تارا خانوم گل منتارا خانوم گل من، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره
باربد خان قند عسل منباربد خان قند عسل من، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره

تارا و باربد عزیزای دل مامان و بابا

فرهنگ لغات1

1391/5/15 12:03
نویسنده : مامان انیس
754 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به گوگولی های خودمون

حال واحوال چه خبرا کم پیدا شدم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟وا... چی بگم ازین بی اینترنتی و فرصت کم و شیطونی های شما که بیشتر دلم میخواد با شما باشم و کاری به کار خونه داری نداشته باشم ولی خوب نمیشه که بشه

جونم براتون بگه دیگه تو خونه جدیدمون جا افتادیم  شما ها هم که مدام مشغول شیطنت و ریخت و پاش هستین اسباب بازیهاتون همه جا ولووه آخر شبا عین مرغ رو زمین نوک می زنم لوگو جمع می کنم..... کشوهای آشپزخونه رو مرتب می کنم برای فردا صبح که دوباره دستمالا رو بریزین بیرون که الته تارا از همشون بعنوان پتوی نی نی هاش استفاده می کنه ........راستی یه خبر می دونید اعضای خانواده ما اضافه شده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ چی؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! فکر بد نکنید.................................................... نی نی های تارا رو میگم من و بابا ایمان به سلامتی و بی دردسر نوه دار شدیم و هر روز با خودمون می بریمشون بیرون تازه تارا کمک می کنه بهشون شیر و میوه میده البته با شیشه باربد نه شیشه خودش.....دائی باربد هم کمک می کنه به خواهرش برای بچه داری

جونم برای گلام بگه صبحا مثل قبل مامان جون میاد خونمون شماها ساعت 9:30بیدار میشین ( دقیقا موقع رفتن من به اداره ) بعد صبحونه می خورین و بازی و برنامه کودک تا ظهر که من بیام خونه دیگه کمتر در طول روز می خوابین خوابتون اومده حوالی ساعت 7 تا 9 شب و آخر شب با دردسر های فراوان و خستگی بسیار تن به خواب می سپارید و  اونقدر خسته هستین که دیگه درطول شب بیدار نمیشین مگه دمدمای صبح که باربد میاد پیش ما و تارا هم میگه شیر ببه الهی فدای اون حرف زدنتون بشم من 

یکی دو شبه که من و بچه ها دست به یقه ایم سر اسباب بازیها آخه من تعدادی از عروسکا و اسباب بازیهاشون برداشتم هم اینکه همه باهم تکراری نشن ودوره ای عوضشون می کنم هم اینکه بعضی هاشون برای رده های بالاتر سنی هستن  چند تایی رو هم که به توصیه بقیه دادم بهشون خراب کردن چون واقعا الان بدردشون نمی خوره خلاصه شبا می برنم در بوفه شون رو باز کنم تا تمام عروسکا و اسباب بازیها رو بریزن بیرون خدا رو شکر دستشون به ردیفای بالا نمی رسه وگرنه کارم زار بود در نتیجه کلی گریه زاری می کنن سر جعبه هایی که بالاست و نمی دونن توش چیه

راستی یه خبر دیگه اینکه اینترنت خونه هم دیشب وصل شد و امروز باید بیان برای تنظیمات مودم اگه خدا بخواد خونه ما هم میاد روی نت

ماه رمضون از نیمه گذشت و به همین سادگی و سرعت 15 روزش رو پشت سر گذاشتیم امیدو ارم همگی کوله بارمون رو از توشه های معنوی این ماه پر کرده باشیم

امروز میخوام فرهنگ لغات تارا و باربد رو براتون بگم قربونشون برم اصلا به خودشون زحمت نمیدن اول همه کلمات رو درست میگن وآخرشو اونجور که دوست دارن تموم می کنن خواهش می کنم عنایت بفرمایید: (اول تلفظ تارا بعد باربد رو نوشتم مشترکها رو هم یه بار نوشتم )


