23 ماهگی
سلام
شیطون بلاهای خونه حال و احوال خوبه سرحالین ............ امروز 23 ماهه شدین به سلامتی و 23 ماهه که عطر وجودتون تو فضای خونه کوچیکمون پیچیده 23 ماهه که ما رو لبریز از عشق کردین شادی رو برامون ارمغان آوردین و هزاران برکت الهی که به شکرانه وجود نازنین شما سهم ما شد.....خدایا شکرت به خاطر کودکان سالم و تندرستی که بهمون عنایت کردی که صالح هم خواهند بود اگر همچنان دست لطف و کرم و نوازشت را بر سر ما بگذاری.....الهی آمین
خب حالا اگر از احوالات من بخواهید یک عدد مامان خواب آلود خسته هستم که هنوز گیسوان مبارکم سرجاشون قرار دارن و البته در نوبت کنده شدن هستن اگه به همین ترتیب جلو بریم
حالا براتون میگم که چیه جریان ....
چند شب متوالیه که تا دیروقت بیدارین و هیچ جور زیر بار خوابیدن نمیرین وقتی چراغا رو خاموش می کنم دوباره روشنش می کنین ای معمار بی.... بی..... بی..... آخه نمی دونی پلاکا رو باید بزاری زیر سقف تا دست هیچکی بهشون نرسه......حتی خودمون...؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
به جبران شب بیداری روزا تا ظهر خوابین تازه مامان جون به زور بیدارتون می کنه بعد ناهار هم ما خسته ایم می خوایم یه ذره استراحت کنیم همش در حال ریخت و پاشین و من مدام باید زیر چشمی نگاتون کنم که مبادا چیزی تو دست و بالتون نشکنه تازه دعواهاتون هم هست بعلاوه گریه کردنای باربد که وقتی شروع شد دیگه با خداست تا تموم بشه و نیمچه انرژی ما رو هم می گیره ...
میگم به نظر شما اگه سر شب بهتون شربت هیدروکسی زین بدم تا زود بخوابین کار غیر اخلاقی کردم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟....
جونم براتون بگه دیروز بعد ناهار تاراخانم اول کشوی لباسامو ریخته بیرون بعد رفته تو آشپزخونه تمام سبدا و کاسه ها رو ریخته بیرون یا گذاشته رو سرش یا نشسته توشون البته این وسط مسطا ما ها بی نصیب نموندیم و هر بار برای اعلام نوع عملیاتی که انجام میده اطلاع رسانی کرده ... بعد نوبت اسباب بازیها رسیده و....... تا ساعت 6 این روند ادامه داشت تا بالاخره باربد هم خوابید چون شریک خواهرش بوده در ایجاد اغتشاش خانگی
تارا خانوم مرتب چشماشو مالونده و بشدت خواب آلود براش یه شیشه شیر درست کردم بهش دادم رفتم تو اتاق تا باربد کاملا بخوابه که خانوم خانما اومد صدام کرد و منو برد بیرون دیدم شیشه اش خالیه آخه چه جوری بله کاشف بعمل اومد که سر پستونک رو با دندون مبارک پاره کرده و تمام شیر رو ریخته رو موکت ........ منم یه ذره داد و بیداد کردم البته بی فایده است مثل همیشه
تمیز کاری کردم و اعلام کردم شیر بی شیر اومده دنبالم تو آشپزخونه مرتب میگه شربت بده بهش میگم اگه شربتاتو بخوری دیگه تمومه میگیری بخوابی میگه هوم ماهم شربتشو دادیم و در کمال ناباوری رفت خوابید گذاشتمش سر جاش و رفتم به اوضاع نابسامان خونه برسم
حدود 8:30 بیدار شدن جارو زدم و اونها با دستان مبارکشون خرده نون و بیسکویت ریختن زمین تی وی دیدیم تا 12 که مثلا خاموشی دادیم ولی اگه ساعت خوابید اینا هم خوابیدن تا 2:30 شب بیدار بودن وچرخ خوردن البته من یکی دوتا چرت زدم ولی یا موهامو کشیدن یا شیر ریختن تو چشمام وقتی از خواب پریدم دیدم بله تمام موکت خال خالیه دوباره تمیز کردم خدا رو شکر جنسش جوریه که زود تمیز میشه و به خاط رنگش زیاد لکه رو نشون نمیده وگرنه خودم مستقیم رفته بودم آسایشگاه ( دور از جونم البته )
ساعت 3 دیگه دعواشون کردم حسابی هر چند سعی می کنم به خاطر اعتراض همسایه های نازک نارنجی مون که خودشون هم بچه کوچیک دارن و مدام سرو صداشون میاد پائین شکیبایی به خرج بدم ولی فایده نداشت دیگه تارا گریه کرده تا خوابیده هنوز چشمام گرم نشده بود که باربد بیدار شد ساعت 5 بعد تارا 5:30 و من هم ساعت 7 بلند شدم که مثلا زودتر بزنم بیرون یه کار بانکی داشتم ... باربد خان ساعت 8 بیدار شد منم صبحونشو دادم و براش کارتن گذاشتم ولی بشدت خواب آلود بود احتمالا بخوابه تارا هم بیدار شد و خوابید
ساعت خوابشون حسابی به هم ریخته دارم فکر می کنم یه ماه دیگه یعنی بعد دوسالگی من ساعتهای مرخصی روزانه ام تموم میشه و اگه بخوام هر روز ساعتی بگیرم که باز هم همکاران ارجمند سختشون میاد من از ذخیره مرخصی ام استفاده کنم و زیر زیرکی فتنه انگیزی می کنن تازه معلوم نیست بخوام ببرمشون مهد یا نه با توجه به مریضی سختی که پشت سر گذاشتن و هوای آلوده پائیزی این روزا که منو بشدت می ترسونه....
خدایا خودت کمکمون کن راستی دیروز روز جهانی کودک بود فرصت نشد براتون بنیسم امیدوارم این روز براتی تمام کودکان سرزمینم روز مبارکی باشه و امیدوارک که حال و هوای بچگی و صفای دلتون رو همیشه حفظ کنین و برای همه بچه ها آرزوی سلامتی دارم
روزانه های من از باب گله و شکایت نیست بلکه فقط یادگاری برای روزهای آینده است ....برای روزایی که بزرگ میشین و سرتون شلوغ پلوغ میشه و ممکنه فرصت نکنید به ما سر بزنید دارم برای آینده پس انداز می کنم ولی مطمئنم هر چی بنویسم بازم یه چیزایی یادم میاد که ننوشتم مثل حرف زدنتون که تارا همیشه صدا می زنه داداش داداش
سلام کردنای خوشگلتون تشکر کردنتون و خیلی چیزای دیگه ولی در یک کلام یک دنیا ممنونم به خاطر تمام لحظات شیرینی که شما به ما هدیه کردین