تارا خانوم گل منتارا خانوم گل من، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره
باربد خان قند عسل منباربد خان قند عسل من، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره

تارا و باربد عزیزای دل مامان و بابا

امروز دلم گرفته ...گریه ام اختیاری نیست

1391/8/28 12:57
نویسنده : مامان انیس
630 بازدید
اشتراک گذاری

با سلام فراوان خدمت دردونه های خودم

عرض خدمت شما که اینجانب ید طولایی در چشم زدن خودم و شماها دارم و بخصوص بعد پست قبلی که نوشتم همه چی آرومه کلا روزگار به من گفت بگرد تا بگردیم و دقیقا دو سه روز بعد دو سالگی  سرما خوردین و هنوز کامل خوب نشدین بی اشتهاشدین و داروهاتون رو با دردسر می خورین و فوق العده بد اخلاق هستین  طوری که دلم می خوام یه کتک سیر بزنم ( خودمو میگم فکر بد نکنید ها )

بعدش بگم راه براه لباساتون رو در میارین و به همان صورررررررررررررررررررت مشغول خانه نوردی می شوید و داد و فر یاد من بی فایده است

اوضاع خوابتون کاملا خرابه و تقریبا سه ماهه که بنده روزی 4 ساعت می خوابم و امروز بالاخره نتیجه اش رو نشون داد و ساعت 8 بیدار شدم و با اجازه خودم 9 رسیدم اداره

هر جا بریم تلویزیون دربست در اختیار شماست و اگه موفق شدیم برنامه مورد علاقمون رو ببینیم وسطاش اونقدر پارازیت می فرستید که کلا بی خیالش بشیم.....

خونه همیشه ریخته و پاشیده اس دیروز بعد جارو کشیدن هر روزه داشتم فکر می کردم به روزایی که هیچ کی نظم و ترتیب خونه رو به هم نمی ریخت و همه چی سرجاش بود البته فکر نکنید هوس اون روزا رو کردم هااااااااااااااااعمراااااااااااااااااااا حاضر نیستم یک لحظه با شما بودن رو با هیچی عوض کنم

اینروزا از بس همه چی رو جابجا می کنم هر وقت چیزی رو می خوام نیستش حافظه هم کاملا خراب و نمی دونم روز قبل چی شده ( به نظرتون آثار آلزایمره ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟) تازه من معروف بودم به خوش حافظگی و چیزهایی تو خاطرم بود که همیشه مایه تعجب دیگران می شد ولی همه اون روزهای روشن رفتند و به تاریخ پیوستند

با وجود همه خرابکاریهاتون وقتی دعواتون می کنیم خودتونو لوس می کنین و ظرف سه سوت یه مامان و بابای گوش مخملی رو تحویل می گیرید چنین پدر و مادری دارین شماها

وقتی می خوام لباساتون رو عوض کنم اگه بدونید که ددری دربین نیست دو سه بار باید کل خونه رو دنبالتون بدوم و به زور نگهتون دارم تا بتونم لباس تنتون کنم

دو سه روزه کلا اوضاع و احوال خوبی ندارم اکثرا سرم درد می کنه و سرگیجه دارم ظهر که میرم خونه مامان جون می فرماید بچه های گلم 12 بیدار شدن و من می خوام کلمو بکوبم به دیوار از دیشب دوباره دارم به این فکر می کنم که بفرستمتون مهد تا شاید خسته بشید و انرژی تون رو تخلیه کنید البته امروز من و بابایی التماس کنان از مامان جون خواستیم که حتما حتما بیدارتون کنه

دیگه براتون بگم هر روز باید گزارش کاملی بهتون بدم از اینکه الان مامان جون چه می کنه بابا جون چی خاله جون کجاست ( خواهر خودم ) خاله دان ( خاله نیکی ) و آرشیدا که البته مرتب تلفنی با هم حرف می زنید و تارا می خواد هر روز بره براش پوشک بخره

از در خونشون هم که رد میشیم اونقدر صداشون می زنین که حس می کنم الان ضمیر ناخودآگاه خاله و آرشیدا حتما می شنوه صداتون رو

فکر کنم باید دنبال خونه دیگری بگردیم بااینکه تازه اومدیم اینجاوکاملا بزرگ و راحته ولی خوب صاحبخونه اش زیاد جالب نیست و منم دیگه از شکایتای همیشگی همسایه ها خسته شدم بااینکه سر و صدای خودشون هم زیاده و هر کی مهمون داشته باشه ما می فهمیم نوع غذایی که پخته میشه و همچنین تقریبا از همه فراز و نشیبای خونه همسایه ها خبرداریم و همه فامیلاشون رو با اعضاء خانواده هاشون می شناسیم  یه بار هم اعتراض نکردیم به این همه سر و صدا نمی دونم والله انگار نمی دونن که دو بچه کنار هم یعنی سر و صدا یه بچه که صدایی نداره واقعا از این همسایه های زبون نفهم ( با عرض معذرت ) خسته شدم با اینکه تا بحال هیچ کدومشون رو هم ندیدم

