روزانه ها تو خونه جدید
سلام شیطونکا حال و احوال چطوه خوش می گذره قربون اون فضولیهاتون برم که دیگه دیگه دیگه........................................ بقیه اش رو حدس بزنید و تجسممون کنید با پوست قلفتی کنده شدمون
جونم براتون بگه جمعه شب دیگه رسما اومدیم خونه خودمون ...الحمدالله خونه مرتبه و خرده کاریها هم در حال تموم شدن شما ها هم از عشق خونه جدید و جای بزرگتر همش در حال دویدن هستین و این روزا البته مقادیری کشتی هم می گیرین عین بچه شیرا
خدا رو شکر زیاد دیگه تو مود ریخت و پاش لباساتون نیستین و طرف کمدتون نمیرین کابینت های آشپزخونه البته در امان نیستن و هر روز خسارت کوچکی می دهیم که اون هم فدای سر شما
مشکل جدید وابستگی عجیبتون به جارو هست که اگه خدا نکرده درش بیارم که خونه رو جارو بکشم کارمون به دعوا و درگیری کشیده می شه عاقبتش گریه زاری بیش از حد شماست که هر دوتون می خواین جارو بزنین حمام و آب بازی هم سرگرمی محبوبتون شده بعلاوه بره ناقلا و جدیدا کلاه قرمزی که این دوتا ما رو هم سرگرم می کنه چه برسه به شما
دیشب اومدن برای نصب پرده ها هردوتون از پهلوی آقاهه جم نخوردین و با تعجب بهش نگاه می کردین که چه می کنه و کمی هم کمکش کردین البته از نوع ریخت و پاش و هل دادن چهارپایه و چون داشت کار به جای باریک می کشید بردمتون تو اتاقتون که خرابکاری نکنید شما هم در راستای آبروریزی و سرو صدا چیزی کم نزاشتین
آخر شب رفتیم بیرون هم کمی دور بخوریم هم روزنامه بخریم اونقدر شیطونی کردین که حد نداشته مدام رفتین پشت فرمون با دنده و راهنما و ...... بازی کردین البته بیشتر تارا چون باربد رفته بود تو ریلکسیشن و هر بار که بابا تارا رو دعوا کرده به خاطر فضولی تارا تند پریده تو بغل باباش و کلی لوس کرده خودشو و بوسیدتش بابا هم کاملا فرزند سالار و دو ثانیه بعد دعوا لبخند می زنه و تارا رو می بوسه اینم از تربیت ما بزرگترا به نظرتون حسابی می برن از همچین مادر و پدری که موقع دعوا می خندن به جای اینکه جدی باشن
آخر شب با مراسماتی خوابیدین بابا و وروجکا رفتن تو تخت تارا که هر سه شون بخوابن منم سرجام خوابم برد تازه تارا همش میگفت بیا تو هم اینجا بخواب قربونش برم مهمون نوازه خلاصه صبح اومده ساعت شیش بیدار شده میگه شیر ببه بهش گفتم بمون تا برات بیارم با کمال تعجب خوابید سرجاش تا براش شیر بردم و بعدش دوباره خوابید تا حدود 9
تارا به انگور میکه اشین من نمی دونستم دیروز کلافه ام کرد از بس گفت اشین اشین ببه منم نمی دونستم چی می خواد بردمش در یخچال سبد انگورا رو نشونم داد به دوتائیشون دو کاسه دادم با کمال خوشحالی بهتون بگم که ریختنشون رو زمین و با سطل لگو آسفالتشون کردن و قیافه من دیدنی بود بعد جاروی نیم ساعت پیشش که کشیده بودم و دوباره دستمال بدست به پاکسازی زمین مشغول شدم و البته آخر شب هم دوباره جارو فرمودیم که سهمیه روزانمون کامل بشه
روزی هزار بار خدا رو شکر می کنیم به خاطر لطفی که در حقمون کرد و این فرشته ها رو بهمون عنایت کرد
اینم عکس خوشملای من