تارا خانوم گل منتارا خانوم گل من، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره
باربد خان قند عسل منباربد خان قند عسل من، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره

تارا و باربد عزیزای دل مامان و بابا

23 ماهگی

1391/7/17 11:05
نویسنده : مامان انیس
574 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

شیطون بلاهای خونه حال و احوال خوبه سرحالین ............ امروز 23 ماهه شدین به سلامتی و 23 ماهه که عطر وجودتون تو فضای خونه کوچیکمون پیچیده 23 ماهه که ما رو لبریز از عشق کردین شادی رو برامون ارمغان آوردین و هزاران برکت الهی که به شکرانه وجود نازنین شما سهم ما شد.....خدایا شکرت به خاطر کودکان سالم و تندرستی که بهمون عنایت کردی که  صالح هم خواهند بود اگر همچنان دست لطف و کرم و نوازشت را بر سر ما بگذاری.....الهی آمین

خب حالا اگر از احوالات من بخواهید یک عدد مامان خواب آلود خسته هستم که هنوز  گیسوان مبارکم سرجاشون قرار دارن و البته در نوبت کنده شدن هستن اگه به همین ترتیب جلو بریم

حالا براتون میگم که چیه جریان ....

 چند شب متوالیه که تا دیروقت بیدارین و هیچ جور زیر بار خوابیدن نمیرین وقتی چراغا رو خاموش می کنم دوباره روشنش می کنین ای معمار بی.... بی..... بی..... آخه نمی دونی پلاکا رو باید بزاری زیر سقف تا دست هیچکی بهشون نرسه......حتی خودمون...؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

به جبران شب بیداری روزا تا ظهر خوابین تازه مامان جون به زور بیدارتون می کنه بعد ناهار هم ما خسته ایم می خوایم یه ذره استراحت کنیم همش در حال ریخت و پاشین و من مدام باید زیر چشمی نگاتون کنم که مبادا چیزی تو دست و بالتون نشکنه تازه دعواهاتون هم هست بعلاوه گریه کردنای باربد که وقتی شروع شد دیگه با خداست تا تموم بشه و نیمچه انرژی ما رو هم می گیره ...

میگم به نظر شما اگه سر شب بهتون شربت هیدروکسی زین بدم تا زود بخوابین کار غیر اخلاقی کردم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟....

جونم براتون بگه دیروز بعد ناهار تاراخانم اول کشوی لباسامو ریخته بیرون بعد رفته تو آشپزخونه تمام سبدا و کاسه ها رو ریخته بیرون یا گذاشته رو سرش یا نشسته توشون البته این وسط مسطا ما ها بی نصیب نموندیم و هر بار برای اعلام نوع عملیاتی که انجام میده اطلاع رسانی کرده ... بعد نوبت اسباب بازیها رسیده و....... تا ساعت 6 این روند ادامه داشت تا بالاخره باربد هم خوابید چون شریک خواهرش بوده در ایجاد اغتشاش خانگی

تارا خانوم مرتب چشماشو مالونده و بشدت خواب آلود براش یه شیشه شیر درست کردم بهش دادم رفتم تو اتاق تا باربد کاملا بخوابه که خانوم خانما اومد صدام کرد و منو برد بیرون دیدم شیشه اش خالیه آخه چه جوری بله کاشف بعمل اومد که سر پستونک رو با دندون مبارک پاره کرده و تمام شیر رو ریخته رو موکت ........ منم یه ذره داد و بیداد کردم البته بی فایده است مثل همیشه

تمیز کاری کردم و اعلام کردم شیر بی شیر  اومده دنبالم تو آشپزخونه مرتب میگه شربت بده بهش میگم اگه شربتاتو بخوری دیگه  تمومه میگیری بخوابی میگه هوم ماهم شربتشو دادیم و در کمال ناباوری رفت خوابید گذاشتمش سر جاش و رفتم به اوضاع نابسامان خونه برسم

حدود 8:30 بیدار شدن جارو زدم و اونها با دستان مبارکشون خرده نون و بیسکویت ریختن زمین تی وی دیدیم تا 12 که مثلا خاموشی دادیم ولی اگه ساعت خوابید اینا هم خوابیدن تا 2:30 شب بیدار بودن وچرخ خوردن البته من یکی دوتا چرت زدم ولی یا موهامو کشیدن یا شیر ریختن تو چشمام وقتی از خواب پریدم دیدم بله تمام موکت خال خالیه دوباره تمیز کردم خدا رو شکر جنسش جوریه که زود تمیز میشه و به خاط رنگش زیاد لکه رو نشون نمیده وگرنه خودم مستقیم رفته بودم آسایشگاه ( دور از جونم البته )

