تارا خانوم گل منتارا خانوم گل من، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره
باربد خان قند عسل منباربد خان قند عسل من، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره

تارا و باربد عزیزای دل مامان و بابا

دردنامه

1391/6/29 19:44
نویسنده : مامان انیس
537 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به جیگملای خودم حالتون خوبه فداتون بشم من که از دیشب تا حالا چقدر درد کشیدین

دیشب تا حدود 4 صبح مشغول وب گردی بودم که یه دفعه صدای سرفه باربد اومد رفتم سراغش دوباره حالش به هم خورد خیلی خوب شد که نزاشتم شیر بخوره بردیمش حمام و کمی بعد خوابید منم رفتم بخوابم که تارا بیدار شد بابایی بلند شد شیرشو بهش داد بعد خوابیدن تارا دوباره باربد بیدار شد و خلاصه کنم تا ساعت 8 3 بار رفت حمام پسرم.........

 

با عرض سلام مجدد اینجانب با یک وقفه 3 ساعته در خدمتتون هستم

بله می گفتم اوضاع احوال باربد اونجوری بود دم صبح تب هم کرد تارا هم با حالت تهوع از خواب بیدار شد و اونم یه دور رفت حمام قبل  رفتنم به اداره استامینوفن خوردن و خوابیدن البته براتون بگم مامان که صبح اومد وقتی حال بچه ها رو پرسید بغض من هم ترکید و کلی خودمو خالی کردم

امروز تو اداره یه جلسه نسبتا واجب داشتم مرتب با مامان در تماس بودم بچه ها تا ظهر خواب بودن و مامان هم می گفت مشکلی ندارن و حالشون سر جاشه

ظهر که اومدم معلوم شد تمام اینا برا دلخوشی بنده بوده و حال بچه های من از لباسای شسته شده روی رخت آویز معلوم بود لباسشویی بیچاره دقیقا تا الان 24 ساعته که روشنه یا لباس می شوره یا پتو یه سری که خشک شد سری بعد آماده اس

بچه ها ابدا لب به هیچی نزدن و باربد هم هر چی خورد برگردوند طفلکم مدام میگفت شیر ولی چه فایده عصر بردیمشون دکتر براشون کلی دارو تجویز کرد و پسرکم اولین آمپول زندگیشو نوش جون کرد دکتر گفت اول باید حالت تهوعش برطرف بشه خلاصه ما اومدیم خونه باربد کمی بهتر شد تارا هم همینطور یه سری دارو خوردن و خوابیدن حدود 8 باربد 9 بیدار شد با دل پیچه داروشو بهش دادم کلی ازش ریخت آخرسر هم نفهمیدم اون اندازه که باید بخوره خورده یا نه لباساشو عوض کردم دو بار و خوابید

دوباره سلام الان دقیقا 72 ساعت از زمان نوشتن مطالب بالا می گذره  

سه روز خیلییییییییییییییییییییییییییی سخت داشتیم امیدوارم خدا نصیب هیچ بنده ای نکنه و همچنان کودکان معصوم رو در کنف عنایت خودش قرار بده و گوشه چشمی و عنایتی به من رو سیاه کنه مثل تمام دوران زندگیم

اونچه تو این سه روز گذشت همش دکتر رفتن بود و درمانگاه و سرم و آمپول وقتی همه اینها اثر نداشت و دکتر گفت نامه بهت بدم ببرش بیمارستان دلم داشت از سینه ام پرواز می کرد اومدم خونه به مامانم گفتم فقط امشب تا فردا رو وقت داریم که پسرکم تو بیمارستان بستری نشه و کار اونشب من دعا و استغاثه و گریه بود به درگاه خدا که مثل همیشه ما رو از الطاف بیکران خودش بی نصیب نزاره و بچه هامون رو بهمون ببخشه 