اگر برام امکان داشت بیشتر اوقات می رفتم بیرون ولی خب همیشه نمی تونم اینکاروبکنم

در نتیجه امروز به بابا ایمان گفتم دوباره بگردیم برای خونه مناسبی با آدمایی که فهم و شعور مناسب تری داشته باشن والله تو خونه قبلی اصلا ازین خبرا نبود

خیلی دلم گرفته امروز خدایا خودت به همه کمک کن به حق این روزهای عزیزی که سوگوار نوه پیغمبر(ص) هستیم

بچه های خوشگلم بابت این پست نه چندان دلچسب ازتون معذرت می خوام حس می کنم دارم خالی میشم دلم می خواد برم یه جایی و به هیچی فکر نکنم هوای یه مسافرت توپ تو کلمه که فعلا امکانش نیست ای خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

نازنینای من زندگی من از شما جان تازه گرفته روح تشنه مرا صداقت و بی آلایشی شما سیراب می کند که از هر دروغ و فریب و ظاهر سازی دور هستید و آنقدر مهربانید که می دانید چگونه دل دیگران را بدست بیاورید دلم می خواهد تا آنجا که می توانید کودکی کنید حتی به جای من که  توشه ای نیندوختم از بازیهای کودکانه در آن سالهای پر استرس جنگ  که بسرعت مرادر درس و مدرسه فرو برد و گاهی در رویاهایم به دنبالش می گردم من کودکی نکردم اما تا آنجا که بتوانم این فرصت را از شما نمی گیرم حتی اگر به قیمت خستگی بسیار جسمی و روحی من باشد

از حالا تا همیشه بی نهایت عاشقتونم

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (13)

مامان آرشیدا قند عسل
28 آبان 91 13:30
اولا نشنوم دلت گرفته باشه دشمنتتتتتت ، ثانیاً اون همسایه های.......... بی ربط میگن با توجه به طرح آپارتمانتون محال ممکنه صداتون بالا بره مگر اینکه تو همش در بالکن و پنجرهها رو باز بذاری!!! من خودم اینو از آپارتمانم میدونم بعدشم اینا مشکلشون یه چیز دیگه است!! از این به بعد تا نفس کشیسدن شما هم بدو برید بهشون بگید سر و صداتون نمیذاره بچه هام بخوابن والا ، بعدشم ولشون کن به حال خودشون حرف بزنن بعدشم کجا میخواین برین اونوقت دخمل من از جلو خونتون رد بشه و اراده کنه بیاد خونتون برم در خونه مردمو بزنم کجا همینجا خیلیم خوبه بی خیالشون شید در مورد صاحبخونه هم با این همسایه های کله غازیتون حرف بزنید میخوام بدونم اینا اینهمه مال و منال و از کجا آوردن!!!!!!!!!!!!! بعدشم امیدوارم زودتر خوب شن بعدشم گلهامو ببوسسسسسسسسسسسسسسسس
بعدشم اصلا خوب کردید سر و صدا کردید آی نفسس کشششششششششش

دوستتتتتتتتتتتت دارم مهربونم راست میگی
مامان دوقلوها
28 آبان 91 23:17
سلام عزیزم!خسته نباشی ! من که هر دفعه نوشته هاتو میخونم احساس میکنم یه مامان خیلی قوی و با حوصله و همه فن حریف اینا رو نوشته و کلی حال میکنم و کلی انرژی میگیرم , گرچه این چند وقته خودمم حال و روزم خیلی خرابه , اما توکل کن به خدا .ایشالا خودش کمک هممون میکنه!


سلام قربونت برم مرسی ایشالا
مادر کوثر
29 آبان 91 6:52






اینا برای مامانی پرکار و قوی و خستگی ناپذیر

صبرتو بیشتر کن مامانی

این دسته گلا زود بزرگ میشن و مستقل

روی ماهشونو ببوس

راستی ما هم بروزیم. خوشحال میشیم تشریف بیارید


قربونت برم عزیزم ممنونم از دلداریت حتما خدمت می رسیم


پوپك
29 آبان 91 13:40
ماماني من كه تو اون پست قبلي گفتم اسپند دود كن به خدا خودم هم هزار ماشاا... گفتم. بالاخره ديگه... من با تمام وجود مي دونم چي ميگي اين مصائب شيرين هم ميگذرد. محكم باش. راستش من تو اوينجور مواقع به خانومي كه يه كوچه از ما بالاتره و 4 قلو داره فكر ميكنم و نفس راحت ميكشم. تن تون سالم ايام به كام


مرسی پوپک جونم لطف کردی گلای نازتو ببوس خدا به داد اون همسایه تون برسه مصائب اون مرباست دیگه بوسسسسسسسسسسس برای دوست عزیز و گلدونه هاش
مامانی درسا
30 آبان 91 3:44
الهی بگردم این آپارتمانا بچه هامونو و خودمونو افسرده کرده ..... ایشاالله هیچ وقت دل مهربونت نگیره عزیزم ..... عزیزم مگه خودشون بجه کوچیک ندارن یعنی اصلا" خودشون سروصدا ندارن ...... بالاخره بد خواهی جیزی داشتی خبرمون کن ما هستیم


