میشد به محض اینکه می رفت دسته گل بچه ها شروع می شد و منو به مرز انفجار می رسوندن بارها و بارها تو این مدت دعوامون شده داد و فریادمون گوش فلکو پر کرده خلاصه اعصابممممممممممممممممم بشدت تحت فشار بود تو این مدت
با وجود مریضی قربونشون برم سوپر انرژی شدن ماشالا یعنی تا سرم گرم کاریه حتما یه دسته گل حسابی به آب میدن باور کنید جرات ندارم برم دستشویی رسیده به دو بار در روز اونم از سر اضطرار
روز پنجشنبه عصر مامان و خاله ام اومدن خونمون نمی دونم باربد چش بود چپ کرده بود فوق العاده بد اخلاق گریه رو من و مامان از پسش بر نمی اومدیم بغل باباش هم نمی رفت اعصابم رو داغون کرد تا آروم شد خاله ام گفت خوابش میاد گفتم بهش خاله این تا ساعت 11 خواب بوده بعد دوباره 2 خوابیده تا 5 الانم که 6 نشده فکر نکنم خوابش بیاد ولی در راستای آبروریزی بنده حرف خاله درست دراومد و آقا خوابید کمی نشستیم حرف زدیم تارا از تو کمد یه مدانا ( مداد ) پیدا کرد و اولین خطوط روی دیوار متولد شدن
خاله ام رفت مامانم کمی نشست وحرف زدیم و اونم رفت بعد رفتنش باربد بیدار شد و کمی بازی کردن با هم البته تارا رفته بود تو مود خواب که داداشش بیدار شد و شروع کردن بازی کردن منم بیحال حتی نمی تونستم دست و پامو تکون بدم خدا خیر بده به مامانم که مرتب سر میزد و کل کارا رو انجام می داد
باربد خان رو بردم دستشویی بعد فرستادمش بیرون تارا رو هم بردم و بعدش خواستم حمام دستشویی رو بشورم شاید 10 دقیقه نشد اومدم بیرون تارا خانم می فرماید باربد پی پی یه هو انگار برق گرفتم
خدای من چنان خرابکاری کرده بود که نمی دونستم داد بزنم گریه کنم جیغ بکشم دعواشون کنم که البته همشو هم انجام دادم
بعد شروع کردم تمیز کاری سری اول دستمال کشیدم بعد محلول شامپو آماده کردم تارا 2000 مرتبه پرسیده این چیههههههههههههههههههههههههههههه
انقدر شیطونی کرد که کاسه شامپو رو روی لباسش خالی کرد بعد که رفتم نقاط مختلف خونه رو تمیز کنم دوتاشون اومدن پهلوم مرتب گفت این چیه مامان چی می کنی منم از حرص می گفتم یه بچه بی تربیت به جای دستشویی اومده روی فرش خرابکاری کرده می بینم هر دوشون انگشتای اشارشون رو به من می گیرن میگن نه نه نه خطرناکه .... بده انگار من بودم!!!
