آذر بارانی
سلام سلام سلام حال و احوال مبارک چطوره شیطونا
نمی دونم الان که این خاطراتو می خونید چند سالتونه هنوز شیطونید یا نه ولی فکر کنم کلی بخندید به این همه شیرین کاری که شب و روز ما رو مشغول کرده نازنینای عزیزم
عرض خدمت شما امروز مصادف با روز عاشورا و شهادت امام حسین (ع ) و روز سوم تعطیلات هست و فردا صبح نخود نخود هر که رود خانه خود
این چند روزه هوا بارونی بوده و برای اولین بار با مفهوم باران از نزدیک آشناشدین
روزهامون مثل همیشه در شیطنت و شیرین زبونی و خرابکاری گذشته
پنجشنبه شب رفتیم خونه مامان جون عصرش دخترخاله هام که همگی از تهران اومده بودن رفته بودن اونجا ما هم قرار بود بریم که خواب بعد از ظهر شما تا ساعت 9 شب طول کشید و منم تو این فاصله مشغول گوشیم بودم که رمش غیر قابل دسترس شده بود و تمام اطلاعاتم رو منتقل کردم روی کامی ولی درست نشد که نشد تا آماده بشیم و بریم خونه مامان جون شد 10 مهموناشون رفته بودن شماه هم سرگرم بازی شدین پشتی ها رو بصورت الاکلنگ و سرسه در آوردین و اونقدر آتیش سوزوندین که باربد سر خورد و با کله رفت تو در هال بمیرم براش که پیشونیش مثل یه فندق اومد بالا داشتم می مردم کلی هم گریهع کرد ولی تا آرومش کردیم دوباره رفت پی بازی و انگار نه انگار آخر شب برگشتیم خونه
روز شنبه حدود 10-11 بیدار شدین حمام رفتین و نزدیک ظهر هم خاله نیکی با آش نذری خوشمزه اومد و ارشیدا موند پیشمون کلی با هم بازی کردین و خدا رو شکر این دفعه تارا خانم مراتب میزبانی رو به جا آورد و الحمدالله سربسر آرشیدا نگذاشت بدو بدو کردین کلی بازی هم کردین و یه خورده غذا خوردین تا خاله اومد دنبال آرشیدا و بردش شما هم عصر یه ذره خوابیدین غروب هم دخترخاله ام اینا اومدن پیشمون دخترش هستی 7 ماهی ازتون بزرگتره ولی خب ریزه میزه است و هم هیکل شماها کلی با هم بازی کردین و البته هستی جان هم کمی قلدر تشریف داشتن و باز هم آرامش تارا مایه تعجب من بود ولی حالا که فکرش رو می کنم تارا کلا در ارتباط با بچه های همسنش خسیس بازی در نمیاره و اسباب بازیهاش رو اگه بردارن اعتراض نمی کنه قربونش برم من الهی
شب هم با وجودیکه اصرار کردیم برا شام بمونن چون جایی مهمون بودن بردیم برسونیمشون کمی چرخیدیم و بابا رفت که کمی خرید کنه که دیدم تارا میگه پیشی من اول چیزی ندیدم ولی خوب که دقت کردم دیدم یه بچه گربه خیلی کوچولو تو باغچه جلوی سوپر بود و تو تاریکی من ندیده بودمش اگه جلو بچه هارو نگرفته بودم پریده بودن پائین
برگشتیم خونه حدودای 12 همه جا رو تاریک کزردم که بخوابن که تارا گفت کتاب منم بهش گفتم الان وقتش نیست اگه بخوابی فردا که بیدلار شدی کنار بالشت یه کتاب جدید می بینی طفلی هم قبول کرد ولی خوب ذات شیطونش رو چه کنه شروع کرد روی تخت بپر بپر من که نگاش می کردم فکر می کردم چه جوری نشسته نشسته داره می پره بالا که یه دفعه افتاد از تخت پائین کلی هم گریه کرد بغلش کردم صورتش چیزیش نبود منم خیال راحت ولی گریه اش بند نیومد تا باباش بغلش کرد که دیدم تمام سر و روش خونیه لباس باباش و دست منم همینطور خدای من سر کوچولوش شکاف خورده بود و خونریزی داشت یخ گذاشتیم رو سرش آروم شد و دو تا وروجک شروع کردن با یخا بازی کردن و انگار نه انگار ملی قلب ما از جاش در اومد تو اون ساعت شب
بعد نیم ساعت هممون خوابیدیم فردا صبح بابا تارا رو برد حمام که خون موهاش رو بشوره ظاهرا فقط خراش بوده و از همون دیشب دیگه خونریزی نداشت و البته هنوز درد می کنه و من از خدای مهربون می خوام که خودش حافظ و نگهبان این بچه های شیطون باشه که خدای نکرده اتفاق ناگواری براشون نیفته
دیروز عصر مامانم و خواهرم اومدن اینجا بعدش رفتیم خونه خاله ام اونقدر بچه ها از پله بالا پائین رفتن که زدیم بیرون رفتیم خونه مامان جون بابا نوبت دندونپزشک داشت و رفت و بچه ها اونقدر شیطونی کردن که ساعت 8خوابیدن برای حلیم نذری هم دعوت داشتیم که دیگه نرفتیم بابا ایمان شب با دوستاش رفت تکیه منم خونه مامان جون بودم بچه ها 11 بیدار شدنو حدود 1 برگشتیم خونه
امروز خاله نیکی حدود ظهر اومد با نذری های خوشمزه امیدوارم نذرشون قبول باشه بچه ها هم حدود 10 بیدار شدن بازی کردن و شیطونی
تو اتاق بودم که تارا اومد سرکی کشید و رفت و دیگه نیومد شک کردم به این همه سکوت جفتشون بله رفتم دیدم تمام لباساشون ریخته رو زمین و مشغول پرو می باشند دغواشون کردم و در اتاقو قفل کردم دوباره برگشتم که دیدم همسر صدام می کنه میگه بیا ببین رفتم می بینم تارا خانم پوشکشو در آورده کارشو انجام داده موکتو برگردونده رو هنرنمای هاش نمی دونستم داد بزنم یا گریه کنم
همونطور که داشتیم با شامپو تمیز کاری می کردیم گفتم خوب شد فقط فکرشو کردم همسر میگه چی گفتم صبح داشتم فکر می کردم که دو روزه روفرشی ها رو جمع کردم خدا رو شکر کثیف کاری نکردن که در کوتاهترین زمان ممکن به جواب رسیدم و فعلا فعلا روفرشی ها سر جاشون می مونن
الان هم هر دو شون خوابیدن یه ذره کارامو کردم اگه همسر بزاره من این پستو تموم کنم چقدر خوب میشه حسودی که شاخ و دم نداره والله