قربونت عزیزم امیدوارم همیشه شاد باشید لطف کردی
نرگس مامان طاها و تارا
30 آبان 91 7:38
الهي بميرم،غمت نبينم انيسه جونم.
بابا همسايه ها رو بي خيال بزارن بگن تا روزشون شب بشه تو هم بگو باشه.ميگذره.تو به اين قند عسلا برس و سعي كن شرايط آروم نگه داري.
درضمن به جاي غصه خوردن اين عكساي تولد بزار بابا دلمون آب شد


مرسی نرگس جونم
سمیرا مامان آنیتا
30 آبان 91 14:02
انیسه جون کاملا درکت میکنم که چه شرایطی داری .. مخصوصا بی خوابی ها رو
به نظر من مهد گزینه مناسبیه .. بچه ها دیگه دو ساله شدن و احتیاج دارن انرژی زیادشون در راه بهتری مصرف بشه .. حتما بهش فکر کن
و .. به خودت هم برس .. اینطوری از پا درمیای دختر .. سعی کن خواب بچه ها رو تنظیم کنی که خودت هم خواب کاملی داشته باشی و گاهی دست به کارای خونه نزن ، یکی رو بیار که زیر و رو رو تمیز کنه و تو با خیال راحت با بچه ها باشی
دوست دارم وروجکهای دوسال وسیزده روزتو


سمیرای عزیزم لطف کردی از محبتت ممنونم حتما به توصیه های قشنگت گوش می کنم آنیتا جونو می بوسم
nassim
30 آبان 91 15:04
behtarin darsha ra dar zamane sakhti amookhtam...v danestam saboor boodan yek iman ast v khishtandari noei ebadat,fahmidam nakami be maniye takhir ast na shekast...v khandidan yek niyayesh v shad boodan sepasgozarist...dige neveshteye ghamin azatoon nabinam,shad bashido salamat...


نسیم عزیزم ممنونم از پیام پر مهرت چشم
مامان سونیا
30 آبان 91 19:28
بلا بدور از تن دسته گلها مامانی مهربون قوی باش و توکل کن به خدا توی این عزی متوسل شو به علی اصغر شش ماهه امام حسین انشاالله که خودش کمک همه میکنه امیدوارم مشکلتون رفع بشه و دیگه دلت پر غصه نباشه عزیزم خوشگلای خاله رو ببوس


قربونت عزیزم مرسی از دلداریت
azin
1 آذر 91 18:39
سلام مامان مهربون خوبی؟ دلم برای اون جوجه هات ی ذره شده... این درسا برام وقت نمیذاره ...
درضمن به قول خاله نیکی همسایه ها شکر خوردن .مگه بچه بدون سرو صدا و فضولی میشه؟؟؟


مرسی خاله جون قربون شما انگار امکانش هست ما نمی دونیم


مامان محمد و طهورا
2 آذر 91 17:10
مامانی،خدا به عزیزات سلامتی بده.تو رو خدا مارو اینقدر نترسون.یعنی وضع از این ها هم بدتر میشه.
بچه های منم یه هفته است مریضن.پسریم آمپول خورده.دست هام از بغل کردنشون بی حس شده.گریه پشت گریه.بمیرم.درکت می کنم.اما دیروز داشتم به مامانم می گفتم،بچه ها که بزرگ بشن بهتره.اما انگار.....اما بازم خدا رو شکر.واسه این نعمت های که خدا به من و شما داده.شب ها وقتی خوابیدن کنارشون می شینم و نگاشون می کنم.دلم می ره واسشون.اگه این لحظات نبود کجا می تونستیم واسشون بنویسی.


سلام عزیزم خسته نباشی نه به خدا نمی خوام بترسونم ببخشید از اینکه ناراحتتون کردم ایشالا هر چه زودتر عسلی ها خوب میشن ببوسشون
مامان باران و بارین
2 آذر 91 17:44
سلام عزیزم...
بالاخره ما برگشتیم...ممنونم که توو این مدت به فکرمون بودی...نظراتتو تازه دیدم...منم دلم واسه خوشگلات تنگ شده...
در مورد خونه هم خیلی ناراحت شدم..ولی غصه نخور...خدا بزرگه ایشالا درست می شه...


سلام گلم چشم ما روشن بابا کلی دلتنگتون شده بودیم حتما میام پیشتون دسته گلاتو ببوس
نرگس مامان طاها-تارا
5 آذر 91 16:47
سلام
طاها و تارا در مسابقه:"ني ني و محرم"شركت كردند و براي برنده شدن به راي شما نياز دارند ممنون ميشيم كه به لينك زير مراجعه كنيد و به كوچولوهاي ما راي بديد.از روز سه شنبه تا پنجشنبه زمان راي گيري است.ممنون
http://2nyaienafis.niniweblog.com/post1409.php


چشم خانوم