تارا خانوم گل منتارا خانوم گل من، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره
باربد خان قند عسل منباربد خان قند عسل من، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره

تارا و باربد عزیزای دل مامان و بابا

فرهنگ لغات 2

1391/8/14 20:46
نویسنده : مامان انیس
500 بازدید
اشتراک گذاری

سلااااااااااااااااام به دردونه های قشنگم حال و احوال چطوره صدا رو می شنوین اگه گفتین صدای چی بلللللللللللللله صدای تیک تاک ساعت که لحظه به لحظه به روز تولدتون نزدیک میشیم 3 روز مونده به  روزی که دو فرشته نازنین خانه دل ما رو به قدوم خودشون مزین کردن ......از الان تا همیشه تولدتون خیلی مبارکه

جون دلم برای خوشگلای خودم بگه دو روز تعطیلی داشتیم عید سعید غدیر خم که امیدوارم مولا علی رادمرد همیشه تاریخ همیشه الگوی زندگی همه ما باشه .

بعدش خبر اینکه ماشین خریدیم و بیب بیب سواری شروع شده دوباره دیگه براتون بگم یه شب رفتیم به شهر بازی جدیدی که تازه افتتاح شده همه چی حسابی نو بود تا نصفه شب هم بازه و کلی بازی کردین و با گریه برتون گردوندیم این ماجرای پنجشنبه شبه عصرش قرار بود با خاله نیکی و آرشیدا بریم رنگین کمان که باربد خان لالا فرمودن و ما نرفتیم و در عوض شب رفتیم یه جای دیگه

روز جمعه برا ناهار مهمون خونه مامان جون بودیم که موقع رفتن اتفاق نه چندان دلچسبی افتاد و الحمدالله بخیر گذشت حدود 4 رسیدیم اونجا بعد ناهار (عصرانه ) و تماشای تی وی خوابیدین بابا ایمان هم شب رفت عروسی دوستش و آخر شب برگشتیم

روز شنبه روز عید غدیر و تعطیل بود بابا رفت فروشگاه ما هم بازی کردیم و تی وی دیدیم و جمع و جور کردیم و خبری از اومدن بابا ایمان نشد من هم آمادتون کردم که ببرمتون خونه خاله ام که جناب همسر تشریف آوردن و فرمودن نه بیا با مامان جون اینا بریم پارک منم دودل شدم و در نهایت برنامه اینجور شد که بریم پارک اومدیم تو ماشین  یک دو سه بله ماشین استارت نخورد همسایه عزیز اومد کلی با ماشین ور رفت و موفق نشد تا نهایتا با امداد خودرو تماس گرفتیم و اومدن و ظرف جیک ثانیه ایراد شناسایی شد و مشکل حل شد که جونم براتون بگه یه مبلغی تو گلوش گیر کرده بود که بحمدالله با پرداخت پول مسئله حل شد.....

به نظر شما ها چه رابطه ای وجود داره بین اهتمام به رژیم اقتصادی و خرجای عجیب و غریب از زمین و آسمون سر درآوردن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بابا نخواستیم صرفه جویی کنیم با ژنتیک ما سازگار نیست......

خلاصه عرض خدمت جوجه های گلم که رفتیم پارک خانواده به اتفاق مامان جون و خاله جون و اونجا کلی بازی کردین و انرژی مبارکتون رو صرف کردن تارا تو ماشین خوابید وقتی اومدیم خونه تو خواب پوشک و لباسشو عوض کردم تکون نخورد از بس خسته بود منم همه جا رو تاریک کردم که مثلا پسرک بخوابه و دیدم انگار نه انگار خبری نیست رفتم تو آشپزخونه که ناهار امروزو آماده کنم که خانم خانما بیدار شد و هر دو فسقلی تا حدود 2 بیدار بودن و ایضا بنده

امروز گویا تا نزدیک ظهر خواب بودن وقتی از اداره برگشتم با تارا رفتیم مامانو برسونیم برگشتن ناهار خوردیم و اونقدر کثیف کاری کردین که سه تایی رفتیم حموم و یه عالمه بازی کردین بعد بیرون اومدن کارتون دیدین و حدودای 6:30 خوابیدین منم اومدم یه سری اینجا بزنم و خاطرات این چند روزو بنویسم

و اما کلمات جدیدی که به زبون میارین اولی از زبون تارا و دومی از زبون باربد

فوتبال : فوتتتال- فوببببال        قاشق : تاشی

انار : انر ( فتحه )               خودکار : خوگگگار

کولی : کیلی                   کفش : کش- ک( فتحه )

جوراب : دویاب          مامان جون : مامان دون

صابون : شابون      لیمو : لولو یا لیلو اونقدر تند میگین که تشخیصش مشکله

تارا میگه :

عروسک: عیوسه  - شب بخیر ( شب ب با کسره ) 

خیلی از کلمات رو کامل و درست میگید مثل ماشین ماست برو پاشو  بیا  شامپو

هر کلمه ای هم بلد نیستن بگن اشاره می کنن طرف شیء مورد نظر و مرتب میگن این این .....

باربد وقتی خوابش می یاد میگه بخوابم و در یک چشم به هم زدنی لالاست قربونش برم من

من و بابا میگیم نفس من کیه تارا میگه من عشق من کیه تارا میگه من و جناب باربد خان که معمولا وقتی دلش بخواد احساسات خرج می کنه یه لبخند با نمکی می زنه و خودشو میزنه به نشنیدن

ولی وقتی احساساتش فوران می کنه میاد لپمون رو می کشه و بعضی وقتا بوسمون می کنه

به تارا میگی بوس بده صورتشو میاره جلو اگه ازش بخوای بوست هم میکنه دخمر مهربون من که کلی هم شیطون بلاست

بچه های نازنین من ازتون می خوام که هوای همدیگه رو همیشه داشته باشین و هیچ وقت هیچ وقت و تحت هیچ شرایطی همدیگه رو تنها نزارین خواهر و برادر باید در تمام روز های سخت و آسان زندگی کنار هم باشند براتون همیشه سلامتی و طول عمر با عزت از خدا می خوام و امیدوارم اونقدر از خدا عمر بگیریم که به ثمر رسیدن شما رو ببینم بوووووووووووووووووووووس برای عچقای من

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (4)

نرگس مامان طاها و تارا
15 آبان 91 10:47
اولا ماشين نو مبارك.دومن روز جمعه قبل از رفتن خونه مامان جون چه اتفاقي افتاد؟چرا نصفه ميگي؟


مرسی گل من ... حقیقتش یه تصادف کوچولو بود که خدا رو شکر به خیر گذشت مرسی که همیشه همراه ما هستی عزیزم
مامان آرشیدا قند عسل
15 آبان 91 13:15
ماشین نو مبارک حالا دیگه تهنا تهنا میرید پارک ما رو نمی برید بوس واسه شما


مرسی خاله جونی یه دفعه ای شد اگه بدونی اونروز چه روزی بود برامون ولی تو پارک جاتون خالی بود ایشالا در اولین فرصت
مامان سونیا
16 آبان 91 11:42
ماشین نو مبارک
هزار ماشاالله به این دو تا گل زیبا با اون فرهنگ لغات قشنگشون
خاله جون نمیشه یک بوسم ما رو مهمون کنی تارا خانم


مرسی لطف داری عزیزم هزاران بوسه تقدیم دوست مهربونم
مامان خورشيد
17 آبان 91 13:58
بابا اين فسقلي ها كه كلي صحبت مي كنن.


نظر لطفته گلم