تارا خانوم گل منتارا خانوم گل من، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره
باربد خان قند عسل منباربد خان قند عسل من، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره

تارا و باربد عزیزای دل مامان و بابا

لذت مادری

1391/3/27 12:16
نویسنده : مامان انیس
538 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

این نوشته های یه مامان پرمشغله است که اول هر پستش با یه دنیا شرمساری میاد میگه ببخشید فرصت نشد بنویسم و.... اگه من بودم کلی به مامانم گیر می دادم چرا دفترچه روزانه خاطراتمون رو کردی دوهفته یکبار ولی چون جای خودم هستم از شما قند و نباتی های خودم خواهشمندم که در آینده به من گیر ندید

توی اداره همش نمیشه کامپیوتر رو انحصاری استفاده کنم بعدش سرک می کشم کلی وبگردی می کنم و به دوستامون سر می زنم برای خودم و در نتیجه نوشتن خاطراتتون عقب می افته تو خونه هم تا کامپیوتر روشن میشه با متعلقاتش از خدا خواسته میاین میشینین روی پام شما ها بگین با این وضعیت میشه تایپ کرد آخههههههه

جونم براتون بگه چند روزه هوا خیلی گرم شده شبا از شدت گرما بیتابی می کنین و بد می خوابین در نتیجه کولر اتاقتون هم روشنه قبلا کولر پذیرایی روشن بود فقط ....تازه سردمون هم میشد بعضی ساعتا خاموشش می کردیم حالا دماش از 25 نمیاد پائین

بار بد هم که گرماییه و با این اوصاف شبا تا دیروقت بیداره کلی بازیگوشی می کنه تا بخوابه ما هم کلی می خندیم بهش کلی ادا در میاره می خنده می خندوندمون و......

طفلکم دو سه روزه خوب غذا نمی خوره فقط شیر و اگه گرسنگی بهش فشار بیاره تخم مرغ کلی نگرانشم با این دندوناش تازه انقدر بهش فکر می کنم که دیشب خواب دیدم دندونش دراومده

شبا مثلا سرجاشون می خوابن ولی دم صبح که چشامو باز می کنم می بینم دور وبرم هستن دیشب باربد بدخواب شدو آخحر شب پیش خودم خوابیوندم چون مرتب وول می خوره با هر تکونش بیدار میشم که نکنه از روتخت بیفته دم صبح احساس سنگینی کردم دیدم باربد داره میره از رو تخت پایین البته داشت از رو من رد میشد گرفتمش آوردمش اینور می بینم باربد خوابه نگو تارا بیدار شده اومده تو اتاق ما سرشو گذاشته بود رو دستم پاهاشم آویزون خوب که بیدار شدم دیدم بالششو هم با خودش آورده گلکم

پریروز هم احساس کردم یه چیزی داره به گلوم فشار میده دیم تاراست که اومده سرشو گذاشته رو گلوم قربونش برم که انقدر آروم میاد طرفمون اگه شیرش تموم شده باشه بیدارمون می کنه وگرنه می خوابه دوباره......

دختر کدبانوی من حسابی بهم کمک می کنه دیروز داشتم ظرفشویی رو خالی می کردم یکی یکی ظرفا و لیوانا رو درآورده بهم میده که تو کابینت بزارم می خواستم بخورمش ..... خدایا شکرت با این فرشته هایی که دادی بهمون

وقتی بازیشون تموم میشه اسباب بازیهاشون رو میزارن تو سبد البته چند دقیقه دیگه همه پخش و پلان اینور اونور ولی این هم غنیمته برای خونه ای که همیشه به هم ریخته اس

دو سه روزه عملیات پوشک گیرون تارا داره اجرا میشه کم و بیش موفق هم بودیم ولی تارا انگار خوشش اومده یه ربع یه بار میره طرف دستشویی پریروز نفسم تا ظهر در اومد البته تارا خانم صفا داده به فرشا تا دلتون بخواد و احتمالا دو سه ماه دیگه دوباره بدیم بشورنشون باربد هم ایشالا تو فاز بعدی ... تا یواش یواش از پوشک راحت بشیم هم ما هم بابایی ......