ساعت 3 دیگه دعواشون کردم حسابی هر چند سعی می کنم به خاطر اعتراض همسایه های نازک نارنجی مون که خودشون هم بچه کوچیک دارن و مدام سرو صداشون میاد پائین شکیبایی به خرج بدم ولی فایده نداشت دیگه تارا گریه کرده تا خوابیده هنوز چشمام گرم نشده بود که باربد بیدار شد ساعت 5 بعد تارا 5:30 و من هم ساعت 7 بلند شدم که مثلا زودتر بزنم بیرون یه کار بانکی داشتم ... باربد خان ساعت 8 بیدار شد منم صبحونشو دادم و براش کارتن گذاشتم ولی بشدت خواب آلود بود احتمالا بخوابه تارا هم بیدار شد و خوابید

ساعت خوابشون حسابی به هم ریخته دارم فکر می کنم یه ماه دیگه یعنی بعد دوسالگی من ساعتهای مرخصی روزانه ام تموم میشه و اگه بخوام هر روز ساعتی بگیرم که باز هم همکاران ارجمند سختشون میاد من از ذخیره مرخصی ام استفاده کنم و زیر زیرکی فتنه انگیزی می کنن  تازه معلوم نیست بخوام ببرمشون مهد یا نه با توجه به مریضی سختی که پشت سر گذاشتن و هوای آلوده پائیزی این روزا  که منو بشدت می ترسونه....

خدایا خودت کمکمون کن راستی دیروز روز جهانی کودک بود فرصت نشد براتون بنیسم امیدوارم این روز براتی تمام کودکان سرزمینم روز مبارکی باشه و امیدوارک که حال و هوای بچگی و صفای دلتون رو همیشه حفظ کنین و برای همه بچه ها  آرزوی سلامتی دارم

روزانه های من از باب گله و شکایت نیست بلکه فقط یادگاری برای روزهای آینده است ....برای روزایی که بزرگ میشین و سرتون شلوغ پلوغ میشه و ممکنه فرصت نکنید به ما سر بزنید دارم برای آینده پس انداز می کنم ولی مطمئنم هر چی بنویسم بازم یه چیزایی یادم میاد که ننوشتم مثل حرف زدنتون که تارا همیشه صدا می زنه داداش داداش

سلام کردنای خوشگلتون تشکر کردنتون و خیلی چیزای دیگه ولی در یک کلام یک دنیا ممنونم به خاطر تمام لحظات شیرینی که شما به ما هدیه کردین

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (14)

مامان آرشیدا قند عسل
17 مهر 91 12:12
آخه فسقلیها بد نیست کمی هم لالا کنید و درست و سروقت بخوابید و بیدار شید قول میدم همه چی سرجاش بمونه واسه خرابکاریهای بعدیتون.


تورو خدا خاله راس میگی ما آخه می ترسیم یه دفعه مامانی دست بزنه نظم و ترتیب خونه رو که این همه براش زحمت می کشیم به هم بریزه
نرگس مامان طاها و تارا
17 مهر 91 12:18
عزيزاي دلم.نمي دوني چقدر زياد اين وروجكا رو دوست دارم من.كلي با خوندن شيطوني هاشون انرژي مي گيرم


ممنون گلم لطف داری
سمیرا مامان آنیتا
17 مهر 91 13:05
الهی بگردم ماشالا چقدر بزرگ شدین .. ماه دیگه 2 ساله میشین .. هوراااااا
انیسه جون من واقعا میدونم که بچه که نخوابه چقدر دردسر داره بخصوص اگه دو تا باشن .. اما خواهشا نده .. نذار به این شربتها و داروها عادت کنن چون اونوقت یه روزی میرسه که دیگه بدون اینها خوابشون نمیبره


قربونت برم عزیزم لطف داری چشم گلم آخه صبح خوابم میومد و سردرد داشتم افکار ناجوری به ذهنم اومد ولی بعد پشیمون شدم ولی پاکش نکردم تا همیشه یادم بمونه بعضی وقتا چه فکرایی میاد تو سرم
پوپک
17 مهر 91 22:07
الهیییییییییی! چه روزگار مشابهی میگذرونیم ما
روز کودک شیطون بلاها مبارک


خدا قوت عزیزم مرسیییییییییییییییییییییی
مامانی گیلدا
18 مهر 91 12:05
سلام عزیزم.میدونی بعد از ظهر ها ببرشون پارک تا کلی بازی کنن و خسته شن و یه جوری خوابشون رو تنظیم کن که ظهرها ساعت 3 تا 5 بخوابن و گرنه اگه دیرتر بخوابن شب اصلاً نمی خوابن و به مرور خودت خیلیخسته می شی.ساعت چند از سر کار برمی گردی؟


