تارا خانوم گل منتارا خانوم گل من، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره
باربد خان قند عسل منباربد خان قند عسل من، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره

تارا و باربد عزیزای دل مامان و بابا

بی خوابی

1391/4/6 22:42
نویسنده : مامان انیس
588 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گوگولی ها حالتون چطوره خوش می گذره ناقلاها ساعت خوابتون عوض شده دارین پوست می کنین چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اگه اجازه بدین براتون مفصل تعریف می کنم

عرض خدمت جوجه های خودم :

روز جمعه خاله های بابایی لطف کردن با ناهار تشریف آوردن خونمون خیلی غافلگیر شدم بدلیل اینکه مشغول خشک کردن زمین آشپزخونه بودم می دونید چرا آخه تارا خانم مثل اینکه تو دوره های پارتیزانی شرکت کرده آخه خیلی خوشگل از کابینت میره بالا میشینه روی اوپن اینم بگم که ارتفاعش همچین کم نیست و از وقتی این استعدادش رونمایی شده خیلی می ترسم که نکنه خدای نکرده بیفته ازون بالا

بنده مشغول شستن حمام بودم وقتی اومدم بیرون دیدم کف آشپزخونه به همراه موکت خیس آبه منبعش هم کلمن بود که با دستان هنرمند تارا خانم بازشده بود.....منم سریع موکتا رو جمع کردم و شروع کردم خشک کردن زمین که بچه ها مدام می اومدن داخل منم تبعیدشون کردم تو اتاق باربد آبرویی ازمون برد حسابی انقد که داد و فریاد زد و گریه کرد ولی تارا خانم از همه وسایل اتاق استفاده کرده بود برای اینکه به دستگیره در برسه و بازش کنه که بدلیل سفت بودن دستگیره موفق نشدو بنده مجبور شدم موکتای آشپزخونه رو بشورم و اجبارا شد عین دسته گل

خلاصه براتون بگم بعد ناهار خوابیدین و ما هم عکسای نوزادیتون رو تماشا کردیم عصری رفتیم پارک نزدیک خونه با گریه زاری فراوان برگشتیم خونه از شدت گرما مثل لبو سرخ شده بودین تو حیاط کمی آب بازی کردیم و برگشتیم بالا خاله ها تا نصفه شب پیشمون بودن و خیلی خوش گذشت شب حدود 2 خوابیدین البته یک در میون و ساعتی یکبار بیدار شدین و تارا هم کلی تو خواب گریه کرد تا ساعت 4 خوابش برد دوباره

روز شنبه تا ساعت 10:30 خواب بودین به خاطر آب بازی روز جمعه کمی سرما خورده بودین که با خوردن شربت و قطره کلا خواب آلود بودین شب بابا ایمان شیر خریده بود که اومدم بریزم تو قابلمه برای جوشوندن که پاکت پاره شد و نصف شیر ریخت روی موکت تازه شسته شده داشت گریم می گرفت که بابا ایمان موکتا رو انداخت بیرون و گفت دیگه حرفش رو نزن

روز یکشنبه  هم فکر کنم تا حدودای 10 خواب بودین ظهر که اومدم تارا تازه بیدار شده بود از خواب ظهر و باربد هنور خواب بود ناهار خوردیم و با عجله آماده شدیم رفتیم خونه مامان جون بابا هم رفت مغازه ساعت 7 بعد شیطنت بسیار تارا کمی خوابید و لی باربد نه.... چون که آقا تو این دو روز بسیار قلدر شده و چند بار از خجالت تارا در اومده بودو محکم گازش می گرفت بار آخر خونه مامان جون بود که بابام با صدای گریه تارا دوید بیرون و اونقدر چهرش عصبانی بود که گفتم اگه بچه غریبه ای بود حسابش رسیده بود بابام گفت نبینم دیگه گازش بگیری منم گفتم بابا تارا دستاشو کبود کرده حالا باربد کمی تلافی می کنه