راستی چند روز پیش طی یک اقدام غافلگیرانه بابا ایمان ویدئو کلوپ خونه رو مرتب کرد و کل سی دی ها رو جمع و جور کرد و سی دی های خاله ستاره و مرزبان نامه پیدا شدن و چقد با علاقه بهشون نگاه می کنین وقتی تموم میشه با عجله میاین که دوباره از اول بزارم و الحمدلله دیگه خاموش نمی کنید تلویزیون بلکه وقتی حوصلتون سر میره سیمشو ازبرق جدا می کنید و در نتیجه ما کلا چند روزه از دنیا بیخبریم و وقتی تلویزیون روشنه یا خاله ستاره اس یا بره ناقلا و دیگر هیچ البته این شبا هم جام ملتها که مردان خانه تماشا می کنن ..........

دیشب شام دعوت داشتیم خونه خاله ام با یه تیر دو نشون عیادتشون می خواستیم بریم چند روز پیش که نشد و دیشب دعوتمون کردن دختردایی جان هم اونجا بود کدبانو گری کرده بود و غذا درست کرده و بفرماییددددد شام که 10 امتیاز رو کسب کرد

با شیبطنت بچه ها بخصوص باربد اصلا نفهمیدیم چی خوردیم و با عجله بلند شدیم تا کار به جای باریکتر نرسیده 

تو ماشین باربد خوابید آوردمش بالا هنوز خواب بود گفتم بیا پوشکشو عوض کن که بعدش بیدار شد و کلی طول کشید تا خوابید که البته دلیلش گرما بود و بازیگوشی تخت تارا روبروی کولره دیشب خواستم جاشون رو عوض کنم باربدو گذاشتم تو تخت تارا .. خانمی زیر بار نرفت که بخوابه تو تخت باربد دید باربد بیرون نمیاد خودش رفت سرجاش و ما هم مثل یه پدر و مادر نمونه باربدو آوردیم بیرون و تا آخر شب دست به بقه بودیم تو تاریکی تا آقا بخوابه

اینم از این چند روز بچه های گلم ببخشید یه خورده درهم برهم شد خیلی کارای بامزه و صد البته خرابکاریهای خوشگلتون و دعواهای رنگارنگتون هم چاشنی این روزا بوده که الان همش یادم نمیاد ولی سعی میکنم همه رو بنویسم

دیروز و پریروز هر دفعه تارا اومده یه جای بدنشو نشون داده میگه اوخ شده بوسش کردم تازه خراش روی دست و پای منو هم میگه اوخ شده فدات بشم شیرینک من

باربد هم چون لثه اش درد می کنه وقتی گریه می کنه دستشو میزاره تو دهنش میگه درد..درد  درد و بلات به جون من قندعسلم

تا صدای کلیدو می شنوین یا تو پاگرد هرکی چراغو روشن کنه می دوین سمت در میگین بابا بابا

وقتی تلویزیونو خاموش می کنید معمولا اسمتون رو صدا می زنم پریروز باربد خاموش کرده تی وی رو ، تارا از رو سرسره داد می زنه باب( باربد)

چند روز پیش خانم همسایه رو دیدم بچه اش دوماه اس هنوز هم فرصت نشده بریم خونشون یا اون نیست یا ما میگه تو چی می کنی چقد بچه داری سخته مدام میرم خونه مامانم کی میشه آروین بشه قد بچه هات خلاصه کلی حرف زدیم بهش گفتم قدر این روزا رو بدون بزار راه بیفته می بینه چه نعمتی بوده این روزها ....

