تابستان
سلام به همه دوستان عزیزم امروز ما سه نفر اومدیم بگیم اومدن یه فصل تازه مبارک من و تارا و باربد آرزو می کنیم که همیشه قلبتون به گرمی تابستون و رنگ زندگیتون سبز سبز سبز باشه
نمی خواستم امروزو از دست بدم این وروجکا مشغول شیطونی و خرابکاری ان تا حالا چند بار مودمو خاموش کردن و همچنین کامی رو با این اوصاف فکر نکنم بتونم داستان این چند روزو بنویسم
ولی جونم براتون بگه دیروز با بچه ها رفتیم بیرون و تا تونستن بچه ها خاکبازی کردن شب تا دیروقت بیدار بودن و امروز هم تا ساعت 12 لالا منم وقت پیدا کردم برای مطالعه هوراااااااااااااااااااااااااا شاید آخرین کتابی که خوندم قبل تولد بچه ها بوده
تا الان و تو این دو روز فوق العاده بچه های گلی بودن و سر و صدا نکردیم هیچ کدوممون
الان هم از خواب ظهر بیدار شدن و هر کدوم سیم و کابل بدست دورم چرخ می خورن.................
دعواشون شد برم فعلا خداحافظ عکس هم ایشالا به زودی