ساعت 9 بابا ایمان اومد دنبالمون و رفتیم بالاخره بعد چند ماه برای آشپزخونه فرش گرفتیم واقعا خدا رو شکر که شیر ریخت وگر نه حالا حالا بابا ایمان وقت نمی ذاشت برای خرید رفتن ....تو فرش فروشی اونقدر شیطونی کردین که فروشنده به پسرش گفت هواشونو داشته باش بچه ها مدام میرفتن بین ریلای فرشا الهی قربونشون برم من کلی ذوق زده شدن بس که وسایل رو میز فروشنده رو بهم ریختن حالا این آشنا بود بیچاره حرفی نزد ولی با تخفیفی که داد فکر کنم می خواسته زودتر تشریف ببریم بیرون

برای شام برگشتیم خونه مامان جون و بابا ایمان هم ساندویچ گرفت شما هم که نوبتی از سهم همه خوردین با نوشابه

شب تو ماشین باربد خوابید ولی تارا نه اومدیم بالا باربد و گذاشتم سرجاش ولی جوجه خانم نصفه شب اسباب بازیهاشو ریخته رو زمین میگه بیا بازی کمی لگوبازی کردیم منم خواب آلود بودم رفتم بخوابم که گریه کرد دوباره نشستم میون بازیچه هاش یواش یواش دراز کشیدم که تارا اعتراض کرد و گفت ببعی و بردم سمت تلویزیون بچه ها فیش ویدئو رو شکستن و نمیشد سی دی ببینه از شانس هیچ کدوم از کانالا هم بره ناقلا نداشت با یه کارتن دیگه سرگرم شد که بهش گفتم میای تو بغلم اومد بعد چند دقیقه گفت شیر بم بده شیشه اشو دادم دستش یه پتو بالش آوردم و دوتایی خوابیدیم جلو تلویریون خانم ساعت 2 خوابید بردم گذاشتم سرجاش که باربد بیدار شد اومد تا اونم بخوابه شد 2:30 من نزدیک 3 خوابیدم

روز دوشنبه بسیار خوابآلود و با سردرد بلند شدم داشتم آماده میشدم از اداره زنگ زدن جلسه اس کی میای رفتم اداره بعد فرمانداری حسابشو بکن ارائه گزارش همراه با سردرد و جلسه طولانی که تا برگشتم حدود 11 بود اومدم مرخصی بگیرم که آقای رئیس سیل سفارشات گزارششون گسیل شد سمت میز بنده و مرخصی بی مرخصی ...

بعد از ظهر جهت خوشگلاسیون رفتیم آرایشگاه که موهای هپلیتون رو سرو سامونی بدم تا 9:30 شب اونجا بودیم و بلایی نبود که سر وسایل اونجا نیارید دیگه کار به جایی رسید که دوتاتون رو بغل کردم و سرپا ایستادم البته کلی به خاله جون هم غر زدم چرا نپرسیدی شلوغه یا نه آخه عروس داشت و ما هم نشد از تخفیف وقت استفاده کنیم..

موهاتون رو کوتاه کرد البته چون بابا ایمان شرط کرده بود زیاد کچل نشدین موهای باربدو قارچی کوتاه کرد تارا هنم چتریش رو گرفت و پشت سرشو مرتب کرد تو آرایشگاه مدام رفتین سراغ جعبه کلیپسا و تارا هم مرتب پرسیده این شیه ( چیه )

تو آرایشگاه خدا رحم کرد مثل همیشه ..... باربد داشت میرفت سمت سطل آشغال که تارا گذاشتم روئ صندلی گردون تا باربدو بیارم تارای فضول هم شروع کرد به تکون دادن صندلی که یه دفعه صندلی به عقب پرت شد خاله جون میون هوا تارا و صندلی رو گرفت

اوئنجا یه پسربچه با مامانش اومده بود به همراه اسکوترش مامانش گفت براش دار اینا نی نی ان براشون خطرناکه باربد هم که عاشق زنگش بود مرتب می رفت که زنگ بزنه که ارشیا (پسربچه ) نمی گذاشت مامانش گفت بهشون اجازه بده اونم خیلی راحت گفت خرابه روش آب ریختم خراب شده واقعا چرا حس مالکیت انقد تو بچه های سه ساله بالاست نکنه تارا و باربد هم همینطور بشن تو سه سالگی البته الان اصلا خسیس نیستن ولی معلوم نیست تو آینده چطور میشه