ممنون عزیزم بعضی وقتا می برمشون ولی چون اکثرا دست تنها هستم و این دوتا شیطون وقتی می برمشون کلی تو استرسم که حلا دنبال کی بدوم خودم تا برسم خونه میشه 3 اونوقت دیگه بچه ها نمی خوابن تا ناهار بخوریم و بچه ها بازی کنن میشه 6 که دیگه خسته میشن خوابشون میبره
مامان دوقلوها
18 مهر 91 22:58
مامان مهربون واقعا خسته نباشی! ممنون از این که در مورد دردسرهای دوقلوداری نوشتی! اخه همه فقط تعریف میکنن و ادم میگه پس فقط بچه های من اینقده درد سر دارن؟! من همیشه وبلاگتو میخونم و نظر میدم اما متاسفانه وقت ارسال یهو میپره بیرون! ایشالا این دفعه بشه! خسته نباشی منم مثه تو خستم خیلییییی اما خب به قول تو این فقط یه درد دله!



مرسی گلم امیدوارم همیشه سرحال و پرانرژی باشی و شیرینی بچه های گلت خستگی رو ار تنت بیرون ببره راستی شما وبلاگ نداری ؟آخه ادرس وب باز نمیشه


سودابه
19 مهر 91 13:12
ای جونم ماشالله به جونشون چقدر کیف داره دوتا رو یکجا داشته باشی اونم یک دختر یک پسرحتما مامان باباهاتون حسابی کیف می کنن نه؟
دختر گلم ممنون که به وب ما سر زدی ممنون که عروسم رو دعا کردی


قربون محبتتون بله پدر و مادرم عاشقونه دوست دارن بچه ها رو مثل همه مادر بزرگا و پدر بزرگای مهربون امیدوارم عروس خانم سلامتی خودشو بزودی بدست بیاره
ندا مامان پارسا و آریسا
19 مهر 91 16:02
سلام عزیزم خسته نباشی . من با خوندن این مطالب کاملا از زندگی نا امید شدم چون فکر میکردم فسقلیام تا دو سالگی خیلی قابل کنترل تر میشن و خوابشون خوب میشه . شبها ما چراغها را خاموش میکنیم اما وروجکا مثل دوتا شبه از این طرف به اون طرف میرن . ترس و مرس از تاریکی هم که اصلاااااااا ، خدا به همه مادرا صبر و توان بده بخصوص مادران دوقلودار


مرسی خانومی لطف کردی اومدی آره ماشالا به جون این بچه های نترس امیدوارم همیشه شاد و خوش باشین نازدونه ها تو می بوسم
نایسل
19 مهر 91 19:38
مرسی گلممم


خواهش عزیزم
مامان سونیا
20 مهر 91 11:09
الهی من فدای شما دوتا خوشمل طلا بشم آخه یک کوچولو هم به مامانی رحم کنید و لالا کنید شب زنده داری دائم خوبیت نداره ها



خاله جون نمی دونی چه حالی میده مامانی هی چرت میزنه ما تو تاریکی به اکتشافات می پردازیم مرسیییییییییییی خاله جونی که همیشه پیشمون میای
نرگس مامان طاها و تارا
22 مهر 91 11:50
انيسه جونم ممنون بابت دلداريهاي آرام كننده ات.حالا ديگه حس نمي كنم من تنهام


قربونت خواهش می کنم امیدوارم همیشه بهترین ها رو بدست بیاری و سلامت باشی در کنار همسر عزیز و گلای نازت
مامان آرشیدا کوچولو
22 مهر 91 23:30
افرین مامان قهرمان تو میتونی از پس همه این ریخت و پاشها بر بیای


تشویق شما مایه دلگرمی ماست. ستاد حمایت از مادران نی نی
مامان خورشيد
23 مهر 91 14:14
واي ساعت خوابشون خيلي عجيبه و چه خوب كه طاقت مياريد. من اگه يه شب اينجوري دير بخوابم كل روز بعد رو حالم بده. خدا بهتون سلامتي، قوت و آرامش بده.


مرسی عزیزم نظر لطفته
مامان صدرا
23 مهر 91 14:43
سلام دوست قدیمی چه جالب که اینجا همدیگرو پیدا کریدم .
واقعا خدا بهت قوت بده من که از پس یکیش بر نمیام ولی در عوض دو تا با هم بزرگ میشن و هوای همو دارن . از طرف من این وروجکهای ناز رو ببوس . در ضمن من لینکتون کردم


سلاممممممممم گلم دنیا خیلی کوچیکه خیلی خوشحال شدم اینجا هم هستی پسر گلتو خیلی ببوس ما هم با افتخار لینکتون می کنیم