هنوز تمیز کاری هام تموم نشده بود که آقا و خانم تشریف بردن تو اتاق و کل لباساشون رو ریختن زمین انگار تصمیم گرفته بودن دستی دستی بفرستنم دارالمجانین
کلی گریه کردم از دستشون می بینم تارا هی می پرسه باربدی چی شده مامانی گگه
اومدن پیشم میگن چرا بهشون میگم ازبس اذیت می کنید خسته شدم به خدا نازم کردن و رفتن جلوی تی وی زنگ زدم به باباشون ماشالا خونسرد میگه چیه باز ترکوندنت ؟؟؟؟؟؟؟؟؟الان میام البته الان ایشون یعنی دو ساعت دیگه با خنده اومده میگه جان من این دفعه چکار کردن بگو بحندیم !!!!!!!!!براش تعریف کردم انگار جک گفته باشم یه بار دیگه از دست آقای پدر گریه ناک شدم والا به خدا منم آدمممممممممممممممم
اونشب تارا ساعت 10 خوابید ولی باربد تا 12-1 بیدار بوده وقتی خوابید 3 بیدار شد تا 5 بیدار بودم دوباره ساعت 6 هم حالش هم بهم خورد باباش بردش حمام و کلی آب بازی کرده به زور آوردمش بیرون و صبح جمعه همه همسایه ها رو زهر مار کرد ازبس جیغ زد تا خوابید شد 10 تارا هم همون موقع بیدار شد تارا هم سینه اش درد می کرد
بچه ها وقتی مریضن غذا نمی خورن غیر شیر هیچی هیچی و البته آب پرتقال مرتب میرن در کابینت باز می کنن نشون میدن دستگاهو و میگن آب پرتال بده
غروب هر دوشون رو بردیم درمانگاه هر کی بچه ها رو می دید دقیقا فکر می کرد اینا زندونی هستن و آوردیمشون هواخوری انقدر بدو بدو کردن و به همه جا سر زدن که حدو حسابی نداشت تو مطب دکتر هم کلی شیرین زبونی کرده تارا براش بهش میگه خاله باربدی گلو درد آمپول بزن
دکتر آنتی بیوتیکشون رو عوض کرد دو آمپول خفن هم داد طفلی ها کلی گریه کردن
ولی پرستار نادون برای تارا اعصابم رو به هم ریخت بعد دو آمپول آدم بزرگا هم گیج می زنن یه کاره برگشته میگه خانوم چرا بچت اینجوری شد چرا گیجه آخه قربونش برم درد داشت تارا ولی مدام کنجکاوی می کرد برای وسایل روی میز و داشت شیرجه می رفت طرفشون منم اول بهش گفتم خانوم پرستار تا حالا پنیسیلین نزده لعنتی تست نکرده زدش جمعه شب تا صبح مردم و زنده شده هزار بار چون برای باربد هم تست نکرده بودن کابوسی بودکه خدا رو شکر تموم شد
دیروز هم موندم خونه مامانم اومد سری زد گفتم بهش بشین خونه تا برم خرید کنم و برگشتم خونه مامان جان می فرماید بچه ها کمد لباساشون رو ریختن بیرون من دیگه والا عادت کردم اگه نکنن عجیبه
مامانم رفت بچه ها هم خوابیدن تو این چند روز دیوونم کردن با اسکار و بره ناقلا و پیمان حیوانات ....
بهشون میگم مامان ویدیو خراب شده سی دی نمی خونه میگن ستایه بزار میگم اصلا نمیشه میگن برو هپتاپ ( لپ تاپ) بیار
وروجکا وارد شدن حسابی
روزی ده بار روفرشی ها جمع میشنم و باربد خان می فرماید داچی این بچه بشدت آقای بهداشت تشریف داره خدا نکنه اتفاقی قطره ای آب به لباسش بریزه چنان یقه رو می کشه و میگه هباس سیس شده فکر می کنی افتاده تو حوض آب تا درش نیاره ول کن نیست
دیروز عصر به زور پیشی خوابیدن منم بیهوش شدم با زنگ تلفن از خواب پریدم دوستم می فرماید خواب بودی میگم منننننننننننن نه بابا
هنوز تلفنم تموم نشده بود جوجه ها یکی پس از دیگری بیدار شدن و نقشه بنده برای سر و سامون دادن به خونه به هم ریخته نا کام موند داشتم آشپزخونه رو مرتب می کردم بابا و مامانم اومدن بابام میگه چرا بچه هام لاغر شدن چرا پای چشمشون گود رفته خودت چرا اینطوری چرا سری نمی زنی براش گفتم چه بلاهایی سرم آوردن می خنده میگه می خوای بده ببریمشون پیش خودمون
