یک.. دو ..سه ..کارتون
سلامممممممممممم به جیگیلی طلاهای خودمون حال و احوال چطوره
خوشگلای من شیطونای من خوبین سرحالین ماشالا با شیرین زبونیهاتون که دل و دین ما رو می برین
این روزها شمارش معکوس روزهای باقیمونده تا تولدتون رو انتظار می کشیم کمتر از یک ماهه دیگه وارد سه سالگی میشین و دوره جدیدی رو آغاز می کنید
تو این روزها سرعت ادای کلماتتون بیشتر شده و صحیحتر بیان می کنید خدا رو شکر که برای هم عین دو همکلاسی مهربونید که مدام از همدیگه کلمات جدید رو یاد می گیرین
دیگه در طول روز میاین برامون حرف می زنین و تعریف می کنید که اون یکی وروجک چیکار کرده قربونتون برم من چغلی خوب نیست برا هم دیگه رازدار باشین....
این روزها همش کارتون می بینیم انواع و اقسام و البته هنوز هم بره ناقلا معجزه گریست بزرگ در نشاندن شما بر روی زمین
ساعت خوابتون هنوز نا مرتبه و من هم فعلا خودمو عادت دادم شما که عوض نشدین خواب عصرتون 6 به بعده وقتی بیدار میشین اول کلی بدو بدو می کنیم ( می شماریم یک...... دو ... سه....و بعد بدو که رفتیم
تو خونه قایم موشک بازی و نوبتی هم مامان سواری می کنید....... البته وسطای کار یه دفعه متوجه میشین بابا نیست و ایمان.... ایمان گویان دنبالش می گردین کمی غذا می خورین اگه خوشتون بیاد
کلا عادت غذایی باربد مثل باباشه یعنی باید شکل ظاهری غذا رو بپسنده اول ( بیچاره عروسم..............) بعد به راحتی میل می کنه ولی تارا نه تقریبا همه چی می خوره
هر دوتون عاشق میوه هستین انار و انگور و سیب و لیمو شیرین که هر چند ساعت یکبار میرید طرف یخچال و می خواید
دیگه براتون بگم اینروزاها باز هم ماشین نداریم و منتظر ماشین جدیدیم اگه خدا بخواد در نتیجه شبا از بیب بیب سواری خبری نیست و کلا همش پای تی وی هستیم و چون خدا رو شکر اقبال با شما یاره تی وی دو سه روزه از تنظیم خارج شده و اکثر ساعتا قطعه و ایرادش هنوز شناسایی نشده و ما هم پا به پای شما کارتون می بینیم موقع غذا به بابا ایمان میگم یه سی دی بزار میخکوبشون کنه تا ما غذا بخوریم میگه مگه من دل ندارم امروز نوبته کتاب جنگله خدایاااااا شوهر ما رو ببین البته براتون بگم ازسال دوم زندگیمون آقای پدر به تهیه و آرشیو فیلم های کارتونی پرداختن و هفته ای یکی دو سی دی بهشون اضافه میشه و با اینکه همش داریم کارتون می بینیم کلی فیلم ندیده داریم.....
پریروز داشتیم می رفتیم خونه مامان جون از بغل یه پارک رد شدیم تارا گفت : تاب تاب بهش گفتم مامان عصر میریم پارک رو به باباش کرده میگه باباااااااااا عصر تاب تاب الهی قربونش برم ولی متأسفانه دوروزه بدقول شدم آخه بد موقع می خوابن و بعد از ظهر این روزها کاملا دست تنهام خاله جون میره دادی ( دانشگاه از زبون تارا ) بابا هم تا دیر وقت سر کار منم بی ماشین پیدا کنید پرتقال فروش را؟؟؟؟
راستی این وسطا یه چیزی یادم رفت لالایی مورد علاقه شما ترانه ای هست با صدای یکی از درگذشتگان ماندگار این دیار :
وقتی میای صدای پات از همه جاده ها میاد .....................
با شنیدن این شعر کاملا آروم میشین و حتی اگه خوابتون نیاد میرین تو خلسه
خدا رحمتش کنه ( خوانندشو میگم )
تارای نم وجبی کامل پول رو می شناسه ظهر که باباش میاد میگه پووو بده چند روز پیش به هر دوشون پول داده میگه ببرید بدین مامانی براتون برداره دخمرم تو لباسش دنبال جیب گشته تا قایمش کنه اما پسرک خیلی خوشگل پارش کرد و انگار نه انگار اتفاقی افتاده ............ افکار اقتصادی جوجه ها فرق می کنه از الان
تارا خیلی خوشگل میگه خدایا و همیشه هم درست به کار می برتش وقتایی که کلافه میشه دیروز براشون سی دی گذاشتم لوگوی هنر هشتم شکل دیوار شیشه ای هست که خرد میشه یه دفعه گفت خدایا شکش ( شکست ) باربد هم میگه: آخخخخخخخخخ ( به همین غلظت ) دیروز باربد اولین جمله شو گفت مامان بیا قربونش برم الهی
به مامانم میگم من تو دوسالگی اوضاع حرف زدنم چه جور بود مثل الان بچه ها بودم میگه نه بابا به زور یکی دو کلمه حرف می زدی ( خدای من اوضاعم چقدر خراب بوده ) به تازگی کشف کردم بابا ایمان هم دیر به حرف زدن افتاده و البته اگه بچه ها عین باباشون بشن در آینده غمی ندارم زبون که ماشالا زبون نیست مار رو میکشه بیرون
نگرانی من تو این روزا دعوای تام و جری بچه هاست تارا زیاد سربسر باربد میزاره و باربد هم اکثرا گریه می کنه امیدوارم که صلح و آرامش حاکم بشه البته شیرینی خواهر برادری به این دعواهاست من که زیااااااااااااااااااااد خاطره دارم ولی گاهی اتفاقای خطرناک می افته مثلا باربدو هل میده اگه حواسم نباشه و نمی خوام هم خیلی تارا رو دعوا کنم ولی انگار باید منتظر بمونم تا بزرگتر بشن
بررای پوشک گیرون دیگه اقدام خاصی نکردم واقعا نمی دونم ساعتا چه جوری می گذرن فکر کنم اونقد دست دست کنم تا خودشون بزارن کنار پوشکو......... البته الانم اکثر اوقات خودشون پوشکو باز می کنن و من هیچکاره بیدم.....
ساعت 2 تا 3 شب هم به مرتب کردن خونه می پردازم در سکوت محض صبح انقدر حال میده خونه مرتب ظهر که میرم بازاره ماشالا .........
چندروزه خاله نیکی و آرشیدا رفتن سفر و جاشون خالیه بچه ها همش یادشون می کنن تارا همش میگه خاله .... آرشیدا .....و از زبونش نمی افته البته وقتی با همن کلی سربسر آرشیدا هم میزاره و طفلکو گریه می اندازه و منو خجالت زده می کنه حسابی
صبح فکر می کردم کلی براتون بنویسم بعد یک هفته ولی نمی دونم چرا نوشتنم نمیاد
خدایا به همه سلامتی و شادمانی و دل خوش عنایت کن و همه کودکان معصوم را نگهدار باش
بوووووووووووووووووووووووووووووووووس براس گلای نازم 10000000000000000000 تا