برگشتنی با خاله جون رفتین حمام و بعدش کلی شیطونی کردین منم که بعد سه روز بیخوابی اعصابم خرد و گریه های باربد که اکثرا الکیه روی مغزم بود طفلی رو چند بار دعوا کردم ولی فایده نداشت خوابش می اومد و نمی خوابید همش نق می زد

آقای شوهر هم می فرمایند چرا پسرمو کردی شکل دخترا آخه قارچی هم شد مدل منم که خسته بودم حسابی بهش گفتم به جای اینکه ببریش سلمانی مردونه من بردمش که کار تو رو سبک کنم حداقل اعتراض نکن ( البته شما یه ذره لحنم رو خشن تر در نظر بگیرین نه خیلی هاااااااااااااااااااااااااااااا کممممممممممممممممممیی)

 آخر شب برگشتیم خونه بنده با مانتو روی مبل ولو شدم و بابا ایمان مهربان هم شیرو جوشونده هم بچه ها رو خوابونده ( مرسیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی بابا ایمان )البته تا 2 شب به اتفاق 2 مرتبه سی دی بره ناقلا رو دیدن ساعت 3 باربد بیدار شد و قبل از 6 هم تارا منم دیگه بیدار شدم و به کارای خونه رسیدم تا 7:30 که رفتم اداره

نزدیک ظهر با مامان جون صحبت کردم شما وروجکا تا 12 خواب بودین منم گفتم خواب امروز هم پررررررررررررررر ظهر که برگشتم دوباره خوابیده بودین من و بابا هم سریعا ناهار خوردیم و تا اومدم کمی بخوابم تارا خانم بیدار شدن و اومدن و فرمودن بشین ( بازی کنیم ) ما هم گفتیم چشم کلا قید خوابو زدیم و بعد بازی رفتیم تو آشپزخونه امروز با سی دی های عمو پورنگ و خاله ستاره مشغول بودین چون سی دی بره ناقلا دیگه هنگ کرده...

کمی پلو خوردین و دوباره ساعت 8 خوابیدین بدون هیچ اصراری از جانب من الان هم حدود 10 هست و نمی دونم تا صبح می خوابین یا باز کشیک شب خواهید بود بابا ایکمان اعلام کرده من دیشب بیدار بودم امشب نوبت توئه حالا خوبه عصر 2 ساعت خوابیده منم که سه روزه سرم درد می کنه و دلم می خواد بخوابم

تو این چند روز کلی کلمه جدید یاد گرفتین تارا میگه انیسه باربد هم خیلی خوشگل میگه ایمان وقتی به تارا میگم بگو ایمان میگه بابا و هنوز نگفته ایمان قطره رو دیگه کاملا درست میگه ابرو رو هم تازه یاد گرفته

روسی هم بلدن حرف  بزنن یعنی وقتی صداشون کنی میگن دا

دیگه جونم براتون بگه غذا خوردنشون بد نیست فقط باربد داره کمی بدغذا میشه نمی دونم دلیلش چیه چون اشتهاش برای بعضی غذا ها خوبه و بعضی هم نه بشدت عاشق لواشک و چیپس که خیلی خوشگل میان میگن چیپس تارا راحت کابینت خوراکی ها رو باز می کنه و همه رو می اندازه پائین و تا دلتون بخواد ریخت و پاش می کنن و چند روزه که نشده جارو بزنم و خونه پر خرده ریزه هستش

خدای بزرگ رو هزار مرتبه شکر می کنم به خاطر تمام شادیهای کوچک و  بزرگی که بهمون عطا کرد

اگه خسته میشم و کارم زیاده باکی نیست خدا رو شکر که سلامتیم و خداوند این توانایی رو در من  دیده که مسئولیتم زیاده پس خدا جونمممممممممممممممممممممممممممم مرسییییییییییییییییییییی

سلامتی شادی و عاقبت بخیری خانواده سبزمون و نشاط و سلامتی تمام دوستان عزیزمون رو ازت می خوام ای مهربانترین مهربانان

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (11)