اونشب یعنی دوشنبه شب باربد باز هم تا صبح ناله کرد و درد کشید و حالش بهم خورد و من دلشکسته و گریان افسوس می خوردم که چه کاری از دستمون بر میاد چرا این دارو ها اثر نمی کنه سه شنبه اونقدر گریه کردم که همسر باربد رو با خودش برد بیرون پیش یکی از دوستان پزشکش براش یه سری داروی جدید تجویز کرد وقتی رفتیم درمانگاه برای تزریق سرم و آمپول پرستار با وجود تلاش بسیار نتونست رگشو پیدا کنه و بدن نازک پسرم کبوده ولی آمپول های جدید رو که زد کمی آروم شد و از دیروز تا حالا حالت های تهوعش خیلی کم شده ولی بشدت ضعیف شده و هیچی نمی خوره بدلیل اینکه تو این چند روز با خوردن شیر حالش بد میشد الان از شیشه شیرش نفرت پیدا کرده و لب نمی زنه بهش

خدای بزرگ مثل همیشه کمکمون کن پسرک دوباره سرحال بشه دلم پر میکشه برای سر و صدا و شیطنتاشون و اینکه کل خونه رو به هم بریزن همش خوابه یا آرومه حتی خیلی کم حرف می زنه الان کسی خونه نیست دلم داره می ترکه و اشکام سرازیره .... زمان و مکان رو گم کردم انگار زمان برام مونده روز شنبه امروز هر چی فکر کردم چند شنبه اس یادم نمی اومد

تو این چند روز از دخترکم هم خبر نداشتم تن تبدارش تو خونه بوده پیش مامانم و من و همسر و باربد تو مطب دکتر و درمونگاه خودش خوابیده خودش هم بیدار شده دیروز که از دکتر برگشتیم و باربد بیحال خوابیده بود با دستای کوچولوش کیک تو دهن داداشش گذاشته و جالب این بود که باربد هم خوردشون

همه تماس گرفتن احوال بچه ها رو پرسیدن و بهم دلداری میدن بچه داری همینه تا مریض نشه که بزرگ نمیشه خدا می دونه که چقدر دردناکه بیماری فرزند..........خدایا به همه بیماران لباس عافیت بپوشون و از صدقه سر اونها کودکان کوچک مرا دریاب

چند روزه که اداره نرفتم یعنی نمی خوام برم تا خوب بشن وقتی پریروز به رئیس زنگ زدم برای مرخصی اونقدر گریه کردم که نمی دونم بالاخره فهمید چی بهش گفتم یا نه ؟؟؟

برای بچه ها شیر خشک مخصوص اسهال گرفتیم و چون تارا دید آب جوشیده از تو کتری ریختم تو شیشه اش و کتری از نظر اون یعنی مظهر داغی اونم دو روزه لب به شیشه نمی زنه و شیر نمی خوره تا شیشه اش رو در میارم میگه داغه و فرار می کنه

دخترک نازم بدجوری مفهوم داغی رو درک کرده از اون روز کذایی تو حمام که جریانشو تو پست قببل نوشتم دیگه وقتی میره تو حمام مرتب میگه داغه اگه همون لوله رو باز کنم بشدت گریه می کنه و بصورت التماس گونه ای فریاد می کشه که داغغغغغغغغغغغغغغغغغه

بمیرم برای بچه های معصومم که بی احتیاطی من چه بلایی سرشون آورد

خدایا منو ببخش و امیدوارم با رحمت و مهربانیت سلامتی گلهای نازمون رو بهشون برگردونی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (8)

مامان آنیسا
29 شهریور 91 22:22
اخی...خیلی ناراحت شدم...الهی خدا بهشون سلامتی بده همیشه