انواع پرندگان : جیک جیک

نوشابه : جی جی - آپه

جارو : داچی

سی دی : سی سی - سی دی

بستنی : بستی

ماشین : باشین

ماست : باس

دستشویی: دسشی

باب اسفنجی : بابجی

بره ناقلا : ببع

انگور : اشین

کفش : کف

کلید : کید

کیف : کی

شیر : شیر - شیشیر

حموم : اموم

البته خیلی از کلمات و مفهوم کامل همه لغات رو بلد هستین ولی الان هر چی به ذهنم فشار میارم بیشتر این یادم نمیاد ( در اوان جوانی آلزایمر گرفتیم رفت پی کارش )

از اخبار پوشک گیرون  براتون بگم که با لطف وکمک مامان جون  تارا خیلی پیشرفت کرده مامان اصلا پوشکش نمی کنه منم سعی می کنم که اینکارو نکنم وقتی خونه هستم تارا هم ماشالا چندروزه که دقیقا میگه قبل از اینکه کارشو انجام بده اگه به همین صورت پیش بره فکر کنم تو یکی دوماه آینده خلاص بشه از پوشک برای باربد هم ایشالا  وقت میزارم که اگه خدا بخواد تا قبل 2 سالگی کلا از وجود پوشک راحت شیم به امید خدا........

جوجه های نازم ماشالا دارین بزرگ میشین امروز من و بابایی خاطرات بارداری و تولدتون رو دوره کردیم وقتی بدنیا اومدین خیلی کوچولو و ریزه بودین انگار این مدت به یه چشم به هم زدنی گذشت واقعا چقدر تو این مدت تغییر کردین و احتمالا من و بابا هم به همین صورت............ نمی دونم چرا وقتی به روزهای نوزادیتون فکر می کنم باورم نمیشه حدود 21 ماه ازون روزا گذشته تک تک لباساتون رو نگه داشتم وقتی به لباسای سایز 00 تون نگاه می کنم که لبه های آستینشو بالا می زدیم تا اندازتون بشه  احساسات و افکارمختلفی تو قلب و ذهنم  میاد

یکیش اینه که خدا بهترین هدیه ها رو بهمون داد و ما بعنوان پدر و مادر آیا وظیفمون رو درست انجام دادیم تا حالا ؟ آیا تونستیم اونی رو که شایسته وجود نازنین و پر برکت شماست براتون فراهم کنیم ؟

یه حس دیگه هم بهم میگه تمام این لحظات بی تکرار رو توی قلبت حک کن و نگهشون دار برای تمام سالهایی که پیش رو داری این روزها دارن به سرعت می گذرن و حواست باشه بهره بگیری به قدر کافی............مبادا در آینده حسرت حتی یک لحظه بالیدن و شنیدن اولین کلمات به دلت مونده باشه

خدای بزرگ از این که معجزه وار لذت مادری را  به من عنایت کردی هزاران بار تو را شکر می گویم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (4)

مامان آرشیدا قند عسل
15 مرداد 91 12:59
چه روزگاری شده آدم اختیار اسباب بازیهای خودش رو هم نداره آفرین تارایی یه کمی دیگه تلاش کنی پوشک پررررر قربون این حرف زدنتون.


Merci khale jon
مامان باران و بارین
15 مرداد 91 18:15
به امید موفقیت گل دخمل در امر مهم بی پوشک شدن...قربون حرف زدن با مزه‌شون...


مرسی عزیزم لطف داری مهربونم
مامان سونیا
19 مرداد 91 14:26
وای عزیزهای خاله قربون اون شیرین زبونیتون بشم من الهی نمکدونا 100000000000بوس واسه خوشگلای خودم


خدا نکنه خاله جون ایشالا همیشه زنده باشین ممنون
بابای دوقلوها
20 مرداد 91 9:08
ای جونم جوجه های شیرین زبون
نوشابه رو خوب اومدی جی جی

فکر کنم مامانی این روزا کلا تو فاز ذوق کردنیاااا

درکتون میکنم


ممنون عمو جان لطف دارین