مامان شینا
7 تیر 91 1:41
خیلی لذت بردم ماشالا چه ناز و شیطون شدن


مرسی عزیزم راستی خیلی وقته بی خبرم ازتون خوش اومدین
مامان خورشيد
7 تیر 91 8:21
واي خدا قوت. وقتي نوشته هاتون رو مي خونم هنگ مي كنم. الهي هميشه سلامت باشين.
در ضمن چرا خوابشون رو مرتب نمي كنيد كه شبها به موقع بخوابن و صبح ها هم زود بيدار شن؟ ببخشيد كه توصيه مي كنم ولي اينو واقعا از قول پزشك مي گم كه ماده مورد نياز براي استحكام استخوان بچه ها موقع شب و خواب اونا در بدن توليد ميشه و وقتي توي اين ساعت اونا بيدارن اين مرحله توي بدنشون مختل ميشه. خورشيد اوايل كه خودم نگهش مي داشتم و بعدم مدتي كه پيش مامانم بود شبها تا حدود 12 بيدار بود و وقتي يه مدت زانوش درد مي كرد و دكتر بردمش تاكيد كرد شبها حتما تا قبل 10 بخوابونش. البته بازم خودتون بيشتر تحقيق كنيد.
براي همه تون آرزوي سلامتي و خوشي دارم و راستي كوتاهي موي عزيزترين ها هم مبارك.

قربونت برم دوستن مهربونم از توصیه ات خیلی ممنونم نمی دونم چرا با شروع تابستون خوابشون به هم ریخته دارم تلاش می کنم منظم بشه ولی وقتی بیرون میریم قرو قاطی میشن تا چند روز

مامان آرشیدا قند عسل
7 تیر 91 13:12
چه روزهای پرکاری داشتی مامانی خسته نباشی ، فرش نو هم مبارک.


مرسی گلم
مامان باران و بارین
7 تیر 91 14:32
ماشالا به این وروجک‌های خوشگل...موهاشونم مبارک باشه


ممنون عزیزم
مادر کوثر
7 تیر 91 16:45
واااااااااااای مامانیه پر تلاش
سلاااااااااااااااام. خداقوت
ماشاللله هزار ماشالله به این نی نی های بامزه و خوشمزهههههههه
کوتاهیه موهاشون مبارک
انشالله همیشه شاد باشین
خدا کمکت میکنه عزیزم. خوشبحالت


قربون لطفت مهربون
مامان امیرحسین و امیرعلی
7 تیر 91 17:57
سلام مامانی.خسته نباشی.
عزیزم واقعا هم سخته هم شیرین.خدا واست نگهشون داره..ولی واقعا بچه شب راحت بخوابه نعمتیه ...هم واسه خودش هم واسه مامان و باباش.منم دسته کمی از شما ندارم...امیرحسین تازه بزرگتره و دستش به همه چی ممیرسه و سرش کلاه نمیره...به اتفاق خونرو منفجر منفجر میکنن.مثل الان.
ببوس و بیزحمت عکسشونم بزار .


مرسی گلم حسابی خسته نباشی چشم
مامانی درسا
8 تیر 91 1:32
همیشه این جا که میام بعد از خوندن ..... اول از همه میگم خدا قوتت بده ..... خیلی سخته ولی میدونم با عشق انجامش میدی ...... قربون این دوتا وروجک برم که هزار ماشاالله دیگه کاری نیست که نکرده باشن ..... سالم باشین و فضول


مرسی عزیز دلم
سمیرا مامان آنیتا
8 تیر 91 10:53
واقعا بی خوابی بد دردیه دختر ما شبا زود میخوابه اما صبحها خیلی زودتر بیدار میشه منم که کارمند نیستم همیشه از 6 صبح بیدارم
موکت هم عجب ماجرایی داشت .. شده مثل فرش ما که هر بار شامپو میکشم آنیتا استفراغ میکنه
خدایا .. تو رو خدا هیچ مهمونی رو سرزده نرسون .. به دلشون بنداز یه هفته زودتر زنگ بزنن


ای آنیتای بلا تو هم اینکاره ای خانومی
نایسل
8 تیر 91 21:57
عزیزززز دلمم چه همه کار
نایسل
8 تیر 91 21:57
مرسی مهربونم به فکرمی گل های نازتو از طرف من ببوس


بوووووووووووووس
مامان سونیا
10 تیر 91 10:19
وای مامان خسته نباشی فرش آشپز خونه آرایشگاه خودتون و موکوتاهی ورجکای شیطون بلا مبارک باشه


مرسی عزیزم لطف داری