ممنون عزیزم سلامت باشین ایشالا
مامان آرشیدا قند عسل
30 شهریور 91 9:19
خاله فداتون بشه هر چی خواستم خودمو راضی کنم بیام ببینمتون دلم نیومد نمیتونستم ببینم که آرومید و ضعیف شدید فقط روز دومی که مامانی گفت حالت تهوع باربد خوب نشده خیلی بهم ریختم و دیگه حواسم سرجاش نبود و.... امیدوارم خدا سلامتی بهتون بده و زود زود خوب بشین بدجوری دلم براتون تنگ شده و بدجوری دلم براتون ناراحته و از اینکه کاری جز دعااز دستم بر نمیاد خیلی ناراحتم اگه دستم به این ویروس یا میکروب افتاد پوستشو میکنم اساسی ، خدایا تو که میدونی این دو تا فسقلی چقدر عزیزن برامون ،سلامتی بهشون بده زود زود خوب بشن که خیلی کار دارن!!!! آرشیدا هم این هفته روزی نیست که سراغتون رو نگیره و هی نگه بابد بهش بگم خونه اس مامان تاها خونه است مامان خاخه خونه است مامان دوباره از اول و این چند مرتبه در روز تکرار میشه معلومه خیییلی دلش براتون تنگ شده من که میدونم شما اونقدر قوی هستید که هیچی نمیتونه جلوی شیطونیاتون رو بگیره پس زود زود خوب بشید شکستش بدید .قول میدم یواش لپتون رو بکشم باشه. میبوسمتون هزاررررررررررررررر تااااااااااااااااااااا


ممنون عزیزم دل من و بچه ها یه ذره شده وقتی لباس تارا رو عوض می کنم میگه ددر آرشی از در خونتون که رد میشیم میگه خاخه ( البته دیگه یاد گرفته میگه خاله ) می بوسمتون خیللللللللللللللللللللللللللللللی
فاطمه مامان امیرعلی
30 شهریور 91 13:08
سلام مامان مهربون.
مطالبو که خوندم کلی برات ناراحت شدم.
مریضی بچه ها برای پدر و مادر خیلی عذاب آوره اون هم دو تاشون با هم.
دعا میکنم خدا صبرتو بیشتر کنه تا بهتر بتونی از تارا و باربد مراقبت کنی و همینطور الهی زود زود خوب بشن.
تو هم بیشتر آرامش داشته باش و باهاشون بازی بازی کن تا کم کم بهتر شن.


ممنون از محبتت خانمی
سمی مامان امیرین
30 شهریور 91 19:21
ای وای چی خوندم تو این 2 تا پست؟؟
الهی چی شده..ایشالا که زودی خوب بشن.حتما چشم خوردن..ای خدا.
مامانی شما خودتو سرزنش نکن من میدونم چی میگی منم یه وقتایی تمام تفاقاتی که برای اینا میفترو از سهل انگاری خودم میبینم.ولی حقیقت اینه که داشتن 2 تا کودک خردسال سخته و هیچ مادری برای بچه هاش کم نمیزاره.به هر حال اتفاق و مریضی برای همه پیش میاد.
امیدوارم تا الن که من مینویسم خوب شده باشن و پست بعدی بیای از شیرین کاریهاشون بنویسی.
خسته نباشی مامان مهربون.


مرسی عزیزم لطف داری
نایسل
30 شهریور 91 21:58
بمیرممم براشوننن خدایا هر چی زودتر خوب شن
انیسه جونم دلش آروم شههههه
خیلی ناراحت شدم گلم الهی بهتر بشن


قربون دل مهربونت خدا نکنه مرسی عزیزم محبت داری
مامان محمد و طهورا
31 شهریور 91 14:26
عزیزم.خیلی ناراحت شدم.ان شاالله بهتر میشن.روزهای بدم میگذره.راستی می خوای با شیر نخوردنشون چیکار کنی؟


قربونت محبت داری انشالا ... هیچی 24 ساعت لب به شیر نزدن
ستاره زمینی
2 مهر 91 13:30
وای گلای خاله انشالله زود زود خوب بشید.
خیلی دوستون داریمممممممممممممممم


نظر لطف شماست پاینده باشید
رادین
4 مهر 91 3:47
سلام تارا و باربد عزیزم
دلم خیلی براتون تنگ شده بود. الانم که اومدم وبلاگت رو دیدم دلم گرفت و خیلی خیلی نگران حالتون شدم. تو رو خدا مارو بی خبر نذارین از خودتون


مرسی عزیزم قربونت برم که دل من هم یه ذره شده بود براتون