ولی با وجود تمام مشغله ای که دارم این خستگی هم برام لذت داره دلم می خواد تمام لحظه های این روزها رو به دلم بسپارم مبادا فراموششون کنم چون زمان خیلی سریعتر از اونی که فکرشومی کنیم می گذره

همه لحظه هاتون خوش و خرم و خدای بزرگ پشت وپناهتون

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (12)

نایسل
27 خرداد 91 12:42
مرسی عزیزممم
بوسسسسسسس
پستتت طولانیه منم فردا امتحان دارم میام بعدش دقیق میخونم بببخشید از دستم ناراحت نشی


خواهش می کنم گلم
نایسل
27 خرداد 91 12:42
مرس یمهربونم همیشه بهم سر میزنی


خواهش می کنم تو دوست خوب منی همیشه وبتو می خونم
مامان خورشيد
27 خرداد 91 12:48
واي عزيز دردونه ها دارن تند تند بزرگ مي شنا. كدبا نو گري تارا دلم رو برد.


مرسی عزیزم
مامان احسان
27 خرداد 91 13:15
سلام خدا قوت مامان دوقولوها..
الهی بگردم باربد لثه هاش بهتر نشده ؟
کاش پستات عکس هم داشت..
جیگره تارا خانومو که انقدر مظلوم میره پیش مامانیش می خوابه..


مرسی هنوز نه این پروسه دندون باربد طولانیه برای عکس هم چشم
مامان آرشیدا قند عسل
27 خرداد 91 13:57
شیطون بلاها مگه تخت خودتون چشههههههه!!!!


بمنظور لگد زدن به مامان و بابا
مامان بیتا
27 خرداد 91 16:03
____________@@_@__@_____@ ___________@@@_____@@___@@@@@ __________@@@@______@@_@____@@ _________@@@@_______@@______@_@ _________@@@@_______@@______@_@ _________@@@@_______@_______@ _________@@@@@_____@_______@ __________@@@@@____@______@ ___________@@@@@@@______@ __@@@_________@@@@@_@ @@@@@@@________@@_____ _@@@@@@@_______@_____ __@@@@@@_______@@_____ ___@@_____@_____@_____ ____@______@____@_____@_@@ _______@@@@_@__@@_@_@@@@@ _____@@@@@@_@_@@__@@@@@@@ ____@@@@@@@__@@______@@@@@ ____@@@@@_____@_________@@@ ____@@_________@__________@ _____@_________@_____ _______________@_____ ____________@_@_____
مادر کوثر
27 خرداد 91 16:09
چه نی نی های ناز و دوس داشتنی
چه مامانیه فداکار و پرتلاشی. خداقوت عزیزم
آرزو میکنم همیشه شاد و سلامت باشید


مرسی عزیزم لطف داری
رادین
28 خرداد 91 21:32
بابای دوقلوها
29 خرداد 91 16:46
نه نه نه نه
اصلا
چرا بهت گیر بدیم که خاطراتمون رو کمتر مینویسی؟
خوب درک میکنیم که کلی مشغله کاری و کارای ما هم به کنار داشتی که نمیشده هر روز بیای واسمون بنویسی.

از طرف تارا و باربد

خدا پشت و پناهتون باشه


مرسیییییییی عموی مهربون زینب جون و زهرا جونو ببوسید
مامانی درسا
29 خرداد 91 19:27
الهی این وروجکا دل منو بردن ..... اگه این بودین خاله تا حالا خورده بودمتون ...... من نمیدونم چرا این نی نی ها اینقده گرماین ..... درسا تمام مدت روز و شب سرش خیس خیسه ..... مامانی خدا قوت .... ببوس این دسته گلا رو


مرسی عزیزم لطف داری می بوسم درسا گلی رو
مامان امیرحسین و امیرعلی
30 خرداد 91 8:44
سلام
ببخشید که دیر اومدم.سیستمم خراب بود میومدم عزیزامو میدیدم نمیتونستم نظر بزارمخوب خوبین؟؟
خیلی کیف کردم این ماجرای خوابیدنشونو خوندم.خدا حفظشون کنه.راستی چه جالب امیرعلی هم 2 روز پیش دستشو میکرد تو دهنشئ میگفت درد درد.
ایشالا دندونشم راحت در بیاره باربد جونم
ببوس عسلای خالرو


مرسیییی دوست عزیزم لطف داری شازده پسرا رو می بوسم
مامان سونیا
31 خرداد 91 9:40
پس نظر من کوشی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


عزیزم من همه رو تائید کردم ازتون نظر نداشتم