کمی نشستن و بعد رفتنشون داشتیم تی وی می دیدیم که تارا خانوم تشریف برد تو اتاق و بله برای اولین بار دستش رسید به دستگیره و درو قفل کرد از زیر در صداش کردم می بینم عین خیالش نیست تو اتاق مشغول شیطونیه با خیال راحت پاتختی رو آورد گذاشت زیر پاش که درو باز کنه منم همش راهنماییش می کردم یا کلیدو در بیاره یا بپیچوندش چند بار هم پیچوند ولی در باز نشد مرتب صداش کردم ناقلا داشت برا خودش شعر می خوند منم داشتم به هم می ریختم هی صداش می کردم هی وعده وعید دادمش میگه مامان کمک در باز میگم خودت باید کمک کنی همونجوری هم که می گفتم انجام می داد ولی در باز نشد خسته شد دراز کشید منم از زیر در می دیدمش می خواست بیاد بیرون بهش میگم مامان نمی تونی از اینجا زنگ زدم باباش اومده کلی وعده رنگین کمان دادیم بهش پاستیل بهش نشون دادیم پاستیلو برده میگه دوباره بده
اعصابم خورد شده بود اومدم اینور می بینم همسر روده بر از خنده اومده میگه تارا گفته بابا کتاب بده
در باز نشد که نشد قفلو مجبوری باز کردیم و با یک فقره پیچ گوشتی درو باز کرد البته در زخمی شد ولی فدای سر دخمری گزارش کار هم برام داده مامان رفتم اتاق ....
همسر قفلو چک کرد مشخص شد که جوش زبونه باز شده و هر جور می پیچونده کلید در رو نمی تونسته باز کنه...
موقع رفتن میگه ماشاله به دخترم نه گریه کرد نه ترسیده تو چته انقدر استرس به همه میدی تازه از زیر در با دخترش هم مذاکره کرده فیلم هم گرفته برده به همکاراش نشون داده کلی خندیدن بی تربیتا
اعصاب و روان ما بشدت آسیب دیده تو این مدت............. قدیمی ها چه جوری بچه های پشت سر هم بزرگ کردن؟؟؟؟؟؟
همسر دیشب اومده میگه سرایدار با لبخند گفته بچه هاتون انشالا خوابن دیگه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
می گه آبرومون رو بردی ازبس داد می زنی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
آخه چه کار کنم شما ها بگید دست تنها چه جوری داد هم نزنم مردم توقع دارن والا به خدا...............................
دیشب تماس گرفتیم درمان در خانه بیاد آمپول باربدو بزنه این آقای پرستاری که اومد تقریبا باهامون دوسته و سالهاست که می شناسیمش میگه این برا چیه براش گفتم میگه اینقدر بالا میگم دکتر براش پنی سیلین 600 تجویز کرده داروخانه نداشت 1200 داده گفته نصفشو بزنین گفت مگه ممکنه منم یه دفعه یادم اومد آره درست میگه ماده موثرش بیشتره گفت من جای شما باشم نمی زنم اصلا به بچه خودم هم نمی زنم خلاصه ما رو ترسوند نزدیم موقعی که رفت باربد لباسشو درآورد بره دستشویی بابا رفت بدرقه آقای پرستار اونقدر تو دستشویی گریه کرده و داد زده که خدا می دونه بیچاره شدم تا آوردم بیرون و لباس تنش کردم
تارا هم طفلی خوابش برد ولی باربد تا 2/5 بیدار بود من هم البته وروجک نمی اومد بغلم منم تحریمش کردم برو همون بغل بابات کلی هم غر زدم
موقع خواب ولی کمی پسرک آشتی کرد ازبس داد و فریاد کردم طفلی ها نمی آن سراغم اوضاعم خرابه خرابه دندونم هم گاهی بشدت درد می گیره در حد مرگ
دیشب رفتم پیش تارا گلی نازش کردم و بوسیدمشو گریه کردم
طفلی ها گیر چه مامان بدی افتادن
خدایا صبر وتحملم رو زیاد کن که با گلدونه هام بد اخلاقی نکنم
این روزها خالی خالی ام کمکم کن خدای مهربانم